گفت و گو با دکتر مریم مدرسی رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس و عضو هیئتعلمی دانشکده پرستاری و مامایی
آرام و بامتانت، ساده و صمیمی از خاطرات آن روزها میگوید؛ مریم مدرسی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس، عضو هیئتعلمی دانشکده پرستاری و پژوهشگر مرکز تحقیقات مراقبتی پرستاری مامایی، در دوران جنگ بهعنوان امدادگر اجتماعی در حیطه روانشناسی و مشاوره تقریباً نزدیک خط مقدم فعالیت خود را آغاز کرد او هماکنون دارای دکتری آموزش پزشکی و بهعنوان استادیار در دانشکده پرستاری و مامایی مشغول به کار است و رمز موفقیت خود را اخلاص و ایمان به خدا و طاعت از پدر و مادر میداند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
مریم مدرس متولد سال ۱۳۴۱ در اهواز هستم. در یک خانواده تقریباً مذهبی و علاقهمند به علم و تحصیل بزرگشدهام و ۲۷ سال سابقه کار در دانشگاه رادارم. سال ۱۳۷۴ ازدواج کردم، صاحب دو پسر شدم؛ اولی فوقلیسانس عمران و دیگری دامپزشکی دانشگاه تهران درس میخواند.
در خصوص دوران تحصیلی خود بفرمایید.
سال ۱۳۵۹ زمانی که دیپلم گرفتم، جنگ شروع شد و گرفتار تعطیلی مدارس و دانشگاه شدیم. سال ۱۳۶۲ در کنکور شرکت کردم و در مقطع فوقدیپلم رشته مامایی وارد دانشگاه علوم پزشکی ایران شدم. قصد نداشتم رشته مامایی بخوانم، اما چون مربوط به زنان بود این رشته را انتخاب کردم. همزمان با پایان فوقدیپلم، کارشناسی مامایی در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم.
سال ۱۳۶۷ بلافاصله بعد از اتمام دوره کارشناسی، مقطع کارشناسی ارشد را در رشته آموزش مامایی در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. سال ۱۳۷۰ با اتمام دوره کارشناسی ارشد طرح خود را به مدت ۳ سال در اهواز گذراندم. سال ۱۳۷۳ به تهران برگشته و در دانشگاه علوم پزشکی تهران کارم را ادامه دادم. در این مدت با علاقهمندی در دانشکده پرستاری و مامایی کارکردم و آموزش دانشجویان را با تمام وجودم و با تعهد انجام دادم تا اینکه در سال ۱۳۹۰ دکتری آموزش پزشکی علوم پزشکی تهران پذیرفته شدم و سال ۱۳۹۴ فارغالتحصیل شدم و هماکنون بهعنوان استادیار مشغول کار هستم.
از سوابق اجرایی خود بفرمایید؟
در دوران طرح در اهواز معاون آموزشی دانشکده شدم، هم در بیمارستان به دانشجویان آموزش میدادم و هم سمت اجرایی داشتم. از ابتدای فعالیتم بهعنوان عضو هیئتعلمی مربی در دانشگاه آموزش دادم. سال ۱۳۹۵ سمت مدیر گروه مامایی را داشتم. زمان کوتاهی هم معاونت پژوهشی دانشکده بودم و خودم استعفا دادم. از اعضای هیئت موسس مرکز تحقیقات پرستاری و مامایی بودهام و هماکنون بهعنوان پژوهشگر مرکز تحقیقات مراقبتی پرستاری مامایی دانشکده هم فعالیت میکنم.
از خاطرات زمان انقلاب بفرمایید؟
قبل پیروزی انقلاب سنم کم بود، ولی در نوجوانی با علاقهمندی در راهپیماییها و فعالیتهای آن زمان شرکت میکردم. قبل از علنی شدن فعالیتهای انقلابی کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری و اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را بهصورت پنهانی میخواندیم، چون برادرم در کارهای سیاسی فعالیت داشت در خانه ما این کتابها وجود داشت. زمانی که جریانات انقلاب علنی شد، در راهپیماییها و سخنرانیهای افراد سیاسی شرکت میکردم. یک روز که در مراسم سخنرانی دکتر قریب شرکت کرده بودم، نیروهای نظامی حمله کردند حتی گاز اشکآور زده شد و من از نرده بیمارستان بیرون پریدم و با کمک برادرم فرار کردیم.
از خاطرات زمان جنگ بفرمایید؟
بعد از انقلاب در قسمت کمیته بهداشت جهاد سازندگی فعالیت میکردم.
زمانی که جنگ شروع شد، در اهواز به مدت دو ماه دوره امدادگری و در تهران شش ماه دوره امدادگری اجتماعی را که نحوه برخورد با افراد جنگزده را آموزش میدادند و بیشتر جنبههای روانشناسی و مشاوره داشت، گذراندم.
