
قبل از انقلاب، استادان در وزارت علوم دست به تحصن زدند. حدود ۷ تا ۸ روز تحصن طول کشید. روز آخر تحصن، عده ای از متحصنین روی پشت بام رفتند و آنجا شلوغ شد و استادان شروع به شعار دادن بر ضد شاه کردند. با واکنش سربازها رو به رو شدیم و سربازها شروع به تیراندازی کردند. خوشبختانه کسی آسیب ندید. ساعت پنج همان روز از وزارت علوم تلفنی تماس گرفتند و گفتند یک نفر از استادان را با تیر زده اند (شهید استاد نجات اللهی). شب آن روز، برخورد بدی با همه افراد حاضر از جمله دکتر صالحی کردند و ایشان را کتک زدند و عده ای را دستگیر کردند.
در زمان تحصیل در دانشگاه سنخوزه با دکتر چمران آشنا شدم. من و ایشان از فعالان انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بودیم. بعدا ایشان و چند نفر دیگر که من هم جزء آنها بودم همراه آقای یزدی و دیگران یک انجمن اسلامی در آمریکا درست کردیم و فعالیت های نسبتاً زیادی شد، کارهای سیاسی و تظاهرات. یک بار شاه آمد در لس آنجلس، عده ای از جمله دکتر چمران و همراهانشان رفتند آنجا. درگیری شد و کتک کاری و ایشان زخمی شد. شاید صادق ترین و معتقدترین فردی که در عمرم سراغ دارم و دیده ام، ایشان بود. آن زمان به کلیساها می رفت و راجع به اسلام و قیام امام حسین(ع) و شیعه سخنرانی می کرد.
بعد از کارشناسی ارشد، به دعوت دکتر مجتهدی برای کار در دانشگاه آریامهر آن زمان به ایران آمدم. ایشان دنبال درجه دکتری بود؛ ولی در هر صورت، بعد از مدتی به ما نوشت می توانی بیایی. ما می ترسیدیم و با ترس و لرز آمدیم. مصاحبه ای با ما کردند و گفتند باید بروی فلان جا، آنها اوکی بدهند. البته اسم ساواک را نگفتند. گفتند فلان روز و فلان ساختمان و اینها. من در ۱۸ سالگی، تقریباً بعد از ۲۸ مرداد، یک روزی در یک کوچه نزدیک خانه مان با ذغال نوشته بودم، زنده باد مصدق. این در پرونده ام بود. در ساواک ضمانت دادم که در آینده در جبهه ملی و نهضت آزادی فعالیت نداشته باشم و در دانشگاه مشغول به کار شدم.
