زیاد گفته شده و میشود که انقلاب اسلامی، ذاتاً و ماهیتاً، انقلاب فرهنگی است. و مراد گویندگان اینست که اسلام به عنوان یک مکتب و اندیشه و اعتقاد و باور و ایمان و سلوک و تربیت، وقتی برنامه حرکت مردمی قرار میگیرد که بنا دارند با آشفتگیها و نابسامانیها و ظلم و تبعیضها و نارواییها بستیزند، ماحصل کار، لامحاله، انقلاب فرهنگی است!
انقلاب فرهنگی، بدین معنی، آری همزاد انقلاب اسلامی است. امّا انقلاب فرهنگی، زمانی که رخ داد و چونان سیل خروشان جاری شد و مثل یک طوفان بنیانکن وزیدن گرفت و در مسیر خود هر چه را نابایسته بود فروشست و ازجا برکند، آنگاه نوبت استقرار «جایگزین»ها فرا میرسد. در این مرحله است که شاخصههای هویت راهی شکل خواهد گرفت که ضمن تجانس با انقلاب اسلامی، خود نهالی قدشان با ثمرات و آثار خاص خویش خواهد شد.
از ابتدای سال 1359، سروشهای امام راحل(ره). پی در پی، گوش ملت را مینواخت و در دوم اردیبهشت سال 1359، انقلاب فرهنگی در مراکز آموزش عالی کشور آغاز شد. در خرداد 1359، شورای ستاد انقلاب فرهنگی توسط حضرت امام(ره) منصوب گردید. در مرداد 1359 تشکیل جهاددانشگاهی توسط ستاد انقلاب فرهنگی رسمیت یافت. یک سال بعد، مراکز آموزش عالی کشور، بتدریج، بازگشایی شدند و فعالیتهای آموزشی خود را از سر گرفتند. یعنی «نفی» و «اثبات» انقلاب فرهنگی در خلال دو سال اتفاق افتاد! آیا واقعاً چنین بود؟!
حقیقت اینست که :
هم نفی فرهنگ حاکم سالها قبل از این شروع شده بود؛ یعنی هم عالمان دینی و هم گروهی از دانشگاهیان و نویسندگان و هنرمندان و ادیبان و متفکران اجتماعی، در سالهای قبل از 57، از ترویج فرهنگ غرب و عادات و رفتارها و مظاهر مخرب این فرهنگ در جوامع اسلامی و در جامعه ایران، منزجر بودند و در مقام راهکار، بازگشت به فرهنگ خودی و اصالتها و اصول و مبانی آن را پیشنهاد میکردند و هم اثبات فرهنگ خودی ـ انقلاب فرهنگی ـ فرآیندی نبود که در دو سال به سرانجام برسد!
داستان ساختن فرهنگ جدید، همان داستان هفتخوانی است که اسطوره نیاکان ماست!
برخی اوقات میاندیشم که آیا ما در قضیه انقلاب فرهنگی «خوان» اول را پشت سر گذاشتهایم؟! آیا «مرحله» انقلاب فرهنگی، بالتمام، انجام شده است؟
میتوان با استفاده از اصطلاح جدید «مهندسی فرهنگ» مرحله اول را مرحله «صاف» کردن «زمین» فرهنگ کشور، و بعد خاکبرداری و بعد پایهریزی و بعد ... و اینها، همه را براساس یک طرح معماری، یک طرح سازه و یک طرح محاسبات و برآوردها که، لامحاله، همه براساس معیارها و شاخصهای معینی تدوین شده است، دانست. اکنون پرسش اساسی اینست که کدام فاز، بدرستی، انجام شده است؟!
و شما وقتی «مجموع» آنچه را که در این 28 سال اتفاق افتاده، مرور میکنید، ای بسا دچار تردید شده نتوانید موقعیت فرهنگ کشور را فیمابین دو کرانه «نفی» و «اثبات» تعیین مختصات نمایید.
خوان اول این هفتخوان انقلاب فرهنگی، مرحله «نفی» است! این مرحله از لحاظ زمانی، تقریباً، از یک سال فراتر نرفت! اما اگر بار دیگر مرور کنیم که شعار پایدار انقلاب فرهنگی ایران، نفی غربزدگی و مواجه با مظاهر و آثار مخرب و منحط فرهنگ و تمدن غرب بوده است و روشنبینان جهان اسلام مثل علامه بزرگوار طباطبایی(ره) و حضرت امام(ره) و آیتاله شهید مطهری و مرحوم اقبال لاهوری و مرحوم دکتر شریعتی و نویسنده نامدار ایران مرحوم آلاحمد و ... طلایهداران این مرحله بودهاند و مدتها قبل از دوم اردیبهشت سال 1359، صلای به انقلاب فرهنگی سر داده بودند، ابعاد «کار» و دامنههای تحول و گستره آماده سازی تجدید بنای فرهنگ و تمدن عظیم اسلامی در اندیشهها و آثار و آموزهها و تفکرات و نگرشها و تلقیهایشان مبرهن و تمایزات زندگی آنان نسبت به سایر آدمهایی که دأب و تربیت غربی داشتند کاملاً بارز و فاصله داراست!
