دکتر منصور ملائیان: تکبعدیبودن مطلوب نیست و دانشجویان باید با مسائل اجتماعی نیز آشنا باشند
دکتر منصور ملائیان در ۲۴مرداد۱۳۳۲ در اردبیل چشم به جهان گشود. ایشان تحصیلات مقدماتی را در اردبیل گذراند و در آن سالها شغلهای مختلفی را تجربه کرد. سپس در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد. دکتر ملائیان در سال ۱۳۵۸ دوره رزیدنتی جراحی عمومی را آغاز کرد. هنوز چهار ماه از این دوره مانده بود که دکتر در آزمون فوق تخصص نیز شرکت کرد و فوق تخصص جراحی کودکان را آغاز کرد. ایشان در دوران جنگ در عملیاتهای بیتالمقدس، بدر و والفجر دو و سه به مناطق جنگی اعزام شد. ایشان دورههای متعددی را در کشورهای خارجی گذرانده است وهر سال در کنگره های اسیائی و اروپائی جراحی کودکان شرکت می کنند. دکتر ملائیان در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب سه فرزند است. وی ورزش کوهنوردی وبدنسازی را بهصورت جدی دنبال میکند و به شعر و ادبیات نیز علاقه دارد.
دکتر قوامی عادل شاگرد و دکتر حق شناس همکار ایشان ما را در انجام این مصاحبه یاری میکنند.
برای شروع لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که چه سالی و در کجا متولد شدید؟
من، منصور ملائیان، به تاریخ ۲۴مرداد۱۳۳۲ در شهر اردبیل متولد شدم.
دوران کودکیتان چگونه سپری شد؟
خانواده ما مذهبی و نسبتاً فقیر بود. پدرم تحصیلاتش تا ششم ابتدائی بودوکارمند ساده شهرداری اردبیل بود و حقوق او حدود هفتادهشتاد تومان در ماه از بدو استخدام شروع شده بود. او بسیار مومن و مقید به اصول مذهب بود؛ به همین دلیل، از ابتدا در شهرداری مورد اعتماد بود و در حال پیشرفت بود و در آخر کار، مسئول حسابداری شهرداری شد. شغل دوم پدرم مداحی بود. درآن زمان مداحان با مسجدی در اردبیل (کلا چهل وپنج مسجد و محله در اردبیل وجود داشت) قراردادی چندصدتومانی برای یکسال امضا میکردند . هیئتهای عزاداری پنجشنبه ها شب در خانههای مردم در طی سال، ودهه ماه محرم و روزهای عاشورا و تاسوعا در مسجد برگزار میشد و پدرم مسئولیت اجرای تعزیه و مداحی در این جلسات را برعهده داشت. آن زمان در اردبیل در هشت روز اول ماه محرم رسم بود که هر روز یک محله که شامل مسجد مادر و مسجد های کوچکتر دیگر بود از صبح تا غروب در بازارسر پوشیده، مراسم تعزیه داری اجرا می کردند و در این مراسم چند قطعه پارچه بهنام «خلعت» روی دوش مداحان میانداختند که پدرم از آنها برای دوخت کتوشلوارهای خودش و ما استفاده میکرد. او در مسجد با علما و روحانیون در ارتباط نزدیک بود و از همان ابتدا ما را به تحصیل و انجام فرائض مذهبی نظیر نماز و روزه تشویق میکرد. همیشه میگفت: «شما باید درس بخوانید تا به سطح علمی واجتماعی بالاتری دست یابید و مثل من اینطور بدبخت نشوید.» همچنین ما با توصیه پدر، از زمانی که خودمان را شناختیم (ششهفت سالگی) کار میکردیم.
چه کاری انجام میدادید؟
چند خواهر و برادر بودید؟
پنج تا. چهاربرادر و یک خواهر.
شما فرزند چندم بودید؟ آیا همه برادرهایتان کار میکردند؟
من فرزند دوم خانواده بودم. برادرانم در رشتههای حسابداری و مهندسی تحصیل کردند و تنها من پزشک شدم. ما همگی کار میکردیم و هیچگاه به این قضیه اعتراض نکردیم.پدرم اصرار داشت که ما نباید بیکار بگردیم و در صورت بیکاری خبری از غذا و پوشاک نیست. یعنی تربیت بر اساس کار. با این روش پدرم در عمل به ما نشان داد که یا باید تحصیل کنیم یا وضعیت همین خواهد بود و اینگونه توانستیم راه درست را انتخاب کنیم. امروز من بهتر متوجه هدف و تاثیر آن سختیها میشوم. و یاد اوری ان روزها برایم بسیار مسرت بخش است.
کدام ویژگی پدرتان بیشتر در ذهن شما مانده و بر شما تاثیر گذاشته است؟
مادرتان چطور؟
مادرم نیز با پدرم مقابله نمیکرد و در تربیت ما همراه پدرم بود. ایشان هم ما را خیلی دوست داشت، اما خصوصیات پدرم چیز دیگری بود.
پدرتان چه سالی فوت کردند؟
سال ۱۳۸۴ که حدود ۸۰ سال سن داشت. اما مادرم در قید حیات است.
یعنی بر اثر کهولت سن فوت کردند یا بیماری خاصی داشتند؟
بر اثر کهولت سن. ایشان در اواخر عمر به دیابت مبتلا و تا حدودی دچار فراموشی شده بود که بیشتر بهخاطر قند بود.
آیا از نخستین روزهای ورودتان به مدرسه خاطرهای دارید؟
بله، مدرسه ابتدایی من (دبستان پروین) دو یا سه کوچه آن طرفتر از خانهمان بود. در واقع انجا یک خانه بزرگی بود که به مدرسه تبدیل کرده بودند آن زمان ماشین و سرویس نبود و پیاده به مدرسه میرفتیم و بر می گشتیم. سه سال اول دوره ابتدائی را انجا درس خواندم و سه سال بعدی را در دبستان رضا پهلوی که دورتر بود ولی پیاده می رفتیم برمی گشتیم.
دوست داشتید به مدرسه بروید؟ از مدرسه نمیترسیدید؟
نه، هیچوقت ترسی از مدرسه نداشتم. بهخاطر تشویقهای پدرم علاقهمند بودم درس بخوانم و در این زمینه احساس وظیفه میکردم. من تقریباً در تمام دوران تحصیل، نفر اول کلاس بودم.
معلمهایتان چطور؟ با خشونت برخورد نمیکردند؟
اشاره کردید که در دوران کودکی و نوجوانی کارهای متفاوتی را تجربه کردهاید. پس شانس آشنایی با مشاغل مختلف را داشتید و انسان مسئولیتپذیری بار آمدید.
بله، همینطور است.
والدینتان با خطاهای شما چگونه برخورد میکردند؟
آن زمان رسم بر این بود که بچهها را بهخاطر خطاهایشان تنبیه کنند یا مورد مواخذه قرار دهند. مثلا اجازه نداشتیم در زمستان در کوچه روی برف و یخ سور بخوریم زیرا این تفریح باعث سائیده گی و پارگی کفش و شلوار می شد و اگر پدرمان اتفاقی ما را در این وضعیت می دید مورد مواخذه قرار می داد چرا که تامین کفش و شلوار سخت و هزینه بردار بود.
