عمومی | پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی

گزارش نقد و بررسی کتاب «دانشگاه نخبه، دانشگاه توده»

به گزارش روابط عمومی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری نشست نقد و بررسی کتاب «دانشگاه نخبه، دانشگاه توده» یک شنبه ۱۸ شهریور با حضور مرتضی مردیها نویسنده اثر، حمید جاودانی و محمد رضا کلاهی در سالن اجتماعات انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد. در این نشست مردیها ابتدا به زمان نگارش بسیاری از مطالب این کتاب که در بیست سال پیش یعنی زمانی که دانشگاه آزاد اسلامی در بسیاری از مناطق در حال توسعه بود اشاره کرد و گفت: در این زمان ما با توسعه دانشگاه آزاد مواجهه بودیم و به موازات این توسعه انبوهی از نارضایتی‌ها و نقدها وارد بود. همچنین بسیاری از افراد از این نظر ایران را با کشورهای دیگر به ویژه توسعه یافته مقایسه می‌کردند. پرسش این بود که دانشجوهایی که در کشورهای صنعتی و توسعه یافته هست چه تفاوتی با اینجا دارد؟ من در اولین مجموعه این نوشته‌ها به این اشاره کرده‌ام که ما با پدیده‌های به نام دانشگاه انبوه مواجه‌ایم که اولا این یک تصمیم نیست بلکه یک تسلیم است. البته تسلیم خیلی بدی هم نیست، یعنی اکثر آدم‌ها و کارشناس‌ها معتقدند که این کار باید انجام می‌شد.

وی افزود: دانشگاه در ابتدای امر یعنی در حدود یک و نیم قرن پیش جایی برای آریستوکراسی بود یعنی پاسخ به یک درصد اقلیت از مردم که مرفع بود که می‌توانستند پول بپردازند. اما اتفاقی که در دهه ۶۰ میلادی افتاد و خیلی زود هم به کشورهای ما سرایت کرد این بود که مرحله عمومی در تعلیمات اوج گرفت. در این شرایط دیگر آن انتظاری که از دانشگاه می‌رفت نبود و این فقط به وجهه دانشجویی مربوط نبود بلکه به استادی هم مربوط می‌شد. بنابراین من در آنجا اشاره کرده‌ام که این اعتراضات غیروارد است و دانشگاه باید گسترش پیدا کند حتی اگر این نیاز کاذب قلمداد شود.

مردیها در ادامه با اشاره به طبیعی بودن افت اخلاقی، فرهنگی و سیاسی در بین دانشجویان نسبت به گذشته که با گسترش دانشگاه با این ملازمه که معدل سیاسی فرهنگی کل جامعه بالا رفته است گفت: اما در گذشته چون دانشجویان نخبه‌تر از بقیه جامعه بودند و خیلی متفاوت با جامعه بودند، اما الان انگار تکه‌ای از یک تاق بریده شده هستند. این هم نباید چیز وحشتناکی باشد. در ادامه گفته‌ام که تفاوت ما با دانشجوهای کشورهای توسعه یافته در این نیست که دانشجویان آنها خیلی نخبه‌اند و دانشجویان ما نیستند. در صورتیکه بعضی از ماها بهتر از آنها هستیم. آنچیزی که آنها را از ما جدا کرده از حیث آموزش عالی دانشگاه نخبه است. یعنی دانشگاهی که از دانشجو این انتظار را دارند که یک عایدی خیلی جدی علمی داشته باشد.

در ادامه این نشست حمید جاودانی عضو هیات علمی موسسه پژوهش و آموزش عالی با اشاره به اینکه دانشگاه صرفا برای صنعتی کردن یک کشور به وجود نیامده است گفت: درست شاید برعکس این باشد و در همین دهه‌ها می‌بینیم که تجاری شدن دانشگاه تا چه اندازه به جامعه و دانشگاه و به بشریت ضربه زده است. همچنین علاوه بر اینکه ما شاهد یک فرگشت‌های زیادی در زمینه آموزش عالی هستیم که بخش اول آنها مربوط به مبانی نظری و بخشی هم مربوط به کاربست آنهاست که تا چه اندازه دانشگاه‌ها موفق بودند و تا چه اندازه توانسته‌اند به نیاز های جامعه پاسخ دهند.