آیا آن عمر کوتاه یکساله انقلاب فرهنگی سال 59، جوابگوی انتظارات معماران انقلاب فرهنگی بوده است؟! آیا «مکان و زمین» تجدید بنای فرهنگ اسلامی در این دور از تاریخ بشر، «صاف و هموار» شده است؟! آیا شرایط و فضای کار پیرامونی، در سالهای آغازین انقلاب فرهنگی، اجازه فعالیت به نیروهای مسلمان میداد؟ یا نه، نیروهای انقلاب فرهنگی، در آن مرحله فقط میخواستند مرحله «نفی» را آغاز کنند؟!
آنچه اکنون به روشنی مشخص شده است، اینست که در برابر حرکت انقلاب فرهنگی ایران، سدهای عظیمی از مخالفتها و عنادها و کارشکنیها و هیاهوها و جوسازیها و بحرانآفرینیها و شایعهسازیها توسط مخالفان داخلی و حامیان بینالمللی آنان ایجاد شد که اگر تدابیر هوشمندانة مؤمنانه حضرت امام نبود ایبسا انقلاب فرهنگی ایران، مرحله «نطفه» را هم به پایان نمیبرد چه برسد به مضغه و علقه و ... ! مگر انقلاب فرهنگی چین به جایی رسید و مگر چکیده نشد در جوالی به نام گروه چهار نفره؟! و آن هم در ترازوی حاکمیت وقت چین با این «معیار» مورد سنجش قرار گرفت: گربه باید موش بگیرد حالا چه سفید باشد چه سیاه؟!
اما انقلاب فرهنگی ایران، پا به پای انقلاب اسلامی، به پیش میرود. در این سیر تکاملی هم شورای عالی انقلاب فرهنگی فربهتر شده است و نیز شوراهای اقماری آن و هم جهاددانشگاهی از گردنهها گذشته قلههایی را فتح کرده است که موجب مباهات جهان اسلام است! صدالبته این موفقیتها با تحمل سختیها و از خودگذشتگیها و استقامتها و استواری مستمر ایمانها ممکن شده است!
و در این رهگذر بودهاند همراهانی که بعد از چند صباحی، بریده و مأیوس، رو به سوی جهان کفر و شرک، دشنام نثار همراهان استوار کردهاند! و دنیای غرب در مقابله با انقلاب فرهنگی، برای آنان «ولکام پارتی» برپا کرده است!
اما در دنیای غرب، هیچ کشوری به اندازه انگلیس، نسبت به مصالح و منافع ملتها و کشورها، و حرکتها و خیزشهای اصلاحطلبانة آنان از خود بد سگالی و خبث طینت نشان نداده است! و در قضیه جهان اسلام دست انگلیسیها از هر ملت دیگر غربی آلودهتر است! انگلیس در قضیه انقلاب فرهنگی ایران و دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور و ارکان این مؤسسات از دانشجو گرفته تا استاد تا برنامههای آموزشی تا مدیریت دانشگاهها تا مهرهگزینی در میان برخی افراد متمایل به غرب تا ایجاد جنگ تبلیغاتی و رسانهای و سیاسی و ... سوابق سوء و اخلاقیات منحط و رفتارهای زشتی از خود بجا گذاشته است که آحاد این ملت متمدن هیچگاه لطمات ظالمانه انگلیسیها را چه در قضیه نهضت جنگل و چه در قضیه مدرس، قضیه نفت، قضیه مصدق، قضیه راهاندازی شبکه فراماسیونری در ایران، قضیه اشغال ایران در جنگ دوم جهانی، قضیه انرژی هستهای، ... نخواهند بخشید! انگلیسیها، روزی هم تاوان مظالم خود را پس خواهند داد و هم تاوان جنایات جد گجسته خود (اسکندر ملعون) را که با هجوم وحشیانه خود به ایران و آتش زدن کاخ ملل (تخت جمشید)، بربریت خود را به اثبات رساند!
وقتی اجماع عام ملل جهان بر اینست که برای توسعه پایدار، ملتها باید برنامههای توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود را بر مبانی و اصول و سنتهای فرهنگ ملی خود مبتنی نمایند و یک دهه را برای آن نامگذاری میکنند، انگلیسیها چه دلیلی دارند، موذیانه و خبیثانه، به جان ملتها میافتند و با رخنه در ارکان فکری و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و رسانهای آنان، دست به خرابکاری برای ناموفق جلوه دادن برنامههای اصلاحات اجتماعی آنان میزنند؟!