آیا نکته دیگری از دوران کودکی به ذهنتان خطور میکند؟
بهیاد دارم که ما عضو «سازمان جوانان» بودیم و باید در هنگام مراسم در مدرسه پیراهن سفید و شلوار سرمهای میپوشیدیم. من شلوار سرمه ای نداشتم یک روز قرار بود ما را جهت رژه در مقابل شاه به پادگان ببرند. من به پدرم گفتم برایم یک شلوار سرمهای بگیر و او بهدلیل فقر نتوانست بخرد و من همان شلوار قبلی را پوشیدم. ما از هر کالایی فقط یک عدد داشتیم و معمولاً شلوارهایمان وصلهدار بود. کفش و لباس را یک سایز بزرگتر میخریدیم که سال بعد هم بتوانیم آن را بپوشیم یا مثلاً باید مدادهایمان را تا ته استفاده میکردیم تا بتوانیم مداد جدید بخریم. زندگی ما کاملاً اقتصادی و با برنامهریزی بود. دوستان ما که در مدرسه همکلاس بودیم و یاافراد مختلفی از نقاط مختلف شهر در شهرداری و مغازهها کنار ما کار میکردند هر یک طبق وضعیت خوانوادگی خودشان و برداشتشان از زندگی راه های متفاوتی را رفتند.
از دوران دبیرستان بفرمایید. آیا در دوران دبیرستان، سیکل یک و دو را میخواندید؟
چه سالی وارد دبیرستان شدید؟
سال ۱۳۴۴ دبستان را تمام کردم و وارد دبیرستان شدم. دوره اول دبیرستان میان همه مشترک بود و در دوره دوم باید یکی از رشتههای طبیعی و ادبی و ریاضی را انتخاب میکردیم.
شما چه رشتهای را انتخاب کردید؟
رشته طبیعی که همان تجربی امروز است.
به ریاضی علاقه نداشتید؟
ریاضی را خیلی دوست داشتم و در آن قوی بودم. آن زمان نیز رقابت شدیدی بین دانشجویان مهندسی و پزشکی وجود داشت. من بعد از قبولی در رشته پزشکی دانشگاه تهران، وسوسه شدم رشتهام را عوض کنم و با اینکه دانشجوی سال اول پزشکی بودم، دیپلم ریاضی گرفتم و دوباره در کنکور شرکت کردم. اتفاقاً در رشته مهندسی راهوساختمان دانشگاه تبریز نیز قبول شدم، اما ترجیح دادم پزشکی را ادامه دهم.
چه شد که تصمیم گرفتید پزشکی بخوانید؟
در دبیرستان به پزشکی علاقهمند شدم. و من نیز چون شاگرد زرنگی بودم، میخواستم بهترین رشته را انتخاب کنم. بهیاد دارم آپاندیس داییام را در بیمارستان عمل کردند و من از جراحی که زندگی داییام را نجات داده بود، خوشم آمد. درآمدچندان مدنظرم نبود و عوامل دیگر باعث شدند به این رشته علاقهمند شوم. معهذا ان زمان هر کسی دیپلم می گرفت از نظر مالی زندگی اش تامین بود.
پس خدمترسانی به مردم و ویژگیهای یک پزشک بود که شما را جذب کرد.
از آمادگی کنکور بفرمایید. آیا استرس نداشتید؟
بالاخره استرس در این موارد طبیعی است. در کارت دیپلم من قید شده است که شاگرد اول آذربایجان شرقی بودهام. آن زمان اردبیل نیز جزو آذربایجان شرقی بود. من دوست داشتم تهران قبول شوم و شب قبل از اعلام نتایج کنکور، یک نفر به من گفت که پزشکی تبریز قبول شدهام و من خیلی ناراحت شدم. آن موقع اتوبوسهای تهران ساعت پنج صبح به اردبیل میرسیدند و روزنامههای روز قبل را با خود میآوردند. آن شب من تا صبح بیدار ماندم و وقتی اتوبوسها رسیدند، روزنامه را باز کردم و دیدم که تهران قبول شدهام و بسیار خوشحال شدم. زیرا ان زمان نیز دانشگاه تهران از نظر علمی اول بود.
خانواده نیز از قبولی شما خوشحال بودند؟
بله، مخصوصاً پدرم خیلی خوشحال بود و تشویقم می کرد.
آیا پدرتان دوست داشت شما پزشکی بخوانید؟
بله. البته پدر خیلی در این زمینه اظهار نظر نمیکرد و تصمیم را برعهده خودمان گذاشته بود. جالب این است که من تابستانها در شهرداری کارگری میکردم؛ اما آن سالی که کنکور قبول شدم، پدرم گفت دیگر نیازی نیست کار کنی.
پیش از آن به تهران سفر کرده بودید؟
خیر. در واقع من تا زمان کنکور دانشگاه هیچ مسافرتی نرفته بودم و از اردبیل خارج نشده بودم. نخستین سفر من در عمرم مسافرت به تبریز برای آزمون کنکور سراسری بود و دوسه روزی آنجا ماندیم. آن موقع کرایه مسافرخانه حدوداً شبی دو تومان بود و کرایه اتومبیل از اردبیل به تبریز شش تومان. پدرم ۵۰ تومان شاید هم کمتر به من داده بود که نصف این پول را برگرداندم.
سفر به تهران و سکونت در این شهر برایتان دشوار نبود؟
خیلی سخت بود. من پیش از آن مسافرت هم نرفته بودم و هیچ جا را نمیشناختم. روز اولی که به تهران آمدم، به خانه یکی از اقوام دورمان رفتم. بعد با دو نفر از دوستانم، یک اتاق سه در چهار از خانه ای در «چهارراه رضایی»، محله «بریانک» نواب اجاره کردیم. کرایه این اتاق هشتاد تومان بود و سهنفری در آن اتاق زندگی میکردیم و بعد به کوی دانشگاه رفتیم.
وقتی وارد دانشکده پزشکی شدید، چه احساسی داشتید؟
آیا اولین کلاستان در دانشکده را بهیاد دارید؟
خیر.
از میان اساتید علوم پایه و بالین، کسی بود که شیوه آموزش و یا اخلاق حرفه ای ایشان در ذهن شما مانده باشد و بعدها از آن شیوه استفاده کنید؟
بله، مثلاً گروهی از اساتیدمثل دکتر «آرمین» در گروه آسیبشناسی، دکتر «رجحان» در بافتشناسی، دکتر «الهی» در آناتومی و دکتر ملک نیا از گروه بیوشیمی و اساتیدی از گروه فیزیولوژی و ایمونولوژی در خاطرمان هست. در دوران بالینی نیز دکتر «محرابی» که بخش جراحی بیمارستان «بهرامی» را راهاندازی کرد، دکتر عزیزی که داخلی کودکان را در بیمارستان بهرامی تدریس می کرد، مرحوم دکتر «سید فرشی» و دکتر نجف زاده و دکتر حسابی در بخش های جراحی بیمارستان «سینا»، افرادی هستند که من منتور خود می دانم. از گروه بیماری های داخلی نیز افراد فعالی بودند که منش ها و آموخته هایشان در یادمان هست مثل دکتر میرمجلسی گوارش و دکتر فطوره چی غدد.
در دوران آموزش بالینی به کدام یکی از بخشها بیشتر علاقه داشتید؟
من جراحی را بیشتر دوست داشتم و همان را نیز انتخاب کردم. میدانستم که حیطه جراحی عمومی بهطور کل گستردهتر است و اساس ورود به رشته های جراحی دیگر است.
یعنی همان بخشی که دکتر کیافر و دکتر سید فرشی و دکتر حسابی بودند؟
بله!
علاقهتان بهخاطر حضور این اساتید بود یا ویژگی خاصی در حیطه جراحی؟
به دوران بالینی بازگردیم. بخش کودکان را در کدام بیمارستان گذراندید؟
بخش کودکان بیمارستان «امام خمینی(ره)».
یعنی مرکز طبی کودکان؟
نه، خود بیمارستان امام خمینی در گذشته بخش کودکان داشت. البته الان نیز این بخش را دارد؛ اما در گذشته بزرگتر بود و ساختمانی جداگانه داشت.
