به گزارش روابط عمومی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، رضا ماحوزی عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم به مناسبت آغاز سال تحصیلی دانشگاهها یادداشتی با عنوان دانشگاه؛ متعهد به مسئولیت اجتماعی یا به آموزش و پژوهش؟ نوشته است که در ادامه از نظر شما می گذرد:
دانشگاه هشتاد و شاید نود ساله ایران ما آن قدر تاریخدار شده است که بتوانیم به پشتوانه این تاریخ درباره گذشته و حال و آینده آن سخن بگوییم و درباره نقش آن برهههای متعدد تارخ معاصر آن داوری کنیم. آری دانشگاه در ایران به فرموده دکتر فراستخواه سرگذشت و سوانحی داشته است؛ شیرین و تلخ. به راستی که تاریخ ایران معاصر را نمیتوان بدون خواندن تاریخ دانشگاه در ایران مطالعه کرد. تاریخ این بهنحو غیرقابل انکاری به هم بسته و پیوسته است. حدیث مفصل این موضوع مجالی دیگر میطلبد.
اما چه شد که به اینجا رسیدیم؟ دانشگاه امروزین ما ترکیبی از دوگانه متناقض اعتراف به ضعف و سرنگونی و تلاش برای گذر این وضعیت ناخوشایند و بغرنج است و هم درگیر ضعف و سرنگونی ناشی از نابسامانیهای متعدد. در این دوگانه متناقض که از سوی با نوعی از بلوغ برخاسته از خودانتقادی روبرو هستیم و از سوی دیگر با بحرانی بزرگ، ما پژوهشگران حوزه دانشگاه نقشی دوسویه ایفا میکنیم؛ هم از آینده دانشگاه میگوییم و هم از مرگ آن. ما از آیندهای متفاوت از آنچه امروزه به احتضار افتاده است میگوییم. آری دانشگاههای امروز ما در حال جان کندناند. عمده آنها نه رمقی برای تولید علم دارند و نه میتوانند در پیشرفت دانش جهانی مشارکت چندانی داشته باشند و نه حتی میتوانند فارغالتحصیلانی متناسب با استانداردهای جهانی دانش و دانشگاه تربیت کنند و نه ….
بهراستی چه شد که به اینجا رسیدیم؟ از میان علل متفاوتی که برای ضعف دانشگاههای ایران برشمردهاند از جمله از دست رفتن استقلال دانشگاهها و دخالت نهادهای بیرونی در ساختار سازمانی دانشگاه، قطع تعاملات علمی بینالمللی و درنتیجه عقب ماندن از قافله جهانی علم و رسوب دانشهای موجود در قالب جزوههای درسی، فقدان آییننامههای مشخص علمی در حوزه آموزش و پژوهش، تودهای شدن دانشگاه و استفاده ابزاری از دانشگاه بهمثابه مکانی برای به تاخیر انداختن هیجانهای جوانی و بیکاری و غیره، میتوان به ناهمسویی دو کارکرد متمایز دانشگاه یعنی تعهد به مسئولیت اجتماعی و تعهد به آمووزش و پژوهش نیز یاد کرد.