آیا انگلیسیها جنایاتی که در شبه قاره هند به سر هندیها و مسلمانان آوردهاند بخشودنی است؟! شما وقتی زبان یک «ملت ما در» را، به زور، عوض میکنید سزای این جنایت هولناک چیست؟!
آیا هندیها و پاکستانیها به انگلیسی تکلم میکردند؟ آیا جنایتی بالاتر از این وجود داردکه شما یک ملتی را، بالتمام، لال کنید؟!
غول شاخداری که انگلیس خبیث در آمریکا پرورش داده، همه چیز ملتهای آن قاره را تباه کرده است. زبان شیطانی خود را که با زور آغاز میشود و به زر میغلتد و به تزویر سر بر میکند و همواره و همهکس را فریب میدهد، در آن قاره ثروتمند مسلط کرده با در دست گرفتن کل قاره آمریکا از شاخ آن غول تبهکار برای نابودی ملتها و حکومتهای مستقل مردمی، یک قرن است که علیالدوام استفاده میکند؛ گو اینکه پیش از این، خود غول شاخدار تبهکاری تحت عنوان امپراطوری بریتانیای کبیر بود که هر چه بر سر راهش بود از امپراطوری عثمانی گرفته تا ملتهای خاورمیانه تا ملتهای شبه قاره و ایران و افغانستان و ... را غارت میکرد.
در قضیه هستهای ایران، مثل قضیه انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی هیچ کشوری به اندازه انگلیس از خود اخلاقیات شیطانی و فریبکارانه و موذیانه به خرج نداده است! انسان وقتی در احوالات این قوم تأمل میکند غرق در شگفتی میشود! چگونه ممکن است مجموعه یک ملت در غفلت چهارصد ساله خود اصرار نموده و با رذالتهای سیاستمداران و بازرگانان و ارباب صنعت و مدیران خود همراهیشان داده موجب رنج و ناراحتی و شکنجه و ویرانی کشورها و ملتهای دیگر گردد. انگلیس، سیاهپوستان مظلوم آفریقا را با نیات پلید بردگی و بهرهکشی به آمریکا برد و رنج طاقتفرسای بیگانگی و غربت را بر آنان تحمیل کرد.
انگلیس در کنار آن غول شاخدار، ایالات متحده آمریکا، روبهک پلشتی را در پوست شیر، در خاورمیانه، در قلب جهان اسلام پرورش داده که این دو از لحاظ اخلاقیات و منشهای اجتماعی و خصوصیات اقتصادی و حرص و آزهای بشری و بیتفاوتی نسبت به ارزشهای اخلاقی و انسانی، شباهتهای فراوانی نسبت بهم دارند!
این مثلث شوم انگلیس ـ آمریکا ـ اسراییل که با کشورهای وابسته دیگری تقویت میشود، در برابر هر حرکتی که قصد رهایی از چنبره این شبکه تبهکار اما با ظاهر متمدمانه را داشته باشد سد ایجاد میکنند!
قرنهاست که انگلیس با انواع فعالیتهای فکری و فلسفی و حقوقی و ادبی و ... در میان ملتها، روحیات یأس و نومیدی و بیاعتمادی را ترویج مینماید؛ کاری که در کتب آسمانی، از اعمال مختص به شیطان ملعون است. مطبوعات انگلیس و رسانه «جهانی» آن، بی.بی.سی، سابقه ندارد نسبت به حرکتی، برنامهای، فکری، آرمانی، نهضتی، جنبشی، ... که پا در فرهنگ و اصالتهای الهی، اسلامی و ملی مردمان داشته باشد، روی خوش نشان داده باشد و با انواع ابزارهای در دسترس از مصاحبه گرفته تا تهیه گزارش، تولید خبر، فیلم، ... در پی زیر سؤال بردن آن نباشد. اما در عوض نسبت به حرکت قبیح و خلاف مصالح عالیه بشری، استقبال و برای ترویج آن تولید برنامههای «فرهنگی و خبری و هنری» مینماید!
علامه بزرگ طباطبایی(ره)، در تفسیر شریف المیزان در مورد وجوه مشترک فرهنگی یهود، اعراب جاهلی و غرب از خدا برگشته که انگلیس هسته مرکزی آنست، در شرح آیات کریمه 74ـ63 سوره بقره، علاوه بر بحثهای تفسیری، روایی، فلسفی، ... بحث جالب دیگری دارد به نام بحث علمی و اخلاقی که پارههایی از آن را، برای عبرت، عیناً نقل میکنم:
«در قرآن از همه امتهای گذشته بیشتر، داستانهای بنیاسرائیل، و نیز بطوری که گفتهاند از همه انبیاء گذشته بیشتر، نام حضرت موسی(ع) آمده، چون میبینم نام آن جناب در صد و سی و شش جای قرآن ذکر شده، درست دو برابر نام ابراهیم(ع)، که آن جناب هم از هر پیغمبر دیگری نامش بیشتر آمده، یعنی باز بطوری که گفتهاند، نامش در شصت و نه مورد ذکر شده.
