اشاراتی درباره زندگی و مرگ ابوحیان توحیدی؛ فیلسوف نامی
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان:
خبر مانند برق و باد در شهر پیچید، در کوچه و بازار و مساجد و مدارس، زن و مرد، عامی و عالم، کشاورز و بازرگان و سپاهی همه با شگفتی خبر را به هم میگفتند: «شنیدهای که ابوحیان توحیدی، آن دانشمند کهنسال، همه تالیفاتش را سوزانده و خاکسترش را بر باد داده؟» این عمل فیلسوف نامی باعث شد تا قاضی ابوسهل، طاقت از کف بدهد و نامهای سراسر عتاب برای او بنویسد. ابوحیان در جواب او نوشت: «جسد امروز یا فردا شدهام، از اینرو که در دهه نود عمرم... نه فرزند سربهراهی دارم و نه یار دلخواهی، نه دوست نزدیکی، نه پیر و سخنرانی، نه محرم قابل اطمینانی، و بر من ناگوار است که این آثار را در دست کسانی واگذارم که اسباب بازی خویش و بیآبروسازی من نمایند، همین مردمی که بیست سال در کنارشان زیستم و یک یار وفادار و یک انسان پرهیزگار در میانشان ندیدم و با آنکه پایه و مایه مرا میشناختند، از قدرناشناسی و ناسپاسی اینان بسیاری از اوقات علف صحرا خوردم و با تهیدستی خجالتباری به سر بردم و بهناچار دین و مروت را بنده درم کرد.
و در ادامه: «اکنون احوال و افکار و اخلاق و رفتارم همه غریب تلقی میشود، رمیده از خلق، به تنهایی خو کرده، حیرتناک و ستمزده و نومید از همه چیز در انتظار مرگم، چه آفتاب عمر رو در غروب دارد و آب زندگی رو به ته کشیدن است و ستاره عمر در حال رنگ باختن».
این حال و روز مردی است که او را با صفاتی چون پیر صوفیان، فیلسوف ادبا و ادیب فلاسفه، محقق کلام و متکلم محققان و پیشوای بلاغتپیشهگان ستودهاند. دانشمندی که او را بهحق میتوان دایرهالمعارف قرن چهارم هجری نامید، ادیبی که تمام کتابهایش را به زبان عربی نوشت و او را برترین نثرپرداز سراسر تاریخ عرب میدانند و گلستان سعدی را متاثر از آثار او میشمارند، مردی که تنگدستی و محرومیتها او را به جنون سوزاندن کتابهایش کشاند .
علی بن محمد بن عباس با کنیه ابوحیان از دانشمندان، مشاهیر، ادبا، حکما و صوفیان قرن چهارم هجری است؛ نامآوری که به سبب اختلاف در محل ولادتش، ایرانیان او را ایرانی و اعراب او را عرب میدانند، اما یاقوت که کاملترین شرح حال او را نوشته، ابوحیان را «شیرازی الاصل» میداند و البته بر کسی پوشیده نیست که ابوحیان تحت نظر دانشمندان و عالمان و حامیان ایرانی به عرصه بالندگی رسید و نامش در تاریخ ماندگار شد. لقب توحیدی را بدین سبب داشت که پدرش فروشنده نوعی خرما موسوم به «توحید» بود. ابوحیان در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و تحت کفالت عمویش که مردی تندخو و خشن بود، قرار گرفت. آلام و رنجهای کودکی اثر خودش را گذاشت و از ابوحیان مردی ناامید و مایوس و بدبین و تندزبان ساخت که بهرغم عالمی نابغه بودن، در مراوده و دوستی با دیگران توفیق چندانی نداشت و بیشتر عمرش در خیل راندگان بود تا خواندگان .