بارزترین الگوی دانشگاههای اجتماعی متعلق به آمریکاییها است. این الگو درواقع واکنشی به الگوی آموزشمحور انگلیسی و پژوهشمحور آلمانی بود؛ الگوهایی که به ترتیب بر انتقال دانش به دانشجویان و پیشبردن علم از مجرای شعار علم برای علم و حقیقت برای حقیقت تاکید داشتند. اما اگر استادان دانشگاه و دروس دانشگاهی و پژوهشهای پیشرفته دانشگاهی معطوف به حل مشکلات اجتماعی و تقاضاهای عمومی بیرونی باشد و استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی در قالبهایی چون مشاور و عضو هیئت امنا و مدیر ادارات و سازمانهای دولتی و غیردولتی به حوزه عمومی سرویس دهند، و عمده وقت خود را بیرون از دانشگاه بگذرانند و یا علیرغم حضور در دفتر کار خود، به مدیریت حوزه عمومی اشتغال داشته باشند، آنگاه وضعیت آموزش و پژوهش چگونه خواهد بود؟
واقعیت آن است که بخشی از نابسامانیهای دانشگاه امروز ایران ناشی از اختلاط کارکردهای دانشگاه در ایران است؛ ما از یکسو تشنه آمار و نمایش قدرت علمی خود در عرصه جهانی هستیم و لذا به تعداد مقالات و انتشارات خود میبالیم و از سوی دیگر از دانشگاههایمان شهروندانی مسئول و حساس نسبت به جامعه میخواهیم و از دیگر سو، از عدم ارتباط دانشگاه و جامعه گلایه میکنیم و با شعار کشاندن دانشگاه به خیابان، استادان و دانشجویان و پژوهشها را به سمت حوزه عمومی که متشکل از جامعه، نظام قدرت، اقتصاد و تجارت است سوق میدهیم. اما با همه این کارها و انتظارات چندگانهای که از دانشگاه داریم، درواقع خیابان را به دانشگاه آوردهایم. زیرا از این دانشگاه چندمنظوره هیچکاره، نه دانشجویان آنچنان که باید استادان خود را لمس میکنند و میبییند و میتوانند با او رابطهای آکادمیک برقرار سازند و نه پژوهشهای استادان و دانشجویان از جدیت لازم برخوردار میشوند. از همینرو است که به تن نیمه جان و در حال احتضار دانشگاه خون جدیدی تزریق نمیشود. اما وضع خدمات اجتماعی دانشگاه هم چندان بهتر از وضع آموزش و پژوهش نیست زیرا استادان و دانشجویان عقب افتاده از قافله علم و آموزش، بتدریج گرفتار ضعف فهم شده و در نتیجه خدماتی ناقص ارائه میدهند. اساساً یکی از استانداردهای دانشگاههای اجتماعی و تحقق مسئولیت اجتماعی دانشگاه، کیفیت بالای آموزش و پژوهش و آزادی بسیار زیاد آکادمیک است. قاعدتاً دانشگاهی که فاقد استانداردهای اولیه باشد، مشاور مناسبی برای حوزه عمومی و جامعه هم نخواهد بود. از همینرو است که باید بهصورت جدی در مورد استانداردهای دانشگاه و کارکردهای آن اندیشید و هر دانشگاهی را به کارکرد و ماموریتی واداشت و یا در صورت تشخیص هیات امنا، مبنیبر اشتغال به چند کارکرد، سطوح متعددی را درون دانشگاه مزبور تعریف کرد تا مبادا در نتیجه اختلاط کارکردها، محصولاتی پوک و نارس تولید شود.
این ناهمسویی در تعهد را میتوان در تحلیل محققان حوزه دانشگاه نیز مشاهده کرد. واقع آن است که کارکردهای دانشگاه متعدد است و هر دانشگاهی میتواند نهایتاً ذیل یک ایده عمل کند؛ دانشگاهها یا باید آموزش محور باشند و یا به نیت تقویت آموزش، بخش ویژه تحصیلات تکمیلی داشته باشند تا نتایج یافتههای خود را آموزش دهند و یا به همین منظور به پژوهشگاهها و پژوهشکدهها متصل باشند و یا خدمات اجتماعی دهند. آموزش خود مشغلهای تمام وقت است؛ چنانکه پژوهش و خدمات اجتماعی. لذا نمیتوان این تمام وقتی را به وقتهای کوچک و ناقص تقسیم کرد و از دانشگاههای چندمنظوره، کارکردهایی تام و تمام انتظار داشت؛ مگر آنکه چنان که گفته شد، این کارکردها و انتظارات را در سطوح متعدی تعریف کرد بدین نحو که هر بخش و یا چند فرد از یک بخش، تنها عهدهدار یک مسئولیت باشند.