کار با کودکان را دوست داشتید؟ به این فکر نکردید که تخصص کودکان بخوانید؟
بله ولی بیشتر دردوره چرخشی جراحی در بیمارستان بهرامی و به جراحی کودکان علاقهمند شدم.
پس رشته دیگری جز جراحی عمومی شما را جذب نکرده بود؟
چرا، مثلاً جراحی مغز و اعصاب و قلب و زنان را دوست داشتم. اما تمایل چندانی به داخلی نداشتم و جراحی را ترجیح میدادم.
چرا داخلی را دوست نداشتید؟ آیا به نظرتان سخت بود؟
خیر، سخت نبود. البته بیعلاقه هم نبودم؛ رشته قلب و عروق را بیشتر دوست داشتم و در این زمینه خیلی خوب مطالعه میکردم.
به رشتههای لوکسی مانند چشمپزشکی یا پوست و مو علاقه نداشتید؟
خیر آن زمان که امتحان دادیم بلافاصله بعد از انقلاب بود و شاید به این دلیل به جراحی گرایش بیشتری داشتیم.
یعنی تحت تاثیر انقلاب بیشتر به جراحی فکر میکردید!
آیا از اساتید دوران اینترنی کسی الگوی شما بود؟
بله. من اینترن داخلی بیمارستان شریعتی بودم و برخی از اساتید آنجا نظیر دکتر «سید حسین میرمجلسی» در گروه گوارش، بسیار بر من تاثیر گذاشتند. من اینترن دکتر «باستان حق» نیز بودم. همانطور که میدانید ایشان مدتی رئیس دانشگاه و رئیس دانشکده پزشکی بود. ایشا نیز تاثیر بسیار مثبتی از نظر رفتار و کار روی من داشتند. فعالیت بعضی از رزیدنت ها نیز مثل دکتر «رحیم آقازاده» نیز در بخش گوارش برای من الگو بود. من تلاش میکردم مانند این اساتید، در حیطه خود فعال و موفق باشم.
تبحر این اساتید در کار علمی برای شما الگو بود یا شیوه رفتارشان با بیمار؟
هم کار حرفهای و هم نوع رفتار با بیمار. مثلاً دکتر «باستان حق» همیشه با مریض مواجه میشد و من نیز میخواستم مانند ایشان مستقیم با مریض مواجه شوم، او را معاینه کنم و همه کارهای مربوطه را خودم انجام دهم.
پیش از اینکه وارد دوره تخصص شوید، کشورمان درگیر تحولات انقلابی بود و دانشگاهها تقریباً از سال ۱۳۵۵ بهصورت جدی درگیر این جریان انقلابی شدند. آیا شما در این زمینه فعالیتی داشتید؟
جو کلی جامعه و دانشگاهها مخالف شاه بود و ما نیز ناخودآگاه همراه این جریان انقلابی بودیم. من در سال ۱۳۵۷ از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شدم. برنامه بعدی من خدمت سربازی بود. در تظاهرات خیابانی تهران در ۱۷شهریور۱۳۵۷، دوست یکی از هم اتاقی هایم تیر خورده و به بندر انزلی منتقل شده بود. دوستم پیشنهاد داد برویم او را ببینیم و من گفتم فردا درمانگاه دارم و نمیتوانم بیایم. در نهایت موافقت کردم که سه نفری با یک خودروی «هیلمن» به بندرانزلی برویم و بعد از دیدن او برگردیم ساعت ۲ رسیدیم و من زخم ران مجروح را دیدم و پانسمان کردم و به او دارو دادم. در راه برگشت که ساعت ۲ نصف شب بود تصمیم گرفتیم که یکساعت در جاده بخوابیم سپس راه بیفتیم. من خوابیدم و یک هفته بعد در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان شریعتی تهران بیدار شدم! احتمالا دوست راننده مان خوابش نبرده بود و حرکت کرده بود. بین رشت و قزوین با وانت نیسانی تصادف کرده بودیم. دوستم که رانندگی میکرد، فوت کرده بود و سرنشینان نیسان نیز فوت کردند من سرم به داشپورت و شیشه جلوی ماشین خورده بود و ضربه مغزی شدید شده بودم و نفر سوم ما هم به کما رفته بود. ما را به بیمارستان «شهید رجایی» قزوین برده بودند. نفر سوم ما که عقب نشسته بود، آسیب چندانی ندیده بود. او زودتر به هوش آمده و به دوستان خبر داده بود که حال من نامساعد است. دو هماتاقی من که اهل ساری بودند بلافاصله به قزوین آمدند. پزشک با آنها صحبت کرده و گفته بود: «سرش ضربه خورده و فکش شکسته است. اگر تا صبح اینجا بماند، میمیرد.» آن زمان در قزوین حکومت نظامی بود و دوستانم من را که در کما بودم، بهسختی با آمبولانس به بیمارستان شریعتی تهران منتقل کردند. آن زمان پزشک مسئول مراقبتهای ویژه شریعتی، جناب دکتر «رحمت» بود که اکنون نیز در قید حیات است. من بعد از یک هفته کما، بالاخره در بیمارستان شریعتی بههوش آمدم و ابتدا حرکات تشنجی محدودی داشتم که خوشبختانه برطرف شدند ولی تا دو سه ماه فراموشی داشتم.
پس برای کمک به یک نفر دیگر رفتید و خودتان آسیب دیدید!
بله! هنوز قیافه آن فرد (دوستِ دوستم) در خاطرم هست. من بعد از تصادف برای مدت کوتاهی فراموشی گرفته بودم. البته حافظهام خیلی زود برگشت؛ بهطوریکه ۲۲بهمن۱۳۵۷ در بیمارستان «شهید فهمیده» واقع در خیابان هلال احمر کشیک بودم. اول اسفند نیز در آزمون رزیدنتی شرکت کردم و قبول شدم.
زندگی در خوابگاه چطور بود؟ مشکلی نداشتید؟
من بهخاطر سختیهای زندگی گذشتهام آدم متوقعی نبودم. برای من عالی بود.
آموزشهایی که در گذشته دیده بودید، شما را آبدیده کرده بود!
چه سالی دوران اینترنی شما بهپایان رسید؟ چه سالی تخصص را آغاز کردید؟
سال ۱۳۵۷ فارغالتحصیل شدم و از ۱۳۵۸ دوره رزیدنتی را آغاز کردم.
آیا دوران رزیدنتی شما با انقلاب فرهنگی مصادف بود؟
خیر. من رزیدنتی را از ۱۵تیر۱۳۵۸ آغاز کردم و چند سال بعد از آن انقلاب فرهنگی شروع شد.
وقفهای در تحصیل شما ایجاد نکرد؟
خیر، ما آن زمان رزیدنت بودیم و کار میکردیم.
از آموزشها و اساتیدتان بفرمایید.
آدم در دوره تحصیل با افراد مختلفی آشنا میشود و چیزهایی را از آنها میآموزد. این افراد ممکن است بزرگتر یا کوچکتر از خود فرد باشند؛ چرا که حتی افراد کوچکتر نیز میتوانند تجارب خود را در اختیار ما بگذارند. در محیط دانشگاه انسان هر روز یاد می گیرد. بهتر است دانشجو در خط خوبی قرار گیرد؛ یعنی تواناییهایش را خوب بشناسد و بتواند بر مبنای آنها حرکت کند، وقتش را تلف نکند و از کلاسها استفاده کند تا کارآییاش افزایش یابد. مثلاً بین پزشکی که بر زبان انگلیسی مسلط است و کسی که انگلیسی اش ضعیف است، تفاوت زیادی وجود دارد. ما سال اول دانشکده، دو واحد انگلیسی داشتیم و آن را پاس کردیم. اما کسی نبود که دورنمای دانستن کامل زبان انگلیسی را به ما بگوید و بگوید که باید تا چه حد انگلیسی را بلد باشیم. به نظر من تسلط بر زبان انگلیسی برای دانشجویان پزشکی ضروری است. یعنی خواندن کتاب کافی نیست و پزشک باید بتواند در پایان دوره عمومی، حرفهای دیگران را بفهمد و خودش نیز بهخوبی صحبت کند و بنویسد. منظورم این است که بتواند در مجامع بینالمللی با دیگران ارتباط برقرار کند و به سوالها جواب دهد. تسلط بر زبان انگلیسی باعث پیشرفت و ارتقای سطح علمی افراد میشود. مثلاً ببینید اینکه دکتر «ظریف»، وزیر امور خارجه، در مجامع بینالمللی خوب صحبت میکند چه احساس خوبی به ما میدهد.