«علتی که برای این معنا بنظر میرسد، اینست که اسلام دینی است حنیف، که اساسش توحید است، و توحید را ابراهیم(ع) تأسیس کرد، و آنگاه خدای سبحان آن را برای پیامبر گرامیش محمد صلوات الله علیه باتمام رسانید، و فرمود: «مِلَّةَ اَبیکُمْ اِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ، دین توحید، دین پدرتان ابراهیم است، او شما را از پیش مسلمان نامید» و بنیاسرائیل در پذیرفتن توحید لجوجترین امتها بودند، و از هر امتی دیگر بیشتر با آن دشمنی کردند، و دورتر از هر امت دیگری از انقیاد در برابر حق بودند، هم چنان که کفار عرب هم که پیامبر اسلام گرفتار آنان شد،دست کمی از بنیاسرائیل نداشتند، و لجاجت و خصومت با حق را به جایی رساندند که آیه: «اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیِهْم ءَأَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُؤْمِنُونَ، کسانیکه کفر ورزیدند، چه انذارشان بکنی، و چه نکنی ایمان نمیآورند» درحقشان نازل شد و هیچ قساوت و جفا، و هیچ رذیله دیگر از رذائل، که قرآن برای بنیاسرائیل ذکر میکند، نیست، مگر آنکه در کفار عرب نیز وجود داشت، و بهرحال اگر در قصههای بنیاسرائیل که در قرآن آمده دقت کنی، و در آنها باریک شوی، و باسرار خلقیات آنان پی ببری، خواهی دید که مردمی فرو رفته در مادیات بودند، و جز لذائذ مادی، و صوری، چیز دیگری سرشان نمیشده، امتی بودهاند که جز در برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نمیشدند، و به هیچ حقیقت از حقائق ماوراء حس ایمان نمیآوردند، هم چنانکه امروز هم همینطورند.»
. . . . . . . . .
«و باز این تسلیم شدنشان در برابر محسوسات، باعث شده که هر چه را مادهپرستی صحیح بداند، و بزرگان یعنی آنها که مادیات بیشتر دارند، آنرا نیکو بشمارند، قبول کنند، هر چند که حق نباشد، نتیجة این پستی و کوتاه فکریشان هم این شد؛ که در گفتار و کردار خود دچار تناقض شوند، مثلاً میبینیم که از یکسو در غیر محسوسات دنبالهروی دیگران را تقلید کورکورانه خوانده، مذمت میکنند، هر چند که عمل عمل صحیح و سزاواری باشد، و از سوی دیگر همین دنبالهروی را اگر در امور محسوس و مادی و سازگار با هوسرانیهایشان باشد، میستایند، هر چند که عمل عملی زشت و خلاف باشد.»
. . . . . . . . .
«امروز هم حق و حقیقت در برابر تمدن مادی که ارمغان غربیها است به همین بلا مبتلا شده، چون اساس تمدن نامبرده بر حس و ماده است، و از ادلهایکه دور از حساند، هیچ دلیلی را قبول نمیکند. و در هر چیزی که منافع و لذائذ حسی و مادی را تأمین کند، از هیچ دلیلی سراغ نمیگیرد، و همین باعث شده که احکام غریزی انسان بکلی باطل شود، و معارف عالیه و اخلاق فاضله از میان ما رخت بربندد، و انسانیت در خطر انهدام، و جامعه بشر در خطر شدیدترین فساد قرار گیرد، که به زودی همه انسانها به این خطر واقف خواهند شد، و شرنگ تلخ این تمدن را خواهند چشید.
«در حالی که بحث عمیق در اخلاقیات خلاف این را نتیجه میدهد، آری هر سخنی و دلیلی قابل پذیرش نیست، و هر تقلیدی هم مذموم نیست، توضیح اینکه نوع بشر بدان جهت که بشر است با افعال ارادی خود که متوقف بر فکر و اراده او است، به سوی کمال زندگیش سیر میکند، افعالی که تحققش بدون فکر محال است.
«پس فکر یگانه اساس و پایهای است که کمال وجودی، و ضروری انسان بر آن پایه بنا میشود، پس انسان چارهای جز این ندارد، که درباره هر چیزی که ارتباطی با کمال وجودی او دارد، چه ارتباط بدون واسطه، و چه با واسطه، تصدیقهایی عملی و یا نظری داشته باشد، و این تصدیقات همان مصالح کلیهای است که ما افعال فردی و اجتماعی خود را با آنها تعلیل میکنیم، و یا قبل از اینکه افعال را انجام دهیم، نخست افعال را با آن مصالح در ذهن میسنجیم، و آنگاه با خارجیت دادن بآن افعال، آن مصالح را بدست میآوریم، (دقت فرمائید).