وی افزود: علاوه بر اینکه ما شاهد یک فرگشت پارادایمی (سپهر اندیشه‌ورزی) هستیم، این فرگشت‌های پارادایمی سبب شده که نگاه به دانشگاه تغییر کند. خوشبختانه کار دکتر مردیها نظریه‌پردازی است و سرشار مسائلی است که آموزش عالی درگیر آن است. بحث‌هایی که در این کتاب شده است گذشته‌گرایانه است و شاید زمانی که دانشگاه را واکاوی می‌کنند هم این رویکرد گذشته گرایانه است و در چارچوب ابرتئوری‌ها لحاظ شده است.

جاودانی افزود: نقد اصلی من به نگاهی است که گزاره‌های سخت بسیاری را به کار می‌برد، ما در ادبیاتمان باید و نباید زیاد داریم و این باعث می‌شود که ارزش آکادمیک آثار کمتر شود. چون این باید و نبایدها همواره در حال تغییر هستند. این به فرهنگ ما برمی‌گردد و مشکل فرهنگی ماست.

وی افزود: در بخش نخست کتاب مردیها مشکلات آموزش عالی را سه قسمت می‌کند این گونه مشکلات که می‌گوید در پیشرفته‌ترین کشورها که مشخص نیست کدام کشورها منظورشان است هم وجود دارد که زائیده همان کلی‌گویی‌هاست، مثلا در جایی دیگر یکی از پرسش‌ها این است که استاد باید در درسنامه آزاد باشد و درسنامه را با گشودگی برگزیند، اصلا این پرسش نیست. بلکه کلی‌گویی و در بسیاری از کشورها درسنامه انتخاب استاد است و نه تنها باید گشودگی باشد بلکه این وظیفه و کارویژه اصلی یک استاد است.

جاودانی در ادامه با بیان پرسش دیگر گفت: مشکل دوم استاد شایسته کیست؟ است، معیار این کار چیست؟ آیا مهارت در تدریس ملاک است یا مهارت در پژوهش، خود ایشان در این کتاب گفته است که پژوهش اصل است و اگر استادی پژوهش نداشته باشد شایسته هیات علمی نیست. همه اینها یعنی آموزش، پژوهش و خدمات اجتماعی درواقع کارویژه یک استاد است. این پرسش نشان می‌دهد که مفهوم دانشگاه بازشناسی نشده است و اساساً استاد باید پژوهشگر باشد وگرنه چه چیزی را می‌خواهد درس بدهد. چیزی که دکتر مردیها به عنوان دانشگاه به آن اشاره می‌کند نهادهای آموزش عالی است و آن چیزی هم که ایشان می‌گویند آموزش عالی است که توده‌ای شده است.

وی افزود: درباره تولید دانشگاه که نویسنده می‌گوید، باید بگویم که این یک مفهوم نئولیبرال است و اساسا دانشگاهی می‌تواند دانش تولید کند که نخبه‌گرا باشد، آن نهادهای آموزشی که در پی سرمایه‌داری رونق گرفتند نیروی انسان ماهر پرورش می‌دهد. اما کار دانشگاه پرورش اندیشمند و اندیشه‌پروری است. مشکل اساسی بازنشناختن دانشگاه است که ریشه آن به بازنشناختن فرق نواندیشی و نوسازی برمی‌گردد. یعنی در زمانی که عصر روشنایی بحث عصر نواندیشی است. مثلا ناپلئون دانشگاه را تعطیل می‌کند. الان الگوی حاکم در دانشگاه الگویی است که در آنطرف رود راین پایه ریزی می‌شود. آن الگوست که نیازمند استقلال دانشگاهی است و این دو مفهوم است که به چالش کشیده شده است. دانش بدون استقلال دانشگاهی و آزادی علمی امکان پذیر نیست.