پس به نظر شما تقویت زبان انگلیسی برای دانشجویان پزشکی ضروری است. آیا مهارت دیگری وجود دارد که به نظر شما بر دانشجویان پزشکی واجب باشد و بتوانند از آن در دوره تخصص بهره گیرند؟
اینکه درس هایش را خوب بخواند و از بخشهای دیگر زندگی نظیر ورزش و فعالیتهای فرهنگی نیز غافل نشود کتابهای اجتماعی و ادبیات و تاریخ مطالعه کند . تکبعدیبودن مطلوب نیست و دانشجویان باید با مسائل اجتماعی نیز آشنا باشند. حتی با خواندن یک روزنامه معمولی نیز میتوان نکات زیادی آموخت. چند روز پیش یکی از همکارانم، مقالهای تحت عنوان «ما پیتزا نداریم!» را از یک روزنامه برایم آورد. مقاله راجع به این بود که خانواده متمولی با دو فرزند به رستوران مجهزی در ایتالیا رفته و بچهها پیتزا سفارش داده بودند. جالب این است که آن رستوران اصلاً پیتزا سرو نمیکرد، اما پیشخدمت چیزی نگفته و برای بچهها از یک پیتزافروشی خوب شهر پیتزا خریده بود تا خوشحال شوند. مقاله میخواست بگوید بعضی کارها اگر چه د حیطه وظایف ما نیست، اما میتوانیم آنها را انجام دهیم تا دیگران را شاد کنیم. این پیشخدمت خودش را موظف دانسته بود فراتر از وظیفه خود کاری بکند تا باعث خوشحالی مشتریان شود نه اینکه فقط وظیفه معین خودش را انجام دهد. رعایت چنین نکاتی برای ما پزشکان و جراحان که با جان مردم سروکار داریم، بیش از اقشار جامعه دیگر ضروری است.
آقای دکتر، دوره تخصص خود را در کدام بیمارستان گذراندید؟
من از ۱۵تیر۱۳۵۸ تا ۱۵تیر۱۳۶۲ رزیدنت بیمارستان سینا بودم. ولی روتیشن به بیمارستان «رازی» رفتم و یک ماه خدمت دکتر «حسابی»، از اساتید پیشکسوت جراحی، بودم و من از اخلاق و علم ایشان بهره بردم. شش ماه یا بیشتر در بیمارستان «امیراعلم»، دو ماه در بیمارستان بهرامی نزد دکتر محرابی و حدود یک ماه در خدمت دکتر «بهادری» پاتولوژی بودم. آن زمان پاتولوژی برای ما چرخشی اجباری بود و باید میرفتیم. یک یا دو ماه نیز بهصورت چرخشی بیمارستان زنان بودم تا چهار سال رزیدنتی به پایان رسید. همانطور که اشاره کردم، چهار ماه و نیم از رزیدنتی جراحی عمومیام باقی مانده بود که جراحی کودکان را در بیمارستان امیرکبیر آغاز کردم.
آن دوره مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود، درست است؟
بله.
رشته شما جزو رشتههای پرکاربرد در جنگ بود و اکثراً رزیدنتها و متخصصین این رشته را نوبتی به مناطق جنگی اعزام میکردند. لطفاً از خاطرات آن دوران برای ما بگویید.
هنگام اعزام به جبهه چه حسی داشتید؟
احساس بدی نداشتم و فکر میکردم که در حال انجام وظیفه هستم.
به این فکر نمیکردید که ممکن است آسیب ببینید؟
به هر حال ما در اختیار ستاد جنگ بودیم و ممکن بود هر اتفاقی رخ دهد؛ اما هیچ حرفی نمیزدیم. تمایل داشتیم یا نه، باید این ماموریت را انجام میدادیم. یک بار من در بیمارستان سینا در «کوت عبدالله» اهواز بودم و صدام گفته بود که فلان روز ساعت سه عصر بیمارستان سینا را میزند. بسیاری از افراد آن موقع فرار کرده و به اهواز برگشته بودند. ولی ما در بیمارستان ماندیم و اتفاقاً خبری هم نشد. در زمان عملیات بیت المقدس نیز نیسانی ما را در تاریکی مطلق از اهواز تا بیمارستان طالقانی آبادان برد. در عملیات بدر ما از هواپیمای ۱۳۰ سی پیاده شدیم و دیدیم که تقریباً تمام فرودگاه سفیدپوش است. یعنی تمام مجروحانی که قرار بود به تهران منتقل شوند، سفید پوشیده بودند. مینیبوسی به سراغمان آمد و در یکی از میادین اهواز به ما نهار خوبی دادند. سپس به آپارتمانی منتقل شدیم و مشخصاتمان را از ما پرسیدند و اینکه در چه رشتهای تخصص داریم تا لباس و وسیله در اختیارمان بگذارند. درآن زمان (سال ۱۳۶۳)، من رزیدنت جراحی کودکان بودم و همراهانم که متخصص در رشته های مختلف دیگر بودند میگفتند: «احتمالا ما را در اهواز نگه میدارند و به خط مقدم نمیرویم.» اما من ساکت بودم. زیرا ستاد جنگ هر تصمیمی می گرفت ما مجبور به اطاعت بودیم. همه آنهائی که خیلی حرف می زدند به خط مقدم جنگ اعزام شدند اما مرا در اهواز نگه داشتند در بیمارستان سینا کوت عبدالله.
تا آنجا رفته بودید و دیگر برایتان فرقی نمیکرد!
بله، در اصل ما حق انتخاب نداشتیم. هنگام توزیع پوتین و وسیله، من را از صف جدا کردند و به بیمارستان سینا فرستادند؛ چرا که در خط مقدم به جراح کودکان نیاز نداشتند. اما همانهایی که انتظار نداشتند که آنها را به خط مقدم جبهه بفرستند را به خط مقدم فرستادند و دو هفته بعد که میخواستیم به تهران برگردیم، آنها را در اهواز دیدم که از فشار کار و استرس بسیار لاغر شده بودند.
استاد، آیا این دوره در تقویت توان جراحی شما موثر بود؟
خانم دکتر قوامی عادل، لطفاً خودتان معرفی کنید و از نحوه آشناییتان با دکتر برای ما بگویید.