«از سوی دیگر در نهاد انسان این غریزه نهفته شده: که همواره به هر حادثه برمیخورد، از علل آن جستجو کند. و نیز هر پدیدهای که در ذهنش هجوم میآورد علتش را بفهمد، و تا نفهمد آن پدیدة ذهنی را در خارج تحقق ندهد، پس هر پدیدة ذهنی را وقتی تصمیم میگیرد در خارج ایجاد کند، که علتش هم در ذهنش وجود داشته باشد و نیز درباره هیچ مطلب علمی، و تصدیق نظری، داوری ننموده، و آن را نمیپذیرد، مگر وقتی که علت آن را فهمیده باشد، و باتکاء آن علت مطلب نامبرده را بپذیرد.» (ترجمه تفسیر المیزان، جلد 1، ص 317ـ315)
وجود چنین اخلاقیات زشت مشترک در جهود و صنادید عرب و غربیهای مادهپرست است که امروز در حالیکه ستمگران چپاولگر آمریکایی و انگلیسی از کشتههای مسلمانان فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان «پشته» ساختهاند جاهلیت عرب برفراز این «پشته»ها دست در دست صلیبیون، مراسم رقص شمشیر برپا میکنند؟! و درست در همین هیاهو و در چکاچاک شمشیرهای امیران «پهلوان!» عرب، انگلیس معاملات 47 میلیارد پوندی فروش اسلحه را با سران سعودی ترتیب میدهد؛ آنهم به دست شریرترین بشر آخرین دهه قرن بیستم!
در جهانی این چنین، آیا طرح احیای ارزشهای الهی و مقابله با اخلاقیات منحط، مقابله با مثلث شوم زر و زور و تزویز، مقابله با مادهپرستی، مقابله با اخلاقیات کاسبکارانه دنیای تحت سلطه فرهنگ و زبان انگلیسی، جایی خواهد داشت یا از هر سو و از همه جا مورد تهاجم قرار خواهد گرفت؟!
تعابیری همچون شبیخون فرهنگی، تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی، ... که در مقاطع مختلف حیات انقلاب فرهنگی ایران، از جانب رهبری انقلاب فرهنگی، بکار برده میشود، ناظر بر مجموعه تشبثات و کارشکنیهای اردوگاه کفر و شرک و مادهپرستی و شیطانمداری است که امروزه اعوان و انصار آن را میتوان در اروپا، آمریکا و حتی در خاورمیانه مشاهده کرد.
بنابراین انقلاب فرهنگی، در خوان اول خود، شاید بتوان گفت: فقط یک «آغاز» را به انجام رسانده است! یعنی هم «زمین و مکان» تجدید بنای فرهنگی را هموار ساخته است هم نساخته است! نساخته است چرا که دم به دم شبیخونها، هجمهها، «ناتو»ها و هزار اطوار دیگر از کید و مکر و نیرنگ و افسون و وسوسههای اردوگاه شیطان، به سمت ما روان است تا نگذارد قدمهای بیشتری برداشته شود.
چاره چیست؟ آیا میتوان به روش متعارف، «برنامه» را متوقف کرد و اعلام کرد که ما در حالت «حوادث قهریه» قرار داریم و «کارگاه» انقلاب فرهنگی تعطیل است؟!
جواب این پرسش از دل تجربههای گرانسنگ هشت سال دفاع مقدس بیرون میآید؛ آنگاه که بیندیشیم چسان مردمان این فلات ناهموار اما بلند تا ستیغ دماوند، در سهمگترین شرایط و پیچیدهترین ترفندها و پرهیاهوترین طبل و دهلهای «بایست! بایست!» شیطان و «پیاده و سواره نظام» غربی و شرقیاش، مردی از فراز قامت این ملت با طمأنینهای مثالزدنی و ماندگار هر چه زمزمه کرد، دیر یا زود، اتفاق افتاد! آیا باز تردیدی بجا مانده است که:
«ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم!» یاری خدا، پایداری و مقاومت در اردوگاه خداست! ننماییم حالی، نگوییم حرفی و نکنیم کاری که طمع شیطان برانگیزد و در میان خود فتنهانگیزد! شیطان را دست کم نگیریم و افسونهای خیره کننده و وسوسههای ویرانگر و لبخندها و ترشروییهای سحرانگیزش را که اکنون در ترکیه و سوریه و لبنان و حول مسجد الاقصی و ای بسا در فرازهای قفقاز و تو را بورا و ... در «تبرج» است!