سال ۱۳۵۹ بعد از نقلمکان به تهران، من به همراه خواهرم به اهواز برگشتم و بهعنوان امدادگر پزشکی فعالیت میکردم.
پدرم موافق این فعالیتها بودند و ایرادی نمیگرفتند، مادرم هم خودشان فعال بودند. ما داروها را که مردم میفرستادند، تفکیک میکردیم و ازآنجا من با پزشکی و درمان آشنا شدم. کمکم ما بهصورت گروههای سیار با آمبولانس به کمکرسانی میپرداختیم. به علت وجود احتمال اسارت، خانمها را به خط مقدم نمیبردند، من چند مرتبه در پایگاههای بهداشتی درمانی در چادر که تقریباً نزدیک خط مقدم بودند، رفتم.
چادرها محلهایی بودند که در آنها کمکهای اولیه انجام میشد تا مجروحین با آمبولانس به پشت جبهه منتقل شوند.
سپس در بخشهای بیمارستان اهواز مستقر شدیم که مجروحین را میآوردند. در آنجا در بخشهای جراحی عمومی و جراحی اعصاب به مجروحین کمک میکردیم. کارهایی مثل تزریق، کنترل سرم، کمک کردن در تغذیه و غذا خوردنشان و کارهای اولیه مثل گرفتن فشار، علائم حیاتی و اینگونه کارها را انجام میدادیم.
آنجا من باخانمی آشنا شدم که از نیشابور به دنبال همسرش آمده بود، در پشت جبهه کمک میکرد و خیاط بود. به دلیل شرایط خاص و اضطراری جنگ و پذیرش مجروحین در بیمارستانها، در بخش جانبی بیمارستان بخشی را برای زایمان خانمهایی که در مناطق جنگی زندگی میکردند، ایجاد کرده بودند. چند مرتبه در ساعتهایی که ما کاری نداشتیم به آنجا رفته و زایمان را دیدم؛ این اولین باری بود که من با رشته مامایی آشنا شدم.
خانمها آنجا هیچچیزی نداشتند، حتی لباس برای نوزادهایشان نداشتند و آنها را درشان میپیچیدند. بیمارستان هم وسایل کم داشت، من این را به آن خانم خیاط گفتم و او گفت میتوانم برای نوزادان لباس بدوزم. ما در زیرزمینی نزدیک کمیته بهداشت جهاد مستقر بودیم و هیچکس هم خبر نداشت؛ فقط یک نظامی برایمان غذا میآورد.
آن خانم لباسها را میدوخت و من به بیمارستان میبردم. بعد از چند ماه کمک به مجروحین، تصمیم گرفتم، به قسمت زایمان منتقل شوم که در آنجا به خانمهای جنگزده در کارهای اولیه زایمانشان کمک میکردم و در این مدت با زایمان آشنا شدم.
یک دوره دیگر برای تهیه لباس برای سربازان در قسمت خیاطخانه کمک میکردیم. یکزمانی هم در محل یک دبیرستان با کمک چریکهای دکتر چمران درزمانی که در حال استراحت بودند و درگیر حمله نبود، آذوقههایی را که توسط مردم از شهرهای مختلف آمده بود را به داخل میآوردند و ما در اتاقهای مختلف آنها را دستهبندی میکردیم و برای خط مقدم میفرستادیم.
درمجموع ۱۹ ماه در جبهه بودم. زمانی که دانشگاه در سال ۱۳۶۱ بازگشایی شد، کنکور دادم، مامایی قبول شدم و به تهران برگشتم.
در دوران دانشجویی، زمانی که حملات و موشکباران بود، ما برای کارورزی به بیمارستان شهید اکبرآبادی در خیابان مولوی میرفتیم. دانشکده در آن زمان بهصورت اجباری به ما ۷ شبکاری داده بود، هنگام نوبت حملات موشکی میشد، آژیر خطر میزدن و همه به پناهگاه میرفتند. ما چون این حملات برایمان عادی بود به پناهگاه نمیرفتیم و به خانمهایی که براثر ترس و استرس باید زایمان میکردند، کمک میکردیم. یک دوستی داشتم شمع را میگرفت و من زایمان را انجام میدادم یا برعکس، به همین دلیل به ما فرشته میگفتند. تمام هفت شبی که من در این بیمارستان بودم، این اتفاقات افتاد و موشکباران شد.
