به گزارش روابط عمومی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، کتاب «تاریخ دانشگاه در ایران» نوشته مقصود فراستخواه و نسرین اصغرزاده که توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است، سهشنبه ۱۷ مهرماه با همکاری انجمن علمی جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و انجمن جامعه شناسی مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در این نشست دکتر محمد فاضلی و دکتر نسرین نورشاهی این اثر را نقد کردند.
محمد فاضلی در این نشست طی سخنانی با بیان اینکه اهمیت کتاب در این است که نشان میدهد دانشگاه یک نهاد فکر نشده در جامعه ایرانی نیست، گفت: طی ۵۰ سال گذشته گفته شده که ما دانشگاه را گرفتیم اما نفهمیدیم چه شد. وی ادامه داد: یک پژوهش تاریخی باید نشان دهد چرا و چگونه پنداشتهای قبلی ما محک نخورده است. مولف در این کتاب نشان میدهد مواجهه ما با دانشگاه یک مواجهه سرسری نبوده و دانشگاه در ایران چیزی حدود ۲۰۰ سال با سایر نهادهای ایران مواجهه داشته است. بنابراین برای دانشگاه در ایران تقاضای اجتماعی وجود داشته است. مواجهه با غرب سوالات عمیقی پیش روی روشنفکران و تصمیمگیران گذاشت و لذا دانشگاه برای پاسخ دادن به این سوالات تاسیس شد.
به گفته عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، دکتر فراستخواه تجلی جمله مارکس را در ایران نشان میدهد آنجا که میگوید: «انسانها تاریخ را میسازند اما نه آنگونه که میخواهند» بنابراین تمام کسانی که درباره علم در ایران کار کردهاند از نوه فتحعلی شاه گرفته تا فروغی، تلاششان بر این بوده که دانشگاهی در طراز تمدن ایرانی بسازند اما به تور نهاد سیاست برخوردهاند.
دکتر فاضلی وی با اشاره به اینکه چگونه سیاست دانشگاه را شکل داده است، توضیح داد: مولف کتاب تاریخ داشگاه در ایران نشان داده است چگونه قبض و بسط سیاست سبب قبض و بسط دانشگاه شده است. بنابراین دانشگاه موجود در ایران بیریشه و بی در و پیکر نبوده و با سنتهای مذهبی تعامل و اصطکاک داشته است. دانشگاه در ایران با محافظهکاریهای اجتماعی از جمله نهادهای سنتی درگیر شدهاست. این کتاب در یک مسیر تاریخی نشان میدهد بی ثباتی سیاسی چگونه نفس دانشگاه را گرفته است و وقتی مناقشه در عرصه سیاست اوج گرفته است، نفس دانشگاه را هم گرفته است.
فاضلی با اشاره به ایدههای مهمی که در کتاب مورد توجه قرار گرفته است تاکید کرد: در این کتاب ایدههای مهمی وجود دارد که یکی از آنها مفهوم کنشگران مرزی است؛ کسانی که تاریخ دانشگاه را رقم زدند پایی در دانشگاه و حکومت دارند و موجوداتی گلخانهای یا قدرتی نیستند اگر فروغی، عیسی صدیق و … دانشگاه را رقم زدند کسانی بودند که در مرز این دو حرکت کردند و توانستند از درون جامعه ایرانی ایدهها را بین یکدیگر رد و بدل کنند.
این استاد دانشگاه در بخش دوم سخنانش انتقادهایی به کتاب مطرح کرد و گفت: روایت فراستخواه از دانشگاه جبرگرایانه است و هیچ روایتی از مقاومت دانشگاه در آن مشاهده نمیشود در حالی که امروز اگرچه دانشگاه تحت فشار مقاله نوشتن و گسترش کمیت است مقاومت و صداهای مخالف هم دارد. همین حالا از دانشگاه خواسته میشود که سکوت کند و مشارکت اجتماعی نداشته باشد اما باز صداهای مخالف شنیده میشود و کنشگری اجتماعی دارد.در همین دانشگاه هر چه تلاش شد قانعیراد ایزوله شود، توفیقی بدست نیامد. این روایت از کنشگری مقاومت میتواند به این کتاب اضافه شود چون به هر حال کنشگرانی در طول این تاریخ بودهاند.