برای این کار به امری بنیادیتر یعنی آزادی دانشگاه نیاز داریم تا دانشگاهها حسب تشخیص هیات امنای خود، سیاست درونی و کارکرد خود را تعیین کنند. مدیریت متمرکز تمامی دانشگاههای ایران توسط یک وزارتخانه و یا نهادهای کنترل کننده بیرونی، خود یکی از موانع داشتن دانشگاههای با کیفیت است. اینکه کدام یک از دانشگاههای ما کدامین سیاست را پیش گیرند و از کدامین الگو استفاده کنند، و یا حتی نوع سرویس دانشگاهی که تعهد اجتماعی را بهمثابه کارکرد خود برگزیده است، چه باشد، موضوعی است که اختیار آن نباید جز برعهده هیئتهای امنای محلی و البته صاحب دانش و اقتدار باشد.
البته این استقلال مطلوب بهمعنای کنار نهادن خدمات اجتماعی دانشگاهها نیست زیرا در هر صورت دانشگاهها- حتی در الگوهای کلاسیک و سنتی- آموزشها و پژوهشهای خود را متناسب با نیازها و مطالبات جامعه انتخاب کرده و به حوزه عمومی سرویس دادهاند.
با اینحال هرچند ما به هر سه الگو نیازمندیم و نمیتوانیم خود را از آنها بینیاز بدانیم اما تجربه جهانی و داخلی نشان داده است این سه الگو را نمیتوان در یک دانشگاه و یا کالج واحد با یکدیگر جمع کرد. استادی که هم مدعی داشتن کلاسهای آموزشی فوقالعاده است و هم از رهبری پژوهشهای عمیق ذیل یک برنامه پژوهشی منسجم و مستمر سخن میگوید و هم به ارتباط با نهادهای بیرون از دانشگاه شهره است، درواقع به مصداق قاعده «النادر کالمعدوم»، پدیدهای قابل مطالعه است. یک دانشگاه میتواند به تبعیت از الگوی دانشگاههای نسل متاخر آمریکایی، دانشگاهی چند منظوره باشد به این معنا که به تمامی موضوعات و مسائل اجتماعی حساسیت نشان دهد و فعالانه در آنها مشارکت داشته باشد، اما برای حفظ حیات آکادمیک خود باید سطوح متعددی را در آن در عین ارتباط با همدیگر متمایز سازد تا کارکردهای آنها بهدرستی انجام گیرد. به این معنا، استادی که باید متولی برنامه پژوهشی منسجم و پیوسته باشد نباید به اشتغالات دیگر مشغول باشد.
این درواقع از آنرو ضروری است که نظام علم برای پویایی خود به سطوح متعددی چون پژوهشهای بنیادی و کاربردی، آموزشهای متنوع، ارتباطهای متکثر با جامعه و شرکتها و صنایع و سیاستگذاریهای آکادمیک نیاز دارد. مسلماً تمامی این خواستهها را نمیتوان از یک گروه علمی واحد و یا دانشکدهای واحد و یا حتی دانشگاهی واحد مطالبه کرد. جذابیتهایی که در هر یک از این موضوعات وجود دارد، بر استقبال کمّی و کیفی استادان و دانشجویان از این موضوعات اثر مینهد و به تبع بر میزان فعالیت بخشهای دیگر اثر میگذارد. بهعنوان مثال ممکن است تمایل به پژوهشهای مشاورهای، عدم اقبال به پژوهشهای بنیادین را در پی داشته باشد. حتی ممکن است اقبال بسیار زیاد استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی به خدمات مشاورهای، نه تنها به خوشنامی دسته خاصی از رشتههای دانشگاهی منجر شود بلکه به نقش دانشگاهها در رهبری جامعه نیز آسیب زده و آنها را به شرکتها و بنگاههایی مشاوره دهنده تقلیل دهد.
مخلص کلام آنکه هم آموزش و پژوهش وظایفی سنگین و طاقتفرسا هستند و هم تعهد اجتماعی و مسئولیتهای سیاسی نیازمند دقت و گذاشتن وقت کافی است و جمع این سه با یکدیگر در یک گروه علمی و یا یک دانشکده، نه ممکن است و نه عقلانی. گروه و دانشکده و دانشگاهی که مدعی بر عهده گرفتن هر این سه مسئولیت است، به احتمال زیاد نخواهد توانست از عهده تعهد و ادعای خود برآید؛ چنانکه وضعیت دانشگاههای امروز ایران گویای این ناتوانی است.