عضو هیات علمی موسسه پژوهش و برنامه‌ریزیی آموزش عالی یادآور شد: شریعتی و آل احمد وقتی از غرب سخن می‌گویند  با غرب مشکل ندارند، بلکه با مسائلی مانند ماشینیزم و سرمایه داری مشکل دارند. یعنی بحث‌هایی که اساسا جوامع بشری را دارد با خطر نابودی روبرو می‌کند. بحث دانشگاه امروزی این است که بشر به دانش نوینی نیاز دارد، دانشگاه هم نیازمند دانش نویی است که با توسعه پایدار نمی‌شود چرا که توسعه پایدار بحثش فقط پایداری رشد است و منظور از رشد هم همان ارزش افزوده است یعنی مصرف بیشتر و تولید بیشتر، در نتیجه زیست کره ما اصلا توان این مسائل را ندارد.

محمدرضا کلاهی عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی دیگر سخنران این نشست سخن خود را با اشاره به اینکه دکتر مردیها در مقدمه یک پرسش را نصب العین خود قرار داده که این کتاب تلاشی است برای ورود به این پرسش که دانشگاه یعنی چه و انتظارات ما از دانشگاه باید چه باشد؟ آغاز کرد و گفت: در خلال پاسخ به  این پرسش است که نگاه نویسنده به جامعه طرح می شود. و این پاسخ در خلال دو نگاه به دانشگاه طرح می‌شود؛ اول دانشگاه نخبه است. یعنی دانشگاه به عنوان نهاد پرورش نخبگان؛ جایی که رسالتش تربیت متخصص است. دومین نگاه، دانشگاه همگانی یا دانشگاه توده است. یعنی دانشگاه به مثابه نهاد تربیت شهروندان. به تدریج که دانشگاه فراگیر می‌شود، هدف و کارکردش تغییر می‌کند و از پرورش متخصص به پرورش شهروند فرهیختهو ارتقاء سطح عمومی فرهنگ تبدیل می‌شود و دانشگاه، از دانشگاه نخبه به دانشگاه توده تبدیل می‌شود.از نظر نویسنده این فرایند گسترش دانشگاه اگر چه کیفیت آموزش را کاهش می‌دهد اما در مجموع مثبت است چرا که موجب فرهیخته شدن کل جمعیت می‌شود.

وی افزود: بحث من بیشتر روی نوع دوم دانشگاه است. دکتر مردیها در بررسی دانشگاه توده، علوم پایه یا علوم محض از قبیل ریاضی، منطق، نظریه‌ی سیستم‌ها، نظریه‌ی مجموعه‌ها، زبان‌شناسی، معرفت‌شناسی، فیزیک و شیمی را برای آموزش همگانی که هدف‌اش پرورش شهروند فرهیخته است مناسب دانسته‌اند چرا که از نظر ایشان، علوم محض، قدرت استدلال و مهارت‌های عقلی فرد را ارتقاء می‌دهد و در همه‌ی زمینه‌های زندگی کاربرد دارد. کلاهی این نظر را محل اشکال دانست و به جای علوم محض، علوم کاربردی را مناسب دانشگاه همگانی معرفی کرد. او در توضیح این نظر خود گفت که پیش از نتیجه‌گیری درباره‌ی چیستیِ محتوای آموزشیِ مناسبِ آموزش همگانی، باید بدانیم که منظور از «شهروند فرهیخته» (که هدف چنین آموزشی است) چیست و پیش از آن باید دیدگاه خود را درباره‌ی معنای جامعه روشن کنیم.

کلاهی در ادامه به بررسی معنای فرهیختگی و معنای جامعه در نظر دکتر مردیها پرداخت. او با نقل جملات مختلف کتاب در نهایت نتیجه گرفت که منظور مردیها از شهروند فرهخیته، عبارت است از شهروندی که دو ویژگی داشته باشد: اول، در سطح فردی، کسی که مهارت‌های عقلی او چنان ورزیده شده باشد که بتواند منافع شخصی خود را به درستی پی‌گیری کند. دوم در سطح جمعی، کسی که در خلال پی‌گیری منافع شخصی خود، به دیگران آسیبی نرساند. و در چهارچوب این معنا از فرهیختگی است که «پرورش قوه‌ی استدلال برای پیگیری منافع فردی» اهمیت می‌یابد و علوم محض که پرورنده‌ی عقل و استدلال هستند در اولویت قرار می‌گیرند.