دکتر قوامی عادل:
من، مریم قوامی عادل، جراح کودکان و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. در حال حاضر در بیمارستان مرکز طبی و ولیعصر مشغول به کار هستم. اولین بار در روتیشن دوره جراحی عمومی، در بیمارستان بهرامی خدمت استاد رسیدم. من بیشتر کارهایم در بیمارستان امام خمینی بود و آن زمان فاصله بیمارستان بهرامی و بیمارستان امام خمینی خیلی زیاد بود. آقای دکتر با رویی گشاده موافقت کرد که من روتیشنم را فقط در مرکز طبی کودکان بگذرانم. بعد از قبولیام در دوره جراحی اطفال، به قید قرعه در بیمارستان بهرامی افتادم و در آنجا از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴، خدمت استاد بودم. آن دوران واقعاً جزو بهترین سالهای عمرم بود. بهطور کل، گروه جراحی اطفال نسبت به گروه جراحی عمومی آرامتر و کمتنشتر است و این آرامش به خلقوخوی اساتید جراحی اطفال نیز منتقل میشود. معمولا رزیدنتها در دوره آموزشی و کشیکهایشان استرس زیادی را متحمل میشوند؛ اما من در آن سه سال، به واسطه آرامش استاد و نوع رفتار ایشان با ما و بیماران، هیچ استرسی نداشتم. من تابهحال از استاد تندخویی ندیدهام و همواره شاهد رفتار محترمانه ایشان با دانشجویان و بیماران بودهام. دکتر ملائیان جوانتر از آن است که ما بخواهیم ایشان را پدر خود بدانیم؛ اما همیشه ایشان را بهعنوان یک دوست یا خویشاوند نزدیک خود دانستهایم.
استاد اشاره کردند که این آرامش را در دوران کودکی، از پدر و خانواده خود دریافت کرده و بعدها آن را به دانشجویان خود منتقل کردهاند. آقای دکتر، به سال ۱۳۶۲ و پایان دوره تخصص شما رسیدیم. آیا بلافاصله در آزمون ورودی فوق تخصص شرکت کردید؟
بله بلافاصه امتحان دادم. همانطور که گفتم چهار ماه و نیم پیش از آنکه جراحی عمومی را تمام کنم، به پیشنهاد دکتر محرابی دوره جراحی کودکان را شروع کردم. من به این رشته علاقه داشتم و گاهی بر سر عملهای کودکان در بیمارستان تازهتاسیس امیرکبیر حاضر میشدم. چون من بورد نگرفته بودم، دکتر محرابی به دانشگاه سفارش کرد که نامم را در آزمون ورودی بنویسند. آزمون شفاهی بود و من و سه نفر دیگر بهعنوان اولین رزیدنتهای رسمی جراحی کودکان در دانشگاه تهران پذیرفته شدیم.
کار با دکتر محرابی چطور بود؟
ایشان استاد و منتور خیلی خوبی برای من بودند. آن زمان که ما اولین رزیدنت های جراحی کودکان کشور و دانشگاه تهران بودیم، دکتر محرابی در بسیاری از عملها سوپروایزر بود. ما هم اصرار نمیکردیم که حتماً باید خودمان عمل را انجام دهیم و به ایشان کمک میکردیم. ولی اعمال جراحی سنگین را حتما خودشان انجام می دادند. همین حضور دکتر محرابی، رفتار ایشان با بیماران، علاقه به مقالات و انتشار آنها خیلی برای ما جالب بود و الگو بود.
پس آنجا با پژوهش و مقالهنویسی آشنا شدید؟
تا چه سالی در بیمارستان امیرکبیر بودید و بعد از آن کجا رفتید؟
من تا سال ۱۳۷۷ در بیمارستان امیرکبیر بودم. این بیمارستان حوالی سال ۱۳۶۰ تاسیس شد و ما چهار نفر، اولین رزیدنتهای رسمی آنجا بودیم که از اول اسفند ۱۳۶۱ دوره رزیدنتی را آغاز کردیم. بیمارستان امیرکبیر دو بخش جراحی و سه اتاق عمل داشت که بیستوچهارساعته فعال بودند. ما رزیدنت مقیم بودیم و من حدود ده شب در ماه آنجا کشیک داشتم. در همان موقع زمان هایی رزیدنتها در حرکتی اعتراضی، کار در بیمارستان را ترک کردند و من تنها رزیدنتی باقیمانده بودم و چندین ماه شبانهروزی، اورژانس و الکتیو بیمارستان را پوشش میدادم. سال ۱۳۶۸ بیمارستان بهرامی در اثر اصابت بمب ویران شد و لی مجددا شروع به بازسازی آن کردند. مسئولین کوی دانشگاه از زمانی که من رزیدنت بودم، میگفتند ساختمان بیمارستان امیرکبیر متعلق به ماست و باید آن را برگردانید و دکتر محرابی جلوی آنان میایستاد. مدتی بعد از آنکه دکتر باستان حق ریاست دانشگاه را واگذار کرد، کوی دانشگاه ساختمان بیمارستان امیرکبیر را گرفت. در این زمان بیمارستان بهرامی و بخش جراحی آن نیز تاسیس شده و خالی مانده بود. در واقع منشاء بیمارستان امیرکبیر نیز همان بهرامی بود و ما با کادر خود به بهرامی برگشتیم. اکنون ساختمان بیمارستان امیرکبیر جزو کوی دانشگاه است و دانشجوها از آن استفاده میکنند.
یعنی شما و دکتر پورنگ با هم به بیمارستان بهرامی بازگشتید و دکتر محرابی به مرکز طبی کودکان رفت؟
بله.
پس شما دوباره بیمارستان بهرامی را راه انداختید.
درست است.
علت اعتصاب رزیدنتها در بیمارستان امیرکبیر چه بود؟
رزیدنتها به وضعیت آموزش و رفتار برخی افراد اعتراض داشتند؛ مثلاً میگفتند به ما عمل نمیدهند. من معمولاً وارد این تنش ها نمیشدم و از ابتدا با آنان همعقیده نبودم. به نظر من وضعیت آموزش خوب بود و به همین دلیل باقی رزیدنتها کمی با من بد شدند. اما من هیچگاه علیه آنان نبودم و همیشه هوایشان را داشتم. به هر حال آنها رفتند و من ماندم. دکتر محرابی رئیس بیمارستان و بسیار قدرتمند بود و عذرشان را خواست. به دو ماه نکشید که تقریباً همهشان یکییکی برگشتند. حتی دکتر محرابی نامه یکی از آنها را به من نشان داد و گفت: «ببین، اینطوری نوشته است.» فکر میکنم اگر من بودم هیچوقت چنین نامهای برای بازگشت نمینوشتم.
یعنی مجبور شدند به بیمارستان برگردند؟
پس تفاوت چندانی با دنیا نداشتیم؟
خیر، این مسائل همه جای دنیا بود. بیماری آترزی مری ۲۵۰ سال قبل شناخته شده بود و اولین مریضهایی که حتی در خود آمریکا زنده ماندند، ۲۵۰ سال بعد از شناختهشدن این بیماری بودند. آن زمان هم در آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته نیز انآیسییو وجود نداشت. البته اینها با کمی تاخیر وارد ایران شدند؛ ولی ما امروز متخصص انآیسییو داریم و به ندرت نوزادان که عمل جراحی می شوند می میرند.
زمانی که به بیمارستان بهرامی برگشتید، ریاست آنجا را چه کسی برعهده داشت؟
آقای دکتر «زمانی». دکتر زمانی همزمان رئیس بیمارستان امیرکبیر نیز بود و ایشان سرویس جراحی را از امیرکبیر به بهرامی منتقل کرد. من نیز بهعنوان رئیس بخش انتخاب شده بودم و بخش را راهاندازی کردم.