اما در کرانه «اثبات»:
* در نیمه دوم دهه 1360، کار تدوین متن اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، توسط شورای فرهنگ عمومی کشور آغاز شد. شورای فرهنگ عمومی کشور از جمله شوراهای اقماری شورای عالی انقلاب فرهنگی است که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مستقر است!
متن اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران «طی جلسات متعدد مورد بحث و بررسی قرار گرفته و نهایتاً در جلسه شماره 288 شورای انقلاب فرهنگی مورخ 20/5/71 به تصویب نهایی رسید.»
در مقدمه «اصول سیاست فرهنگی» آمده است:
«... ظهور انسان در هیأت و حیثیت جمعی خویش به قدری مهم و مؤثر است که امام خمینی رضواناله علیه در این باب میفرمایند: (اگر انسانها در کلمه مبارکه الله مجتمع شدند و همه بتها را شکستند به همه مقصدهای عالی میرسند... ما تجربه کردهایم ... که آن وقت که توجه به خدای تبارک و تعالی مجتمعاً نداشتیم ولو یکی یکی هم داشتیم نتوانستیم کاری انجام بدهیم...)
«در جهان امروز که نقش و نیروی اجتماعی فرهنگ نسبت به گذشته به مراتب افزونتر شده است، ضرورت هماهنگی و همسویی صاحبنظران و کارشناسان و برنامهریزان هر کشور با نیازهای فرهنگی جامعه نیز بیشتر احساس میشود...». (اصول سیاست فرهنگی، دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی، چاپ دوم، 1378)
* در سومین برنامه پنجساله توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور (1383ـ1379) در راستای اجرایی کردن اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، دولت موظف شده بود در چارچوب ماده 162 قانون برنامه، با اجرای طرحهای ملی، هر دو سال یک بار تحولات شاخصهای مربوط به تغییرات فکری، بینشی و رفتاری جامعه، همه ساله تحولات شاخصهای مربوط به میزان مصرف کالاها و خدمات فرهنگی خانوار ایرانی را در کل کشور و همه ساله اطلاعات و آمار و تحولات شاخصهای مربوط به نیروی انسانی، فضاها و تجهیزات فرهنگی اعم از دولتی و غیردولتی را تعیین نماید.
متن این ماده مهم و ابعاد دیگر مندرج در آن عبارت است از:
«به منظور شناخت تحولات فرهنگی جامعه، افزایش کارآیی دستگاههای فرهنگی، ساماندهی مجموعه فعالیتهای مؤثر بر فرهنگ عمومی جامعه و اعمال نظارت مستمر بر فعالیتهای فرهنگی، اقدامات ذیل به عمل خواهد آمد:
الف) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی موظف است با انجام مطالعات لازم و با مشخص نمودن تعاریف، مفاهیم اصلی بخش فرهنگ نسبت به تعریف شاخصهای فرهنگی متناسب با اهداف و آرمانهای نظام جمهوری اسلامی و سیاستهای فرهنگی مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی اقدام و پس از تأیید شورای مذکور با مبنا قرار دادن آنها و با همکاری مرکز آمار ایران به ترتیب ذیل نسبت به تولید اطلاعات مربوط به آنها و اندازهگیری تحولات شاخصهای مزبور طی سالهای برنامه سوم اقدام نماید:
1. هر دو سال یک بار تحولات شاخصهای مربوط به تغییرات فکری، بینشی و رفتاری جامعه را تعیین و برای بررسی در اختیار دستگاهها و نهادهای ذیربط قرار دهد.
2. همه ساله تحولات شاخصهای مربوط به میزان مصرف کالاها و خدمات فرهنگی در کل کشور و مناطق مختلف را تعیین کند.
3. همه ساله اطلاعات و آمار و تحولات شاخصهای مربوط به نیروی انسانی، فضاها و تجهیزات فرهنگی اعم از دولتی و غیردولتی را در کل کشور به تفکیک استان تعیین نماید.
ب) دولت موظف است تا پایان سال اول برنامه سوم اقدامات قانونی لازم درخصوص نحوه انجام فعالیتهای فرهنگی دستگاههای اجرایی متولی امور فرهنگی اعم از دولتی، نهادها و سازمانهای عمومی غیردولتی را با هدف شفافسازی مسؤولیتهای دولت در قبال تحولات فرهنگی، افزایش کارآیی، حذف فعالیتهای موازی، برقراری انضباط مالی، تنوع بخشیدن به روشهای تأمین منابع، فراهم آوردن زمینههای بیشتر مشارکت مردم در امور فرهنگی را در قالب طرح ساماندهی امور فرهنگی تهیه نماید.