خانم دکتر نسرین نورشاهی نیز در این نشست ملاحظات خود را نسبت به کتاب بیان کرد و گفت: این کتاب خواننده را به متن تاریخ پر فراز و نشیب ایران میبرد و شاید بارها و بارها خواننده را وامیدارد که با خود بگوید «تاریخ تکرار میشود» و چقدر در تاریخ ما خطاها و عدم آموختن از آنها تکرار میشود. فراستخواه به زیبایی این فراز و فرودها و درس نخواندن را به رخ مخاطب کشیده است.
وی ادامه داد: کتاب پنج فصل دارد که در فصل دانشگاه در دوره انقلاب نویسنده میتوانست با روش تاریخ اجتماعی دهه ۸۰ را هم مورد بررسی قرار دهد. همچنین در صفحه ۳۰ کتاب فراستخواه به جزمیتهای تعصبآلود مذهبی که مانع رشد علمی در ایران شده، اشاره شده است. اما مگر در اروپا و آمریکا همین جزمیتها و تعصبها را نداشتیم و به جرم علمآموزی و اکتشافات جدید مخالف با ذهنیتهای کلیسایی افراد اعدام نشده است؟ پس تعصب در آن جامعه هم بوده اما چرا در ایران این اتفاق افتاده است؟چه میشود که در آنجا نهاد دین و کلیسا زمینهساز دانشگاه میشود اما در ایران نمیشود؟چطور در اروپا و غرب مذهب منشا دانشگاه میشود اما در ایران به افکار مذهبیای اشاره میشود که مانع رشد علوم و فنون جدید شدهاند. این در حالی ااست که در علم دینی خود ما روایات زیادی در این باره داریم.
به گفته دکتر نورشاهی، فراستخواه درباره ساخت سیاسی بهعنوان یک مانع سخن میگوید؛ اینکه طایفهگری در ایران رواج داشته و حکومت مرکزی شکل نگرفته بود. در حالی که در جای دیگری گفته میشود چون دانشگاه در اختیار حکومت مرکزی بوده رشد نیافته است! این تناقض چگونه قابل حل است.
دکتر نورشاهی ادامه داد: نقطه ضعف دیگری که فراستخواه به آن اشاره کرده این است که قبل از انقلاب بخش خصوصی ضعیف بود. میدانیم در کشورهای دیگر وقتی بخش خصوصی وارد میشود که منابع مالی ضعیف میشود و بخش خصوصی به کمک تامین مالی آموزش عالی میآید اما در ایران نیازی به بخش خصوصی نبوده چون دولت خودش اینها را اداره میکرده است بنابراین نیازی به بخش خصوصی وجود نداشته است.
دکتر فراستخواه مولف کتاب تاریخ دانشگاه در ایران نیز در ادامه این نشست توضیحاتی درباره کتاب و نکات مطرح شده از سوی منتقدان ارائه کرد و گفت: در اروپا امر اجتماعی نیرومند بود و جامعه تابآوری داشت و لذا نهادهای اجتماعی سر بر آوردند. وقتی ایران را با اروپا مقایسه میکنیم میبینیم آنجا قوی بود اما در ایران دولت قوی با جامعه ضعیف رو به رو بوده است! پس آنجا دانشگاه به رغم تمام مشکلات جان گرفته است چون در آنجا دانشگاه زود از نفس نمیافتاد و وابسته به دولت نبود. بنابراین اگر در اروپا جایی متفکری محاکمه میشد در جای دیگری رادیکالترین کارها صورت میگرفت. اما در ایران به نحوی سیطره و سلطه در همه جا حاضر بوده است.