مدتی از دوره امدادگری اجتماعیام هم استفاده کردم، بین آبادان و خرمشهر یک شهرکی بود و مهاجرینی که از خرمشهر راندهشده بودند و شهر را عراقیها گرفته بودند در کانتینر اسکان دادهشده بودند. من آن زمان برای خانمهایی که آنجا بودند کارگاه قالیبافی تشکیل دادم، درحالیکه خودم اصلاً قالیبافی بلد نبودم و با کمک افرادی که میتوانستند در همان کانتینر کارگاه قالیبافی تشکیل دادم، بهاینترتیب تعداد زیادی از زنانی که ممکن بود، افسرده شوند یا اختلالی پیدا کنند سرگرم شدند. تنخواه مالی میگرفتم و برایشان وسایل را از کمیتهی مربوط به مهاجرین جنگی میگرفتم. گاهی بهعنوان بازرس به همراه دوستم ناهید دقایقی به چادرهایشان سر میزدیم که مواردی غیرقابلپیشبینی را برطرف کنیم. یک مورد خانم ۲۵ ساله با پسر ۱۷ ساله ازدواجکرده بود و خانم باردار بود که برایشان مایحتاج موردنیاز را تهیه میکردیم.
از دوستان آن زمان هستند کسانی که هنوز باهم در ارتباط باشید؟
خانمها به خاطر شرایط زندگیشان معمولاً خیلی از هم فاصله میگیرند، من دکتر معصومه آباد را آن زمان شاید فقط یکبار دیدم. یا دکتر ناهیدی را ندیده بودم، این دو نفر در رشته مامایی هستند. با دوستان دیگر در ارتباط نیستم.
خانمها تعدادشان نسبت به آقایان کمتر بود و هم مقطعی میآمدند و سریع جابهجا میشدند.
عنایت، نزدیکان از دوستان دبیرستان بودند که کمک میکردند اما باهم در ارتباط نیستیم.
برای انتقال مفاهیم ایثارگری به نسل جوان چهکار انجام دهیم؟
بستگی به تربیت خانواده و شرایط جامعه دارد. جامعه ما الآن در شرایط آن زمان نیست و تغییر کرده است. بسیاری به سمت دنیاطلبی رفتند و گرفتار شدند. این امر از این مفاهیم دورشان میکند. در حال حاضر سبک زندگی تغییر کرده است. در این زمینه ازنظر فرهنگی کار زیادی لازم است. به خود افراد هم مربوط میشود و کمک الهی است که این حس درون افراد ایجاد شود و رشد کند. باید خواستن درون فرد وجود داشته باشد.
اگر دانشجوها باهم در فعالیتهای گروهی دانشجویی شرکت داشته باشند، فعالیتهایی که به جامعه کمک کند، میتواند این زمینه را بیشتر رشد دهد، مثلاً به مناسبتهای مختلف که پیش میآید، هفته زنان و امثالهم دانشجو باید به جامعه کمک کند، بین مردم رفته و کارهای انسان دوستانهای انجام دهند، این میتواند خیلی کمککننده باشد. صحبت کردن خیلی اثرگذار نیست، باید آنها را بهصورت عملی به انجام کارهایی که خدمترسانی و خدمت به مردم است، ترغیب کنیم. این شرایط میتواند کمک کند، افراد ازخودگذشتگی نشان دهند و حس کنند باید به فکر دیگران هم باشند، برگزاری اردوهای جهادی نیز بسیار مفید است.
ورزش میکنید؟
بله پیادهروی
بهترین دوره زندگیتان کدام دوره بوده است؟
دوران دانشجویی فوقدیپلم، خصوصاً زمانی که جنگ بود.
تاثیرگذارترین فرد زندگیتان چه کسی است؟
پدر و مادرم
زمانی که خبر قطعنامه ۵۹۸ را شنیدید چه حسی داشتید؟
من مطیع امام خمینی (ره) بودم. هر چیزی که ایشان گفتند، پذیرفتیم. ایشان گفتند جام زهر را نوشیدم و ماهم به همان اندازه ناراحت شدیم ولی باید میپذیرفتیم.
تابهحال خاطراتتان را مکتوب کردهاید؟
نه چیزی که انتشار پیدا کند ننوشتم اما برای خودم خاطره نوشتهام.
صحبت پایانی
من هنوز همفکر میکنم هر اتفاقی برای کشورم بیفتد بازهم آمادگی دارم خدمت کنم. خدمت تعریفشده نیست باید فرد تشخیص دهد الآن چهکاری موردنیاز است، چهکاری کمککننده است و انجام دهد. اینکه از طریق بیگانه بخواهیم روی پای خودمان بایستیم حرفهای بیهوده ایست که باید دور بریزیم و به فکر این باشیم روی پای خودمان بایستیم.
مشکلات اقتصادی است، باید تحمل و صبر کنیم و به فکر این باشیم چه راهی میتواند کمک کند و همه باهم متحد شویم و به دنبال راه کمکرسانی به مردم و کشورمان باشیم.
خبر: اسماعیلی
عکس: گلمحمدی