ج) به منظور ارزیابی تحولات فرهنگ عمومی و میزان اثربخشی مجموعه فعالیتهای فرهنگی که از طریق دستگاههای آموزشی، فرهنگی، رسانهها و سایر دستگاههای اجرایی و نهادها و سازمانهای غیردولتی صورت میگیرد ستاد نظارت و ارزیابی زیرنظر شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل میگردد تا نسبت به انجام فعالیتهای زیر اقدام نماید:
1. با استفاده از اطلاعات و شاخصهای موضوع بند (الف) این ماده و انجام مطالعات و تحقیقات لازم، چالشها و بحرانهای فرهنگی قابل پیشبینی ناشی از توسعه ارتباطات فرهنگی و تهاجم فرهنگ بیگانه را شناسایی و پس از تأیید شورای عالی انقلاب فرهنگی و برحسب مورد به دستگاههای مسؤول منعکس نماید.
2. میزان و نحوه اثربخشی فعالیتهای فرهنگی، آموزشی و پژوهشی دستگاههای مختلف اجرایی را در راستای تحقق سیاستهای مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی در مسائل فرهنگی و سیاستهای اجرایی بخش فرهنگ و هنر، ارتباطات جمعی و تربیت بدنی در برنامه سوم توسعه را ارزیابی و پس از تأیید شورای عالی انقلاب فرهنگی به مراجع ذیربط گزارش نماید.
3. با انجام مطالعات مستمر روند تحقق و پیگیری دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری در حوزه فرهنگ را در دستگاهها و نهادهای مختلف و در فرهنگ عمومی جامعه ارزیابی و نتایج حاصل را در اختیار مراجع ذیربط قرار دهد.
4. پس از تعیین شاخصهای اصلی نشاندهنده تحولات فکری، بینشی، رفتاری اقشار مختلف به ویژه نوجوانان و جوانان و تصویب آن از طرف شورای عالی انقلاب فرهنگی، به طور سالانه و مستمر گزارشهای لازم حاوی تحولات شاخصها و علل آن، راهکارهای مؤثر برای بهبود این شاخصها را تهیه و پس از تأیید شورای عالی انقلاب فرهنگی در اختیار مراجع ذیربط قرار دهد تا برای اصلاح سیاستها و فعالیتهای اجرایی مورد استفاده قرار گیرد.
د) کلیه دستگاههای اجرایی، نهادها و سازمانهای عمومی غیردولتی موظفاند براساس رهنمودها و نتایج مطالعات و گزارشهای این ستاد، فعالیتهای خود را اصلاح و یا تقویت نمایند و سازمان برنامه و بودجه نیز در زمان تنظیم بودجههای سالیانه گزارشها و تحلیلهای منتشره ستاد موضوع بند(ج) این ماده را مدنظر قرار داده و تمهیدات لازم برای اجرای پیشنهادات اصلاحی ستاد مذکور را فراهم آورد.
تبصره: انجام کلیه فعالیتهای پیشبینی شده در این بند در مورد مؤسسات و نهادهایی که تحت نظر مقام معظم رهبری اداره میشوند، منوط به تأیید معظمله میباشد. "
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تحت نظارت شورای عالی انقلاب فرهنگی، با همکاری مؤسسات علمی و پژوهشی و نهادهای فرهنگی کشور، از اولین سالهای برنامه اقدام به اجرای این ماده کرد.
در میان سه طرح ملی شناخت شاخصهای تحولات گرایشی و بینشی و ارزشی ایرانیان، میزان مصرف کالاها و خدمات فرهنگی خانوار ایرانی و واحدهای فرهنگی کشور، این آخری یعنی طرح آمارگیری جامع فرهنگی کشور، از همه مفصلتر، وسیعتر و پرهزینهتر بود.
حاصل این فعالیتهای پژوهشی گسترده، و در مقیاس ملی، و در چارچوب یک برنامه پنجساله، بیش از 120 جلد گزارش با ارزش است. در واقع، نظام جمهوری اسلامی با اجرای این طرحها و فراهم آمدن اطلاعات و دادههای «پایه» و متعاقب آن، تشکیل پایگاه های اطلاعاتی فرهنگی و شکلگیری نظامهای چندوجهی ارزیابِ تحولاتِ شاخصهای فرهنگی، میخواست نخستین «سقف و ستون»های بنای فرهنگی کشور را با «مصالح» اصیل ارزشمند موجود در کشور و شناخته شده از طریق اجرای طرحهای ملی «علم» کند. صد البته همه اینها در فضای فراگیر انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی و براساس چشمانداز اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران!
* در چهارمین برنامه پنجساله توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور، در ماده 105 این قانون، بند الف ماده 162 قانون برنامه سوم توسعه کشور، برای پنج سال دوم (1388ـ1384) تنفیذ شده است.