استادان
از اساتید ابوحیان میتوان به قاضی ابوسعید حسن بن عبدالله بن مرزبان سیرافی، عالم و ادیب و فقیه نامی اشاره کرد که پدرش زرتشتی بود و بهزاد نام داشت، ولی بعد از مسلمان شدن نام عبدالله بر خود نهاد. ابوحیان دروس کلام و نحو و فقه و بلاغت و عروض و قافیه و علوم قرآنی را نزد این دانشمند فراگرفت. تقوی و زهد و خداترسی ابوسعید سیرافی به گونهای بود که گرایش ابوحیان به تصوف را در اثر مجالست با او میدانند و برخی محمد غزالی را در تصوف پیرو ابوحیان میدانند. او علوم عقلی را نزد ابوالحسن عامری و عیسی بن عدی و ابوسلیمان منطقی سجستانی آموخت. این سه حکیم، فاصله بین فارابی و ابنسینا را پر میکنند. البته از بین این گروه ابوسلیمان علاوه بر استادی، دوست و مصاحب ابوحیان نیز بوده، چنانکه هرکه خبر ابوسلیمان را میخواسته، از ابوحیان میپرسیده. ابوسلیمان با وجود علم بالا به سبب نابینایی از یک چشم و ابتلا به پیسی بیشتر در خانه بود و کسانی که طالب علم بودند، به خانه او میرفتند. معلومات وسیع ابوحیان، گذشته از استادان یادشده، اول به دلیل مطالعه و رونویسی کتابهای متعدد و متنوع است، زیرا نسخهبرداری کتاب شغل اصلی او بود و دیگر به علت ملاقات او با صاحبان افکار و عقاید و مذاهب و مسالک گوناگون در شهرهای متفاوت است که به او افق دید گستردهای داد .
زندگی ابوحیان
ابوحیان که به وراقی (نسخهبرداری کتاب) روزگار میگذراند، مدت زمانی به خدمت مهلبی، وزیر معزالدوله در بغداد درآمد، اما با او نساخت، ناچار دوباره به وراقی پرداخت، سپس به ری رفت و در آنجا کوشید به دستگاه ابوالفضل بن عمید راه یابد که ناکام ماند و پس از مرگ ابنعمید در زمان وزارت پسرش ابوالفتح بن عمید هم توفیقی در راه یافتن به دربار آلبویه نیافت و باز به بغداد برگشت. هنگامی که صاحب بن عباد پس از برکناری ابنعمید (پسر)، به وزارت رسیده بود، باز هم ابوحیان بخت خود را آزمود، اما دیرزمانی نکشید که به سبب تندخویی از درگاه این وزیر نیز رانده شد .
پس از آن مدتی هم به وساطت ابوالوفای بوزجانی در بیمارستان عضدی بغداد مشغول به کار شد و در آن زمان به نوشتن کتاب «مثالب الوزیرین» پرداخت که در آن ابنعمید و ابنعباد را بهشدت هجو کرده است، هر چند در آخر کتاب اعتراف میکند که آلبویه دیگر مانند آن دو وزیر را به خود ندیده است. پس از این دوران بود که به دستگاه ابنسعدان، وزیر صمصامالدوله، که به علت شغل بازرسی لشکر، العارض نیز خوانده میشد، وارد شد و «کتاب الامتاع و الموانسه» خود را که شرح گفتوگوهای علمی و ادبی با این وزیر است، تالیف کرد. با عزل و قتل ابنسعدان دوران کوتاه رو کردن بخت به ابوحیان نیز سپری شد و او در سالهای واپسین زندگی دلزده از دربارها و مایوس از بخت خویش به سلک صوفیان درآمد و در شیراز به بحث و درس و تالیف پرداخت .
مکتوبات
از کتب سوختهشده اطلاعی نداریم، اما ازجمله کتابهای او که به دست ما رسیده، میتوان پی به وسعت اطلاعات و دانش ابوحیان برد .