وی ادامه داد: انقلاب علمی در شهرهای اروپا سنتهای تعلیمی و مدرسهای را نقد میکرد. آنجا نقد در سنت و بر سنت بوده است و در داخل سنت هم چالشهایی شکل گرفته بود و در نتیجه آنجا سنت کتک خورد، تمرین کرد و ریاضت کشید و تغییر یافت. پس در آنجا سنت دیالکتیکی وجود داشت که از طریق آن دانشگاه جلو رفت. من اصلاً این روایت را ندارم که دانشگاه در اروپا نتیجه کلیسا بود بلکه نتیجه چالشهای درون و بیرون کلیسا بود. پس گرچه کلیسا علت دانشگاه نبود اما بستر تغییرات اجتماعی را فراهم آورد.
فراستخواه افزود: رضا شاه اگرچه برای تغییر ایران و مدرنسازی آن کمک کرد ولی به هر حال شاه بود و تا سالها در برابر این امر مقاومت میکرد اما روشنفکران مرزی در این باره نقش مهمتری داشتند. پس داستان تصاحب دانشگاه توسط حکومت و تبدیل آن به زایده دیوانسالاری داستان دیگری غیر از ملوک الطوایفی است.
دکتر فراستخواه درباره قانون معارف که در کتاب به آن اشاره شده گفت: من معتقدم قانون معارف را پیرنیا و برخی از روشنفکران نوشتهاند و در آنجا میبینیم که دولت مکلف است نه صاحب! دولت میگوید وظیفه حمایت از جامعه و نهادهای آموزشی و تامین و کمک به آنها است اما صاحب آن نیست. من از ظرفیتهای قانون معارف دفاع میکنم چون نتیجه آن یحیی دولت آبادی و افراد دیگری است که به دنبال تغییرات اجتماعی بودند.
وی با بیان اینکه دولت پهلوی دوم نسبت به تغییراتی که خودش به آن کمک کرده بود بیگانه و ناهمزمان شد و سپس سرنگون شد، گفت: پهلوی دوم جامعه را درک کرده بود که باید تغییر کند اما از جای دیگری نتوانست این منطق را درک کند و با آن همراه شود.
فراستخواه درباره روایت جبرگرایانه خود هم توضیح داد و گفت: من بیشتر تلاش کردم ساختارها را پررنگ کنم. چون زمان تالیف این کتاب، ساختارهای آزار دهنده و محدودیتها را میدیدم اما الان فکر میکنم عاملیت اجتماعی میتواند موثر باشد. البته در مواردی از همین کتاب به کنشگران دانشگاهی اشاره کردهام؛ به عنوان مثال وقتی از انقلاب فرهنگی سخن میگویم از مقاومانی سخن گفتهام که البته از پا افتادند. هرچند میتوانستم بیشتر این موضوع را مورد توجه قرار دهم.
استاد فراستخواه با بیان اینکه پروژه دانشگاه در ایران شکست خورده همان طور که دولت شکست خورده است گفت: در نتیجه الان دانشگاه میخواهد ققنوسوار از زیر آتش بیرون بیاید. تنشهای مهمی که در تاریخنگاری علم در ایران وجود دارد باید مورد توجه قرار گیرد. میتوان گفت جامعه ایران جامعهای است که شکست میخورد اما دوباره حرکت میکند. مسیر علمآموزی در ایران مانند مسیر دموکراسی دشوار است. من تقدیرگرا نیستم اما معتقدم جامعه ایران نمرده و حرکت میکند و در دانشگاه کارهایی میشود که به جامعه کمک میکند اما از سوی دیگر محدودیتهایی هم هست چون تاریخ دانشگاه در ایران تاریخ گسست است و نه تاریخ پیوست! دانشگاه پیوستی بر تاریخ ایران نیست و در نتیجه یکی از مسایلی که باید به آن توجه کنیم این است که بدون تحمل گسستها تاریخی به وجود نمیآید.