وی سپس در تحلیل این نظر مردیها توضیح داد که دو پیش‌فرض آشکار و نهان در این نگاه به آموزش وجود دارد. اول آن که در آن، همبستگی اجتماعی یک همبستگی سلبی است نه ایجابی. یعنی جامعه عبارت از جمع تک‌تک افرادی است که مهم‌ترین رابطه‌شان با هم آن است که زیانی به هم نرسانند. چنین جامعه‌ای فاقد هیچ گرایش و تمایل به سمت دیگری و فاقد هیچ رابطه‌ی ایجابی میان اعضای‌اش است. این نگاه به جامعه پیامد نوعی نگاه به انسان است که در آن، اصیل‌ترین سائق در آدمی، خوددوستی است. نوع‌دوستی در وجود آدمی اصالتی ندارد. کلاهی به مردیها ایراد گرفت که دیگرخواهی و دیگردوستی یک سائق اصیل در آدمی است. انسان‌ها به عضویت در گروه‌ها نیاز دارند. هیچ انسانی در تنهایی مطلق دوام نخواهد آورد. بدون تمایل و گرایش ایجابی آدم‌ها به یکدیگر، تصور وجود جامعه ناممکن است. دومین پیش‌فرض مردیها، تفکیک عین از ذهن و تابعیت عین از ذهن یا تابعیت رفتار از افکار است. گویی به محض این که مهارت‌های ذهنی به حد لازم رسید، انسان‌ها رفتار درست را انجام خواهند داد. کلاهی این پیش‌فرض را نیز نادرست دانست و معتقد بود که عین و ذهن در رابطه‌ای دوطرفه با هم قرار دارند.

کلاهی در ادامه، سه اشکال به نگاه مردیها وارد دانست: اول آن‌که مردیها نتیجه‌ی آموزش را آن دانسته که افراد در «یک بازی سرجمع مثبت» شرکت می‌کنند. کلاهی گفت که در چنین بازی‌ای برخی هم زیان می‌کنند و تعداد زیان‌های کوچک‌وبزرگی که فرد به خاطر حفظ زندگی اجتماعی باید متحمل شود بسیار هم زیاد است به نحوی کهبه نظر او اصولاً زندگی اجتماعی اساساً متضمن فداکاری‌های کوچک‌وبزرگ مداوم است. اما در نگاهی که اصیل‌ترین سائق انسانی را خوددوستی می‌داند و جامعه را مساوی با جمع تک‌تک افراد، معلوم نیست چگونه می‌توان فرد را وادار کرد که به چنین زیان‌هایی رضایت دهد.

دوم مردیها یک نتیجه‌ی آموزش را پیگیری منافع فردی بدون خسارت رساندن به جمع می‌داند. اما کلاهی ایراد می‌گیرد که هر اندازه هم که یک نفر آموزش‌های پیچیده‌تری دیده باشد، محاسبه‌ی پیامدهای اجتماعی رفتارهای فردی ناممکن است.

و سوم در صحبت از «توانایی پیگیری منافع»، محتوای «منافع» مسکوت می‌ماند. معلوم نمی‌شود که «منافعی که باید پیگیری شود چیست؟» و در نتیجه در این باره آموزشی هم داده نمی‌شود.

عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی سپس نظر بدیل خود را ارائه کرد. او با ارجاع به برگر و لاکمن گفت که اولاً جامعه نه مجموعه‌ی تک‌تک افراد، که یک ساخت ذهنی است. جامعه عبارت است از مجموعه مقولات ذهنی (از قبیل پست، بانک، حکومت، کارمند، پزشک، معلم و …) که در میان همگان معناهای مشترکی دارند. ثانیاً هدف مناسب برای آموزش، پرورش توانایی پیگیری منافع فردی بدون خسارت رساندن به جمع نیست. هدف مناسب، پرورش انسان‌هایی است که با خود و با دیگران روابط خوب داشته باشند. منظور از «رابطه‌ی خوب» عبارت است از «رابطه‌ی صلح‌آمیز و دوستانه» و منظور از دیگران اعم است از اشخاص، مقولات ذهنی (که گفته شد)، محیط زیست طبیعی و محیط فیزیکی (مانند ابزار و وسایل زندگی). کلاهی توضیح داد که برای آن که چنین روابط دوستانه و صلح‌آمیزی ممکن شود فرد باید بتواند با خود و دیگران در گفتگوی مستمر باشد و خود و دیگران را مورد اندیشه و بازاندیشی مداوم قرار دهد. فقدان رابطه‌ی گفتگویی و بازاندیشی نسبت به هر چیز، به تدریج تصویر ذهنیِ ما از آن چیز را متصلب و نامنعطف می‌کند و به تدریج در ذهن ما نسبت به آن چیز اندیشه‌های قالبی و کلیشه‌ای شکل می‌گیرد. کلیشه‌ای شدن تصویرهای ذهنیِ ما از خود و از دیگری ما را به دو سر طیف افراط و تعصب نسبت به چیزها می‌کشاند. ما یا دچار دوستی‌های افراطی می‌شویم یا دشمنی‌های افراطی. برای پیش‌گیری از تعصب و تصلب، خود و دیگری باید مدام موضوع گفتگو و بازاندیشی باشند. به نظر کلاهی چنین گفتگو و بازاندیشی از طریق علوم کاربردی ممکن‌تر است. به دلایل زیر:

اول، علوم کاربردی، موضوع‌شان زندگی واقعی ما است و اشیاء، افراد، سازمان‌ها و دستگاه‌ها را به بحث و تحقیق می‌گذارند (مثلاً‌ در رشته‌ی مهندسی، «صنعت» موضوع اندیشه است) در حالی که علوم کاربردی، انتزاعی هستند و با جهان بیرون از ذهن درگیر نمی‌شوند.

دوم، در علوم کاربردی «روش تحقیق» اهمیت بیش‌تری می‌یابد. روش تحقیق برای زندگی واقعی اهمیت بیشتری دارد تا «منطق». منطق، مهارت حل مسائل ذهنی است در حالی که روش تحقیق، مهارت حل مسائل واقعی است. روش تحقیق با ذهن و عین هر دو کار دارد اما منطق فقط ذهنی است.

سوم، علوم محض، به نتایج قطعی می‌رسند و قوانین قطعیت‌یافته ارائه می‌دهند. این ذهن قاطع، برای انعطاف نشان دادن و پذیرفتن تفاوت‌ها آمادگی کم‌تری دارد. در حالی که در علوم کاربردی، قوانین علوم محض به کاربرد واقعی می‌رسند و روشن می‌شود که آن قوانین محض در میدان واقعی به راحتی قابل کاربرد نیستند. قطعیت ذهنی با عدم‌قطعیت واقعی برخورد می‌کند و معلوم می‌شود که «قوانین عام» به طور کامل با جهان واقعیات منطبق نیستند. نتیجه، کمک به انعطاف‌پذیری در مواجهه با واقعیات ملموس، پذیرش تفاوت‌ها، هم‌پذیری بیشتر، دوری از جزم‌اندیشی و رسیدن به تساهل و مدارای بیش‌تر با دیگران است.

مردیها در ادامه این نشست گفت: ناظر به سخنان دکتر جاودانی از اینکه دو معنای از علم وجود دارد هم موضوع بحث من بوده است. من معتقدم که این موضوعاتی است که باید بحث شود و موضوع بحث است. مسئله این است که درس نامه هم خود مسئله‌ای است که استاد و دانشجو درگیر آن هستند و استاد هم در این زمینه درس راحتر را انتخاب می کند و یا اینکه درس‌هایی را برمی‌گزینند که کمترین زمان را از آنها بگیرند.  اصل مدعای من این است که اینها مسائلی نیستند که برای یک بار حل شوند. بلکه هم کنترل از بالا و هم اینکه عده ای در گروه ها باید بیایند و با تجمیع اینهاست که حل می‌شود.

وی یادآور شد: یکی از مهمترین مسائل و انحرافات این است که گفته شده است مشکلات قابل حل است ما در این دنیا باید تلاش کنیم که افق‌های مان را به همدیگر نزدیک کنیم و میزان ضرر و زیان هایمان را کمتر کنیم.