« الامتاع و الموانسه»: جامعترین اثر توحیدی «الامتاع و الموانسه» است. این کتاب شرح گفتوگوهای علمی و ادبی ابوحیان با ابنسعدان وزیر است و در اصل، شرح مجالس چهل شب است. از مهمترین مطالب این کتاب، اطلاعات منحصربهفردی است که در شب هفدهم درباره نویسندگان «رسائل اخوانالصفاء» در آن مییابیم. اخوانالصفا گروهی بودند که دست به تالیف مکتوباتی بدون نام نویسنده میزدند و صاحب عقاید خاصی در مورد دین و فلسفه بودند .
« المقابسات»: ابوحیان در «المقابسات» که از لحاظ فلسفه بسیار اهمیت دارد، با نثر شیوایی از مباحثات و گفت و شنودهایی که در انجمنهای فلسفی، بهویژه جلسات ابوسلیمان سحبستانی، جریان داشته، سخن گفته و اطلاعات دست اولی درباره فلسفه نیمه دوم قرن چهارم هجری به دست داده است. تحریر این کتاب که در آن از ۱۰۶ مجلس سخن گفته شده، ۳۰ سال به درازا کشیده است. ازجمله مطالب شایان توجه «المقابسات» این است که تنها مورد وصف خودکشی یک عالم پیر بر اثر تنگدستی را در آن میخوانیم و در جایی ابوحیان تصریح میکند که خودکشی آن پیرمرد دانشمند اگر نه اینکه منع شرعی داشت، عملی بود مردانه و بزرگمنشانه. استاد شهید مطهری از «المقابسات» و «الامتاع و الموانسه» بهعنوان کتابهای نفیس یاد کرده است.«البصائر و الذخائر»: توحیدی در این کتاب به زبان طنز به انتقاد اجتماعی پرداخته است. این کتاب در ۱۰ جزء نگارش یافته و مفصلترین اثر ابوحیان است. ازجمله در حکایتی میگوید که از معاویه پرسیدند که تو مکارتری یا زیاد؟ گفت من کار پراکنده را به سامان میآورم، اما زیاد اصلا نمیگذارد کار از دست به در رود. و نیز آورده است بسا کلمهای که به گویندهاش میگوید از من بگذر .
عبید زاکانی، طناز بزرگ ایرانی، در «رساله دلگشا» به این کتاب ابوحیان نظر ویژهای داشته است. «فی علم الکتابه»: ابوحیان، مولف رساله «فی علم الکتابه» است که از نخستین آثار به نگارش درآمده در بیان انواع خط و قلم و کتابت عربی است، در این کتاب نقل شده که: «بر خطاط بسیار لازم است که چیز سنگینی را با دست بلند نکند و بر زمین نگذارد، چراکه حرکات، شکل حروف را میسازند و شکل حروف در حرکات دست نهفته است. از اینرو این حرکات در خطوط و حروف نوشتهشده ظاهر میگردند و بهسادگی میتوان این حرکات را در شکل آن دید .»
« رساله السقیفه»: مهمترین اثر ابوحیان از لحاظ شیعه «رساله السقیفه» است که نشان از منازعات اهل شیعه و سنت در روزگار آلبویه میدهد که از زبان ابوبکر و عمر و ابو عبیده و حضرت علی(ع) جاری شده و ابنابی الحدید این رساله را در شرح نهجالبلاغه نقل کرده و صریحا میگوید این رساله ساخته و پرداخته ابوحیان است و ظاهرا سالها بعد خود ابوحیان تصریح میکند که این رساله را در مقابله با رافضه برساخته است .