قطعاً راهاندازی یک بخش و بنای همه چیز از صفر بسیار دشوار است. زمانیکه شما به بهرامی برگشتید، ظاهر آن بازسازی شده بود؛ اما امکانات آن چطور بود؟ چگونه بخش را راهاندازی کردید و به ثمر رساندید؟
البته ما کار را از صفر شروع نکردیم. بالاخره آنجا از قبل بخش جراحی بود و ساختمان و اتاق عمل کودکانش آماده بود. ما هم با کل کادر امیرکبیر به بیمارستان بهرامی منتقل شده بودیم. یعنی پرستاران بخش و اتاق عمل، پزشکان و کادر بیهوشی و... همراه ما بودند. اما طول کشید تا بخش راه بیفتد و بیماران جمع شوند. پیش از آن، بیماران مربوطه از سراسر کشور در بیمارستان امیرکبیر درمان میشدند و سپس کمکم با بهرامی آشنا شدند. ما روال کاری خود در بیمارستان امیرکبیر را در بهرامی نیز حفظ کردیم. ساعت کاری ما در امیرکبیر(یا بهرامی) طولانی بود؛ چرا که تنها مرکز تخصصی جراحی اطفال در تهران بود و رزیدنت مقیم داشت. عملهای جراحی که آنجا انجام میشدند، بسیار سنگین بودند. به تدریج مراکز جراحی اطفال جدیدی در کشور ایجاد شدند و این بار نسبتاً از دوش بیمارستان بهرامی برداشته شد. اما بهرامی هنوز هم سهم بزرگی در جراحی کودکان هم از نظر درمان بیماران و هم از نظر تربیت متخصصین در کشور دارد.
به نظر شما کسانی که میخواهند رشته جراحی کودکان را انتخاب کنند، باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟
البته تمام افرادی که رشتههای مختلف پزشکی را برای تخصص یا فوق تخصص انتخاب میکنند، باید ویژگیهای مشخصی را دارا باشند. این افراد باید به بیماران و درمان انها در رشته خود علاقهمند باشند. مضافا بهتر است پزشک در رشتههایی مانند جراحی کودکان، لطافت روحی خاصی داشته باشد و باید با مهربانی با بیمار مواجه شود. پزشکان در گذشته به معاینه بالینی اهمیت بیشتری میدادند؛ اما متاسفانه امروز برخی پزشکان با معاینهنکردن بیماران، به آنان آسیب میزنند. مثلاً کودکی سهساله که ظاهراً تپل و سالم است، اما یبوست دارد و تابهحال هیچ پزشکی مقعد او را معاینه نکرده است.
آیا منظورتان سمیولوژی است؟
شما در صحبتهایتان بر اخلاق حرفهای و سمیولوژی تاکید کردید. میخواهم به بحث اخلاق حرفهای بازگردیم. به نظرتان دانشجوی طب چطور میتواند اخلاق حرفهای را از استادش بیاموزد؟
اساتیدی که در این حیطه کار میکنند باید رفتار اخلاقمدارانه را به دانشجو نشان دهند.
پس از نظر شما آموزش اخلاق باید بهصورت عملی باشد؟
بله، اخلاق عملی. بهیاد دارم یک شب ساعت ۲۱:۳۰ آماده بودم که از بیمارستان بهرامی به خانه بروم؛ ناگهان رزیدنتی از انآیسییو درآمد و گفت: «آقای دکتر، مریضم نیاز به کت دان دارد.» آن ساعت رزیدنت یا استاد دیگری نبود که این کار را انجام دهد و من نیز از ساعت ۸ صبح کار کرده و خسته بودم. اما همان موقع برگشتم و دوباره لباس اطاق عمل پوشیدم و کت دان را انجام دادیم. فکر میکنم اینکه درخواست آن رزیدنت را پذیرفتم، بهترین آموزش برای او بود. من فکر میکنم یک پزشک هر طور که عمل کند، در ذهن بقیه میماند. مثلاً کسی که از زیر کار در برود، جواب همکارانش را سربالا بدهد و...، حتی اگر خودش هم حواسش نباشد، این نام روی او میماند. خیلی مهم است که انسان خاطره خوبی از خود به جای بگذارد. تبریزیها میگویند: «ما حرف را زدیم و روی زمین ریختیم؛ هرکس که می خواهد (یا کسی که میگردد)، آن را برمیدارد.» یعنی کسی که درصدد یافتن چیزی باشد، به آن میرسد. استاد باید اخلاق حرفهای را در عمل نشان دهد و دانشجوها و رزیدنتها باید هوشیار باشند تا آن را بیاموزند.
خانم دکتر حق شناس، لطفاً خودتان را معرفی کنید و از نحوه آشناییتان با جناب دکتر ملائیان بفرمایید. همچنین از ویژگیهای برجسته استاد برای ما بگویید.
دکتر حق شناس:
من، زهرا حق شناس، متخصص کودکان و فوق تخصص غدد کودکان هستم. اولین برخورد من با آقای دکتر به ۲۹ سال پیش برمیگردد. آن زمان من رزیدنت بودم و آقای دکتر در بیمارستان امیرکبیر مشغول بود. من اسم ایشان را شنیده بودم، اما ملاقاتی نداشتیم. من که میخواستم پسر حدوداً دوسالهام را ختنه کنم، تقاضایم را با استاد مطرح کردم و ایشان نیز با روی باز پذیرفت. استاد از اتاق عمل بیرون آمد و گفت: « من پسرت را ختنه نکردم و آقای دکتر عطاری این کار را کرد. اما خیالت راحت باشد که همه چیز خوب است. البته این مورد سندرم سفارشی است و یک ذره پوست چسبیده بود و زخمی است که جای نگرانی ندارد.» خیلی جالب است که من در اتاق عمل نبودم و اصلاً نمیدانستم که چه اتفاقی افتاده است؛ اما دکتر صادقانه تمام اتفاقات اتاق عمل را برایم تعریف کرد. بعد از اینکه من بهعنوان استادیار وارد دانشگاه شدم، گاهی یکدیگر را میدیدیم و راجع به عملهایم از ایشان مشورت میگرفتم. سال ۱۳۸۴ من بهعنوان فوق تخصص غدد به بیمارستان بهرامی رفتم و چون رشته ما خیلی به عمل جراحی نیاز دارد، در آنجا بیشتر یکدیگر را دیدیم. شاید یکی از چیزهایی که انسان را پایبند بیمارستان دور و کوچک بهرامی میکند، بخش جراحی و رفتار همکاران جراح کودکان، بهویژه آقای دکتر، باشد. دکتر ملائیان پیش از اینکه پزشک باشد، یک انسان والا و یک معلم است. ایشان دلسوز و خدمتگزار واقعی بیماران است. دکتر ملائیان از کار خسته نمیشود و عاشق آن است. ایشان بسیار بیادعا و کمحاشیه است و هیچوقت نمیگوید من فلان کار را انجام دادم. همچنین یکی از خصوصیات بارز ایشان علاقه به ورزش است.
آقای دکتر به مسئله ورزش اشاره نکرده بودید!
ممنون از توضیحاتتان! آقای دکتر، آیا در زمینههای فرهنگی یا هنری نیز به چیزی علاقه دارید؟
من به شعر علاقه دارم و هر وقت بتوانم ادبیات، شعر و کتابهای رفتاری میخوانم. من دوست دارم رفتارم هر روز بهتر شود و اشکالاتم را ببینم. معمولاً دوهفتهنامه «موفقیت» را میخوانم که مقالات خوبی در زمینه اخلاق و رفتار دارد. آدم گاهی یادش میرود که چطور باید با بیماران، همکاران و... رفتار کند و این کتابهای رفتاری و روانشناسی چنین مسائلی را بازگو میکنند. تداوم در مطالعه این مسائل کمک می کند که انسان همیشه در ارتقای رفتار خود با بیماران و همکاران به روز باشد.
چه نوع شعری را دوست دارید؟
معمولاً اشعار کلاسیک ایرانی مانند حافظ و سعدی. شعرهای نوی نیما را نیز دوست دارم و گوش میدهم. بهطور کل به ادبیات ایران علاقه دارم.
ورزش را از چه زمانی شروع کردید؟
دکتر حق شناس:
چندین سال است که دکتر در روز تولدش قله «دماوند» را فتح میکند. ایشان ورزش را واقعاً جدی دنبال میکند.