بدین ترتیب، دولت در طول دو برنامه پنجساله اجازه داشته است پنج بار تحولات شاخصهای مربوط به تغییرات فکری، بینشی و رفتاری جامعه را سنجش نماید؛ ده بار تحولات شاخصهای مربوط به میزان مصرف کالاها و خدمات فرهنگی خانوار ایرانی را مورد پژوهش قرار دهد. ده بار تغییرات آماری مربوط به فضاها و واحدهای فرهنگی کشور و عناصر این فضاها از جمله نیروی انسانی، تجهیزات و مدیریت این فضاها را مورد ارزیابی قرار دهد. و مثلاً چند برابر 120 جلد دادهها و آمار و اطلاعات نوبت اول، تولید اطلاعات «پایه» نماید و چندین برابر این دادهها و اطلاعات، گزارشهای امکاناً ارزشمند تحلیلهای ثانویه برای رفع ابهامات و باز شدن گرهها و دفع مشکلات و مسائل و درمان آسیبها و آفات فرهنگی کشور، تولید نماید.
در چنین اوضاع و احوالی است که رهبر معظم انقلاب اسلامی، مفهوم مهندسی فرهنگی را مطرح مینمایند:
«با توجه به اهمیت حقیقتی که نامش فرهنگ جامعه است و با توجه به این که اگر مجموعه بنای فرهنگی را مهندسی و از آن حراست و حفاظت نکنیم، عوامل گوناگون تأثیرگذار در فرهنگ، قسم نخوردهاند که چون ما کاری نمیکنیم، آنها هم کاری نکنند. نه، آنها اثر خودشان را میگذارند و کار خودشان را میکنند. تکلیف ما به عنوان مسئولان نظام جمهوری اسلامی چیست؟
«یکی از مهمترین تکالیف ما در درجه اول مهندسی فرهنگ کشور است. یعنی مشخص کنیم که فرهنگ ملی، فرهنگ عمومی و حرکت عظیم درونی و صیرورت بخش و کیفیت بخشی که اسمش فرهنگ است و در درون انسانها و جامعه بوجود میآید، چگونه باید باشد؟ فرهنگ هدف کدامست؟ اشکالات و نواقصاش چیست؟ چگونه باید رفع شود؟ فرهنگ موجود کدامست؟ کندیها و معارضاتش کجاست؟ مجموعهای لازم است که اینها را تصویر کند.» (فرمایش مقام معظم رهبری، در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 1383)
اما این فراخوان بلند پیگرانه از 1381 تاکنون، برای برپا کردن «کارگاه» ساخت و ساز فرهنگی، باز در لابلای کاغذها و نقشهها و میزها و میزگردها و همایشها و ... به پژواکی با دامنههای کوچک و کوچکتر تبدیل میشود و ای بسا در عنقریب زمانی به دامنه صفر برسد.
ختم مقال این نوشتار، بخشی است از جواب جناب آقای دکترمعیدفر به سؤال (به نظر شما مهندسی فرهنگی چه معنی و مفهومی دارد؟) که در نشریه دو هفتهنامه مهندسی فرهنگی، شماره 5، دیماه 1385 منتشر شده است. و جالب است بدانید که حضرت ایشان از مجریان و دستاندرکاران سه طرح ملی بودهاند. معظمله در طرح ملی مصرف کالاها و خدمات فرهنگی خانوار ایرانی، هم به یک معنا ناظر بودهاند و هم به معنای دیگر مجری! یعنی مقصود اینست که دکتر معیدفر از بزرگان و اندیشمندان حوزه فرهنگاند. اما بخشی از جواب ایشان به پرسش ما نحن فیه:
ـ من شاید اصطلاح مهندسی فرهنگی را خیلی نپسندم. مهندسی فرهنگی و تقویت این مفاهیم با یکدیگر شاید مشکلآفرین باشد، یعنی به عبارتی میشود فرهنگ را هم مهندسی کرد و یا یک نگاه مکانیکی به آن داشت. بیشتر وقتی این مفهوم را میشنوم میروم به سمت سیاستگذاری فرهنگی و آن بحثهایی که کردهام. اگر بخواهیم تعریف داشته باشیم بیشتر مهندسی فرهنگی به معنای سیاستگذاری فرهنگی و با برنامهریزی فرهنگی و یا یک نوع سازماندهی در حوزه فرهنگ است...»
صدالبته از یک جامعهشناس، پاسخی غیر از این برای سؤالی کردن فراخوان مهندسی فرهنگ، نمیتوان انتظار داشت! اما ورود در چنین فضایی برای فراخوان «ساخت و ساز» فرهنگی، یعنی بازگشت به بحثهای انقلاب فرهنگی، بازگشت به جلسات تدوین اصول سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، تدوین چارچوب ماده 162 قانون برنامه سوم توسعه، تدوین سه طرح ملی حوزه فرهنگ، بحثهای مربوط به تعیین شاخصهای ارزیابی تحولات فرهنگی، ...! یعنی روز از نو روزی از نو!
فرامرز حقشناس