« مثالب الوزیرین»: کتاب «مثالب الوزیرین» یا «اخلاق الوزیرین» در هجو صاحب بن عباد و ابنالعمید به نگارش درآمده و هجونامه بیرحمانهای است که با مهارت، خصوصیات جسمی و روحی دو وزیر، بهویژه صاحب بن عباد، را به تمسخر گرفته و از او انتقام کشیده است. ابنخلکان میگوید: در این کتاب به دو نفر وزیر خوشنام تاخته، نقایص ایشان را شمرده، فضایل ایشان را سلب کرده و نهایت تعصب به کار برده و انصاف ننموده است. سپس اضافه میکند: موافق آنچه خودم تجربه کرده و از موثقین نیز شنیدهام، این کتاب بسیار شوم و بدمیمنت است، هرکه تملکش کند، احوالش واژگون گردد. «الهوامل و الشوامل»: رسالهای است شامل ۱۷۵ سوال فلسفی که ابوحیان مطرح کرده و ابنمسکویه، نویسنده «تجارب الامم» و رئیس کتابخانه ابنعمید به آنها پاسخ داده است. ابنمسکویه، فلسفه را تمرین مرگ ارادی میدانست و ابوحیان عقیده داشت که انسان خود معضل خویش است و هر دو این دانشمندان از نمایندگان «انسانگرایی» در دورهای بودند که بعدها به «عصر رنسانس اسلامی» شهرت یافت. این سوالات گرچه گاه مربوط به طبیعیات است، اما عمدتا جنبه اخلاقی و روانشناختی و فلسفی دارد. این سوالها و پاسخها در کتابی به نام «الهوامل و الشوامل» گردآوردی شده. گفتهاند «هوامل» یعنی شترانی که برای چرا به حال خود رها شدهاند و «شوامل» یعنی گردآورندگان آن شترها .
اهمیت سوالهای ابوحیان در آن است که نهتنها اشتغالات ذهنی وی را که از نامتعارفترین شخصیتهای عالم اسلام است، تصویر میکند، بلکه فضای فکری قرن چهارم را نشان میدهد. نمونهای از این سوالات عبارتاند از :
مسئله سوم: چرا بعضی از اسامی گوشنوازتر و در شنیدن خوشایندترند؟
مسئله بیستوهشتم: چرا یک شخص، روز معین یا ماه معینی را دوست دارد؟
مسئله چهلوپنجم: چرا انسان پس از اینکه پیر شد، دوباره به میانسالی و جوانی و طفولیت باز نمیگردد؟ این نظم دلیل بر چیست؟
مسئله پنجاهم: علم چیست؟ حد و طبیعت آن کدام است؟
مسئله پنجاهوهفتم: در مورد کسی که خود را کشته، میتوان پرسید قاتل است یا مقتول؟
مسئله هفتادوششم: چگونه است که انسان هرگاه بخواهد، میتواند در یک ساعت هزار دشمن برای خود بسازد، اما درست کردن یک دوست کوشش و زمان زیادی میخواهد؟
مسئله صد و بیستویک: چرا کسی که دچار غم و اندیشهای است، با ریش خود ور میرود، یا با انگشت بر زمین میکوبد و با ریگ یا تسبیح بازی میکند؟
مسئله صد و بیستونهم: چرا از کارها و حرفهای دلقکی که خود نمیخندد، بیشتر خندهمان میگیرد؟
و البته شاهبیت سوالها این سوال است: چرا کمخردان برخوردارند و هنروران ناکامیاب؟
مرگ فیلسوف
ابوحیان تنها در آخرین روزهای زندگی که دچار فلج کامل شده بود، به نوعی آرامش رسید و در آخرین لحظات سر بلند کرد و خطاب به حاضران که خدا را به یادش میآوردند، گفت: «مگر خیال میکنید مرا نزدیک شرطه یا سپاهی میبرند؟ نه، من نزد پروردگار آمرزگار میروم.» این بگفت و جان سپرد .
آوردهاند که ابوحیان با شیخ الشیوخ ابوالحسن صوفی کدورتی داشت. شیخ پس از مرگ ابوحیان را در خواب دید و پرسید خدای تعالی با تو چه کرد؟ ابوحیان پاسخ داد: «خدای تعالی مرا به رغم تو آمرزید.» گویند ابوالحسین با مریدان به سر خاک ابوحیان رفت و لوحی بر آن نصب کرد .
مقبره ابوحیان در شیراز روبهروی قبر ابوعبدالله بن خفیف از اکابر تصوف و در پشت بازار وکیل شیراز قرار دارد.