دکتر ملائیان:
بله ما هر سال مرداد ماه به قله دماوند صعود می کنیم و هر سال از جبهه های مختلف این صعود را انجام می دهیم. تا حال از جبهه های جنوبی، غربی، شمالی، شمال شرقی و یال داغ به قله صعود کرده ایم.
شما که اردبیلی هستید و سرما و برف اثری رویتان ندارد!
دکتر ملائیان:
جمعهها بیدارشدن کمی سخت است. اما وقتی هوا کمی روشن میشود وشور شوق و انرژی کوهنوردها را میبینیم، حس خوبی به ما دست میدهد و اگر یک هفته نرویم، احساس پشیمانی میکنیم.
آقای دکتر، فرمودید که به علوم اجتماعی علاقه دارید و مدتی نیز به بیمارستان روانپزشکی اوین میرفتید. هیچگاه به رشته روانپزشکی علاقهمند نشدید؟
خیر. من برای کار و امرار معاش زمانی که دانشجوی سال پنجم پزشکی بودم به بیمارستان روانپزشکی خصوصی اوین میرفتم.
آقای دکتر چه سالی ازدواج کردید؟ با همسرتان چطور آشنا شدید؟
همسرم دانشجوی فیزیوتراپی در دانشکده پزشکی بود و در برنامه کوهنوردی با او آشنا شدم. بهمن ۱۳۵۶ با بچههای دانشکده پزشکی به برنامه کوهنوردی یک هفته ای از «شیراز» تا «کازرون» رفتیم. این برنامه از روستای «چهل چشمه» نزدیک شیراز شروع می شد و تا «غار شاپور» نزدیک کازرون ادامه داشت. هوای آن مناطق طوری است که گویا چند روز اول زمستان بود و چند روز آخر تابستان. ما در آن برنامه با هم آشنا شدیم و بعد آشناییمان ادامه پیدا کرد و سال ۱۳۵۸ ازدواج کردیم.
کوهنوردی آن زمان ورزشی سیاسی محسوب میشد؛ چرا که بسیاری از افراد مباحثههای سیاسیشان را در کوه انجام میدادند.
کاملاً درست است. اما دانشجویان غیر سیاسی نیز در برنامه های کوهنوردی دانشکده شرکت می کردند من به نفس ورزشیِ کوهنوردی علاقه داشتم. من از خشونت بر علیه انسان متنفرم و سیاست معمولا با خشونت همراه است از این رو از در گیر شدن در مسائل سیاسی خوشم نمی اید. بدترین آدمها کسانی هستند که به انسانها آسیب میزنند، مرتکب قتل میشوند، در جنگ جهانی دوم انسانهای زیادی را در کوره ها سوزاندند یا لشگر های انسانی بزرگی را بدون اینکه خودشان بخواهند به جان هم انداختند شاید جهت گیری شغلی من به طرف جراحی کودکان هم دلیل این ادعاست.
آقای دکتر چند فرزند دارید؟
من سه پسر دارم. اولی متولد ۱۳۶۰ است درسش را در دانشکده فنی دانشگاه تهران خواند. او در حال حاضر شاغل و ساکن «مونترال» کانادا است و ازدواج کرده است. پسر دومم متولد ۱۳۶۲ است. او پزشک و در حال حاضر رزیدنت داخلی یکی از دانشگاههای آمریکاست و دو فرزند نیز دارد. پسر سومم متولد ۱۳۷۰ است و در حیطه مورد علاقهاش، یعنی موسیقی، کار میکند.
پس هر یک از فرزندانتان به دنبال علاقه خود رفتهاند!
بله، هر کدام رشته مورد علاقه خود را انتخاب کردند.
زنده باشند. روزی چند ساعت کار میکنید؟
من خیلی کار میکنم. روزها از صبح تا حوالی ساعت ۱۰ شب کار میکنم و شبها پنج ساعت یا حتی کمتر میخوابم.
آیا خسته نمیشوید یا احساس نمیکنید که به استراحت بیشتری نیاز دارید؟
عادت کرده ام و مواقعی هم هست که می توانم بیشتر استراحت بکنم.
چه چیزی شما را عصبانی میکند؟
من معمولاً عصبانی نمیشوم. ولی اگر بیمارم بطور غیر قابل انتظار دچار عارضه شود ویا مسائلی در افراد خانواده پیش بیاید باعث ناراحتی ام می شود.
عارضهای که مثلاً در اثر خطای پزشکی باشد؟
نه، گاهی آدم در کارش کوتاهی یا خطایی هم نمیکند؛ اما بیمار دچار عارضه میشود و این من را بسیار ناراحت میکند. دهان من در اثر ناراحتی و استرس آفت میزند. موضوع دیگری که من را ناراحت میکند، مشکلات مربوط به نزدیکان و افراد خانواده است. اما من معمولا در اثر کار زیاد احساس ناراحتی و خستگی نمیکنم.
شما سالهاست که در دانشگاه علوم پزشکی تهران تشریف دارید. این اسم برایتان تداعیکننده چیست؟ چه انتظاری از این دانشگاه دارید؟
آقای دکتر آینده رشتهتان را چگونه میبینید؟
آینده رشته ما مثل همه رشتهها روبهجلو است. قطعاً این رشته تا امروز نیز پیشرفتهای زیادی داشته است. هیئت علمی دانشگاهها و بهطور کل انسانها باید در راستای ارتقای علم تلاش کنند. کارهای زیادی وجود دارد که باید انجام دهیم و مشکلاتی در ارتباط با بیماران داریم که باید آنها را حل کنیم. ما امیدواریم که در آینده بخش عظیمی از این مشکلات حل شود. من به کشورهای خارجی سفر میکنم، در کنگرههای سالیانه داخلی و خارجی شرکت میکنم و در حد توان برای ارتقای سطح علمیام تلاش میکنم. من در رابطه با بعضی مشکلات رشتهمان به خارج از کشور سفر کرده ام و دانشگاه با کمال میل این سفرها را بهعنوان ماموریت حساب کرده است. بنده در سال ۱۳۹۶، دو دوره دوماهه به آمریکا رفتم. یکی از این دورهها مربوط به سرطان کودکان در مرکز «مموریال اسلوانکترینگ» نیویورک بود و دیگری در مورد اکستروفی مثانه که در دانشگاه «جانز هاپکینز». دوسال قبل از آن، یک ماه برای طی یک دوره در مورد ناهنجاریهای انورکتال به دانشگاه سین سی ناتی به آمریکا رفتم و از آنجا نیز برای یک ماه عازم مرکز کانسر کودکان در بیماستان Memphis واقع در St. Jude امریکا شدم. در سال ۱۳۸۴ نیز یک دوره فرصت مطالعاتی سه ماهه در بیمارستان کودکان تورنتو، در ارولوژی کودکان را گذراندم. سال ۱۳۷۲، حدود ده ماه در بخشهای جراحی و ارولوژی کودکان دانشگاههای مختلف آمریکا بودم؛ سه ماه در بیمارستان کودکان لس انجلس دانشگاه «کالیفرنیای جنوبی»، سه ماه دربخش اورولوژی و جراحی کودکان بیمارستان نیویورک دانشگاه کرنل و چهار ماه نیز در بیمارستان کودکان بوستون دانشگاه هاروارد بودم. این دورهها در ارتقا دانش و مهارت من تاثیر بسزائی داشت و باعث شد قضاوتم نسبت به بیماریها و روش درمان آنها بهتر شود و بتوانم کارهای پیچیدهتری را انجام دهم. من در «بیمارستان کودکان بوستون»، دکتر «ویلیام هاردی هندرن» را ملاقات کردم که پیش از آن او را از طریق مجلات و کتابها میشناختم. در سال ۱۳۷۲، ایشان ۶۸ سال داشت و برخی جراحیهای بسیار پیچیده را بهتنهایی در مدت ۲۰ ساعت انجام میداد و شاید در این مدت کلا دو تا ۱۵ دقیقه استراحت میکرد و چیزی میخورد.
در سن ۶۸ سالگی؟!
بله، اکنون ایشان ۹۰ سال دارد و مدیر یک بنیاد خیریه است. او آموزشهای اینترنتی و بینالمللی خود را از طریق این بنیاد ادامه میدهد. تابلویی در اتاق عمل دکتر هاردی هندرن بود که میگفت: «اگر عملی مشکل است، تو آن را صحیح انجام نمیدهی.» فکر میکنم این جمله در تمام ابعاد زندگی صدق میکند. هیچ کاری دشوار نیست و با تلاش به نتیجه میرسد، مگر اینکه آن را درست انجام ندهی. دیدن تجربیات متخصصین مجرب کشورهای پیشرو میتواند بسیار موثر باشد. گاهی خواندن متون کفایت نمیکند و لازم است انسان حتماً جزئیات جراحی را از دست صاحب نظران ببیند. من به تمام اعضای هیئت علمی پیشنهاد میکنم که برای پیشرفت مهارت در رشتهشان، از سفرها و دورههای مطالعاتی خارجی غافل نشوند. حضور در این مجامع بینالمللی بسیار راهگشا است.
آقای دکتر، چه آرزویی برای رشتهتان و دانشگاه علوم پزشکی تهران دارید؟
یعنی ارتباطات بینالمللی وسیعتری داشته باشیم؟
بله. دانشگاه باید اعضای هیئت علمی را به این موضوع تشویق کند. خوشبختانه دانشگاه در سالهای اخیر توجه ویژهای به اخلاق حرفهای داشته است و باید این راه را همگام با پیشرفت علمی ادامه دهد. من بهترین آرزوها را برای دانشگاه دارم.
سلامت باشید استاد. هر کدام از اساتید میتوانند در صورت تمایل نکتهای برای جمعبندی اضافه کنند.
دکتر قوامی عادل:
من میخواهم از علاقه استاد به علم بگویم. زمانی که به کنگرههای خارجی میرویم، همه با چمدان خالی میآیند و استاد تکستهایش را با خود به سفر میآورد. اگر ما عصر بعد از کنگره به گردش برویم، استاد همچنان در هتل میماند و مطالعه میکند. اساتید دانشگاههای دیگر نیز در این کنگرههای بینالمللی حاضر میشوند؛ اما استاد جزو اولین نفراتی است که صبح در کنگره حاضر میشوند و جزو آخرین نفراتی که سالن را ترک میکنند. یعنی از لحظهلحظه این فرصتها استفاده میکند. یکی از بهترین خصوصیات استاد این است که بعد از عمل جراحی با والد بیمار صحبت میکند. من از استاد آموختم که به والدین بیمار توضیحات کاملی از جراحی ارائه دهم؛ چه نتیجه عمل خوب باشد و چه بد. بهطور کل در نحوه برخورد استاد با بیماران و همکاران، نکات آموزشی بسیاری وجود دارد.
دکتر حق شناس:
آقای دکتر بسیار به گزارشدهی علاقه دارد. ایشان در یکی از کوهنوردیها دچار آسیب شد و استخوان پاشنه پایش شکست. همه ما نگران و ناراحت بودیم. استاد بعد از اینکه خوب شد، گزارش آن تروما را نوشت. جالب است که حتی از محل حادثه نیز عکس داشت. عکس آخر گزارش، مربوط به کوه بود و استاد ذکر کرده بود که من با این کفش ایمن به کوه رفته بودم. من آنجا از ایشان پرسیدم: «فکر میکنید چند وقت دیگر بتوانید دوباره این کفشها را بپوشید؟» ایشان پاسخ داد: «انشاءالله میپوشم!» واقعاً بعید به نظر میرسید که آن شکستگی اینقدر خوب شود که دکتر دوباره بتواند کوهنوردی کند. فکر میکنم از خوبی استاد است که این بهبودی حاصل شد. فکر میکنم گزارشدهی برای همه ما خیلی مهم است. دکتر قوامی به صحبتهای صادقانه استاد با والدین بیمار اشاره کرد و من نیز از تجربه خودم در جراحی پسرم گفتم. فکر میکنم همه بیماران احساس خیلی خوبی نسبت به این گزارشها داشته باشند؛ حتی وقتی مشکلی وجود داشته باشد که اکثر اوقات اجتنابناپذیر است. دکتر به تابلوی اتاق عمل استادش اشاره کرد و من نیز هرگاه مشکلی برایم ایجاد میشود، با خودم میگویم: «به قول دکتر ملائیان اگر کاری خوب از آب درنیامد، به عقب برگرد و خطایت را پیدا کن.» شما از آقای دکتر راجع به مسائل اخلاقی یک استاد پرسیدید و من میخواهم نظر خودم را در این باره بگویم. من فکر میکنم باید به گزینشها بیشتر اهمیت دهیم. منظورم گزینش عقیدتی نیست که از دین افراد بپرسیم. ما باید ببینیم عشق یک فرد چیست. حدود ۴۰ سال است که من به دانشکده پزشکی آمدهام و ما واقعاً عاشق بودیم. اما الان بیشتر بچههای خودمان عاشق نیستند و بیشتر بهدنبال پول، پرستیژ و عنوان هستند. اگر بزرگمردان کاری کنند که هر شغلی محترم باشد، هر کس به دنبال علاقهاش میرود و بیخود به سراغ کارهای دیگر نمیرود و بسیاری از این مشکلات حل میشود. افراد باید عاشق تعلیم باشند تا معلم خوبی شوند. در ضمن این آموزش دوطرفه است. من گاهی بداخلاق میشوم و میبینم که رزیدنتم با حوصله رفتار میکند و این رفتار را از او میآموزم. دلم میخواست آخر حرفهایم چیز خوبی بگویم و حالا این شعر «سنایی» در ذهنم است. این شعر طولانیست و این بیت آن به درد کسانی میخورد که بسیار زحمت کشیدهاند؛ از جمله دکتر ملائیان:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
واقعاً شصت سال طول کشید تا این تکه تبدیل به دکتر ملائیان شد. مراتب تشکر ما را به دانشگاه برسانید که جستوجو کردند تا این عقیق را انتخاب کنند.
زنده باشید.
دکتر ملائیان:
در آخر میخواهم بگویم که من در این سالها هم در جشنواره ابن سینا و هم الان و هم،بهعنوان استاد نمونه انتخاب شدم. من به دکتر «ظفرقندی» مدیر محترم گروه جراحی دانشگاه خیلی ارادت دارم و از حرکات و صحبتهایشان همیشه یاد می گیرم من به ایشان که مدیرگروه جراحی هستند گفتم که احتمالاً شما در این مسئله نقش داشتید سر مثبتی تکان داد و گفت: «آقای دکتر، این را همه میبینند و خدا نیز میبیند.» خیلی مهم است که انسان همیشه حس کند خداوند ناظر حرکاتش است. افراد معمولاً از خودشان تعریف نمیکنند؛ اما اطرافیان خیلی از چیزها را میگویند. مثلاً من بهیاد نداشتم که خانم دکتر پسرش را نزد من آورده بود؛ اما چنین مواردی بعنوان خاطره باقی می ماند. همیشه بهیاد داشته باشیم که دیگران رفتار ما را میبینند. سعی کنیم خاطره خوبی در ذهن ها از خود به یادگار بگذاریم.
آقای دکتر، ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
اختیار دارید، ممنون از شما.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان