عمومی | دانشگاه علوم پزشکی تهران

دکتر مجید صادقی: دانشگاه تهران همچو مادری است که ما را در آغوش گرفته و تغذیه کرده است

دکتر مجید صادقی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۶ در شهر اصفهان است که به علت فوت مادر در چهار سالگی با خانواده به تهران مهاجرت کردند و دوران تحصیل را در تهران گذراند. او در سال ۱۳۵۵ وارد دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران و در سال ۱۳۶۲ فارغ‌التحصیل شد. دکتر صادقی در مردادماه ۱۳۶۳ به عنوان دستیار روانپزشکی در بیمارستان روزبه شروع به کار کرد و آذرماه ۱۳۶۶ فارغ‌التحصیل شد. وی چند کتاب از جمله کتاب افسردگی پزشکان عمومی، الکترو شوک از تئوری تا عمل و کتاب درمان قدم‌به‌قدم روان‌پزشکی را هم نوشته‌است که مورداستفادهٔ بسیاری از رزیدنت‌ها قرار می‌گیرد. یک‌فصل کتاب cultural health assessment نیز توسط آقای دکتر صادقی نوشته‌شده است که در آن پزشکی ایران ازلحاظ فرهنگی و اجتماعی و جغرافیایی معرفی ‌شده است.
دکتر صادقی معتقد است ما ازلحاظ فرهنگی، خلقیات و باورها شرایط متفاوتی با کتاب های درسی داریم، ما باید جامعه و آدم‌هایش را بشناسیم و گاهی اوقات خودمان را به‌جای بیمار بگذاریم. روان‌پزشکی ایرانی روان‌پزشکی متفاوتی نیست اما باید تفاوت‌های عقیدتی و فرهنگی، اجتماعی را حتماً در نظر گرفت.
در این مصاحبه آقای دکتر محمد اربابی ما را همراهی کردند.


لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید دورهٔ کودکی شما چگونه گذشت؟
من مجید صادقی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۶ در شهر اصفهان هستم. مادرم در دو سالگی‌ام فوت شد و ما تا چهار سالگی‌ام ساکن اصفهان بودیم و بعد از آن خانواده به تهران مهاجرت کردند و من دوران تحصیل را در تهران گذراندم.

چرا به تهران مهاجرت کردید؟
عموی من دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود و اواخر دوران پزشکی خود را می‌گذراند، به‌تبع آن من و پدر و مادربزرگم هم به تهران رفتیم.

شغل پدرتان چه بود؟
پدرم دبیر آموزش و پرورش بود و در اواخر دوران کاری تا زمان بازنشستگی (سال ۱۳۵۴) مدیریت مدرسه های مختلفی را بر عهده داشت.

وقتی خانواده فرهنگی باشد روی بحث آموزش حساسیت بیشتری دارد، آیا در مورد شما هم همین بود؟
بله. در خانوادهٔ ما دو شغل موروثی است، اولی فرهنگی بودن و دومی پزشک بودن. عمو، عمه، دخترعمو و دخترعمویم و دختر خودم هم پزشک هستند. یکی از بستگان محاسبه کرده بود و متوجه شده بود حدود بیست دکتر صادقی در خانواده وجود دارد!

از مادربزرگتان برایمان تعریف کنید.
او مثل همهٔ مادربزرگ‌ها بسیار مهربان و دلسوز بود و توجه خاصی به من داشت. او به‌خوبی جای مادر را برای من پر کرد. من تک‌فرزند بودم چون پدرم عقیده داشت ازدواج مجدد او ممکن است باعث پیش آمدن اختلاف و مسائلی شود که سلامت روان من به خطر بیفتد. من همیشه مدیون و قدردان خانواده در این زمینه هستم.

روحیات پدرتان چگونه بود؟
پدرم مثل همهٔ فرهنگی‌ها به تحصیل و مطالعه علاقه‌مند بود و من هم از بچگی با کتاب بزرگ شدم. پدر من همیشه تاکید می‌کرد که از مسائل حاشیه‌ای دورباشم و روی درس و مدرسه تمرکز کنم. علوم طبیعی و فیزیولوژی و... را عمه، ریاضیات را پدرم و ادبیات را عمویم به من آموزش می‌داد. پدربزرگ من سواد خواندن و نوشتن داشت اما بسیاری از شعرهای مثنوی را از حفظ بود و دستگاه‌های موسیقی ایرانی را به خوبی می‌شناخت.

شما بیشتر در چه حوزه‌هایی مطالعه می‌کردید؟
قبل از رفتن به مدرسه برایم کتاب می‌خواندند، بعدازاین که به مدرسه رفتم کتاب‌های مخصوص بچه‌ها را می‌خواندم؛ چون جو فرهنگی و ادبیات در منزل وجود داشت علاقهٔ من به ادبیات، تاریخ، فیلم و نقد آن زیادتر بود. رشته‌ای هم که به عنوان تخصص انتخاب کرده‌ام نیز با فلسفه، تاریخ و هنر ارتباط دارد.

خلق یا عادتی هست که از پدر به شما به ارث رسیده باشد؟
من آدم آرامی هستم و فکر می‌کنم این ویژگی را از او به ارث برده باشم. او آدم آرام و ملایمی بود و به رعایت حقوق دیگران اهمیت می‌داد.

آیا تک‌فرزند بودن هیچ‌وقت چالشی برای شما ایجاد کرد؟
بچه‌های تک‌فرزند همیشه زودتر بزرگ می‌شوند و مسئولیت‌های خاصی به آن‌ها داده می‌شود و دوست دارند با بزرگ‌ترها حشرونشر داشته باشند. مسئلهٔ بعدی این است که تک‌فرزندها کمی در به اشتراک‌گذاری و سهیم شدن داشته‌های خود ضعیف هستند اما من هیچ‌وقت چالشی از این بابت نداشتم و الان هم اصلاً ناراضی نیستم.

دکتر اربابی: من این موضوع را بعد از مدت‌ها متوجه شدم که مادرتان در سن دوسالگی فوت‌شده است، دوست دارم به‌عنوان یک روان‌پزشک نگاه و تجربهٔ ذهنیتان را در مورد loss یا از دست دادن بفرمایید. چون loss یکی از واقعیت‌های زندگی است و در روان‌درمانی‌ها بسیار به آن پرداخته می‌شود. فکر می‌کنید این از دست دادن چه اثراتی دارد؟
چون در سن پایین مادرم را از دست دادم و این موضوع با حضور افراد دیگری جایگزین شد شاید از دست دادن مادر کم‌ترین استرس را به من وارد کرد، اما به‌هرحال انسان وقتی بزرگ می‌شود می‌بیند با بقیهٔ افراد تفاوت‌هایی دارد و به نوع دیگری زندگی می‌کند. شاید اگر فوت مادر در سنین کودکی یا نوجوانی رخ می‌داد اثر شدیدتری روی من داشت.
دکتر اربابی: جالب است که آقای دکتر صادقی بسیار آرام و خوب هستند به‌طوری‌که شما احساس می‌کنید تابه‌حال دچار هیچ ضربه و مشکلی نشده‌اند.

شما چطور مدرسه را شروع کردید؟ آیا مطابقت با شرایط پایتخت برایتان سخت نبود؟
ما در تهران در نزدیکی میدان جمهوری منزل داشتیم و کم‌کم با بچه‌های هم سن و سال خودم در آن ناحیه آشنا شدم. اوایل به دلیل این‌که به‌تازگی از شهرستان آمده بودم و خجالتی بودم ارتباط برقرار کردن برایم مشکل بود. من به دبستان جهان دانش و هنر می‌رفتم که هنوز هم به‌صورت نیمه مخروبه باقی‌مانده، این دبستان در نزدیکی سینما المپیا در خیابان آذربایجان بود. در بچگی به نظرم می‌رسید که این مدرسه بسیار بزرگ است، حیاط بسیار بزرگی دارد ولی چند وقت پیش که به آنجا رفتم دیدم به نظر کوچک تر از آن حدی که تصور می‌کردم، بود! من شش سال دبستان را در این مدرسه گذراندم.

از معلم‌های خود چیزی به خاطر دارید؟ آیا راجع به آموزش یا تنبیه آن‌ها خاطره ای دارید؟
من بچهٔ آرامی بودم و همه من را دوست داشتند. به یاد دارم در سال دوم یا سوم دبستان گفتند یک کاردستی درست کنید و من یک باغ‌وحش با بیسکوئیت‌هایی که شکل حیوانات داشت، درست کردم و معلمم خوشش آمد. معلم‌های من تا سال آخر دبستان خانم بودند و این به نظر من بسیار عالی است، فقط به خاطر دارم که یک همکلاسی داشتم که مادرش معلم ما بود و من با وجودی که پدر خودم هم معلم بود به او حسادت می‌کردم و برایم جالب بود که مادرش معلم ما است. پدر من در جنوب شهر مثل نازی‌آباد و جوادیه مدیر مدرسه بود و من هم گاهی به مدرسهٔ او می‌رفتم. ما ناظم بداخلاقی داشتیم که بچه‌ها را با ترکه می‌زد، همان‌طور که گفتم خوشبختانه من هیچ‌وقت تنبیه نشدم. مدیر مدرسهٔ ما آقای پوستی هم فرد بسیار محترمی بود. درمجموع دوران مدرسه برای من بسیار خوب و راحت گذشت. مهم‌ترین مرحلهٔ زندگی من دوران دبیرستان است، یکی از بستگان ما که به مدرسهٔ البرز می‌رفت من را تشویق کرد که در آنجا ثبت‌نام کنم. در آن زمان برای ورود به مدرسهٔ البرز باید نزد آقای دکتر مجتهدی می‌رفتیم که دانشگاه صنعتی شریف را پایه‌گذاری کرد، او سال ها مدیر مدرسهٔ البرز بود و حق بسیار بزرگی به گردن آموزش این کشور دارد. برای ثبت نام در مدرسه البرز باید در سالن آمفی‌تئاتری به اسم جردن به همراه والدینمان و آقای دکتر مجتهدی جمع می‌شدیم. اولیای مدرسه، معدل و کارنامه‌های داوطلبان را بررسی می‌کردند و سپس بر اساس معدل اجازه ثبت نام می دادند. من هم به‌این‌ترتیب وارد دبیرستان البرز شدم.

معدل شما بیست بود؟
نه. نوزده و خوردی بود. آنجا مدرسهٔ بسیار بزرگی بود، زمین چمن و استادیوم ورزشی بزرگی داشت، برای هر سال تحصیلی دوازده کلاس و نزدیک ۵۰۰۰ دانش‌آموز داشت. من ازآنجا بسیار راضی بودم. آقای دکتر مجتهدی مدیر بسیار سخت‌گیری بود و روی نظم و ترتیب ما حساسیت زیادی داشت. او دفتر کوچکی داشت که از سال ۱۳۲۳ که رئیس دبیرستان شده بود و در آنجا فعالیت می‌کرد، اسم و سوابق تحصیلی و انضباط همهٔ دانش آموزان را در آن یادداشت می کرد. دکتر مجتهدی بسیار روی موی دانش آموزان حساس بود و زمانی که اول مهر می‌شد دم در ورودی می‌ایستاد و اجازه نمی‌داد بچه‌هایی که موهای بلند دارند به مدرسه بیایند. آن شش سال دورهٔ بسیار تاثیرگذاری در زندگی من بود. من در سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵ در آنجا بودم و رشتهٔ طبیعی را انتخاب کردم. از دوستان دبیرستان البرز که همچنان بعد از سال‌ها باهم ارتباط داریم و از اساتید این دانشگاه هستند می‌توانم آقای دکتر لسان پزشکی را نام ببرم، ایشان ادبیات بسیار قوی‌ای دارد و پدرشان هم استاد ادبیات و عربی ما بودند. آقای دکتر محمود زاده، آقای دکتر ستوده و... از دوستان دبیرستان البرز من هستند که هرازگاهی همدیگر را می‌بینیم.

دکتر اربابی: من بارها دیده‌ام که ارجاع شما به دوران دبیرستان البرز بسیار زیاد است و احساس می‌کنم آن دوره اثر زیادی روی شما گذاشته است و با حس خوبی در مورد آن صحبت می‌کنید، فکر می‌کنید چه ویژگی‌های خوبی وجود داشت که روی شما این اثر را گذاشت و تفاوت فضای آموزشی آن زمان با حالا چیست؟
دیسیپلین و نظم حاکم بر مدرسه بسیار مهم بود که البته گاهی به ترس هم می‌رسید. زمانی که دانشگاه قبول شدیم و هرازگاهی به دبیرستان سر می‌زدیم هم وقتی دکتر مجتهدی را می‌دیدیم خبردار می‌ایستادیم! درعین‌حال او را دوست داشتیم. او همیشه به ما نصیحت می‌کرد که اگر برای تحصیل به خارج از کشور می‌روید حتماً برای خدمت به کشور بازگردید و با یک خارجی هم ازدواج نکنید! به غیر از آن همراهی و همبستگی بین شاگردها در مقابل مدارس دیگر بسیار بارز بود. من به یاد دارم وقتی یک نفر ریاضی یا ادبیات خوبی داشت به دیگران هم کمک می‌کرد اما در حال حاضر در مدارس این‌گونه نیست و روحیهٔ جمعی دیگر وجود ندارد. در روز اول دبیرستان من پدرم مرا سوار اتوبوس کرد و گفت ازاینجا به میدان انقلاب (۲۴ اسفند آن زمان) می‌روی و بعد به چهارراه کالج می‌روی، مدرسه‌ات اینجاست و از فردا خودت به‌تنهایی به این مدرسه می‌آیی. الآن والدین بچه‌ها را تا کلاس همراهی می‌کنند. به نظر می رسد آنها استقلال کمتری نسبت به زمان ما داشته باشند.

من شنیده‌ام که آقای دکتر مجتهدی علاوه بر نظم و انضباط برای آموزش نیز روش خاصی داشت و مدرسه را مانند یک کالج می‌چرخاند.
بله دقیقاً. معلم فیزیولوژی ما استاد حکیمیان بودند که زمانی که به دانشکدهٔ پزشکی آمدیم استاد فیزیولوژی ما هم شدند یا معلم ادبیات ما دانشجوی PHD ادبیات فارسی بود. مرحوم دکتر مجتهدی هم به ورزش و هم به آموزش توجه بسیاری داشت. ما بچه‌های شاد و فعالی بودیم اما در حال حاضر بچه‌ها خیلی بی تحرکند و شاد نیستند و بسیار تک‌بعدی بارمی آیند. آقای آتیلا پسیانی کارگردان و هنرمند معروف تئاتر و سینما نیز هم‌دورهٔ ما بود و در زمان مدرسه هم نمایش اجرا می‌کرد. ما هیچ‌وقت با اکراه به مدرسه نمی‌رفتیم. کارگاه نجاری و آهنگری و مکانیک اتومبیل، آزمایشگاه‌های فیزیک، شیمی، طبیعی و... در مدرسه وجود داشت و این باعث می‌شد درس را با لذت پیش ببریم.

دکتر اربابی: جدا از دکتر مجتهدی اگر بخواهید از یکی از معلم‌های تاثیرگذار خود نام ببرید چه کسی را انتخاب می‌کنید؟
استاد ادبیات سال آخر ما استاد موتمن بود که از اساتید بنام ادبیات بودند. ایشان کتابی در مورد حسن صباح به نام 'آشیانه عقاب' نوشته اند که این کتاب جزو یکی از کتاب‌های تاریخی ما محسوب می‌شود. استاد بیگدلی هم استاد ادبیات ما بود و به خاطر دارم روزی به ما دیکتهٔ بسیار سختی گفت که من نمرهٔ نوزده شدم و او برای من شعری به این مضمون گفت:
بر مجید صادقی بادا درود
برده او از درس خود بسیار سود
سوم هفت است از تو مفتخر
از شریفی، صوفی و چندی دگر!
علاوه بر آن استاد تاریخ ما آقای سرخوش بود که روزی داشت وقایع سال ۱۹۱۹ را برایمان شرح می‌داد و پرسید چه کسی می‌داند در سال ۱۹۱۹ چه اتفاقاتی در ایران افتاده است؟ و من هم جواب دادم این همان سالی است که وثوق‌الدوله نخست‌وزیر ایران با انگلیس‌ها قرارداد بست و ایران را به دو منطقهٔ تحت نفوذ انگلیس و روس تقسیم کردند، او هم بسیار خوشحال بود که من نکات خارج از کتابی را بلدم. معلم‌های فیزیک و ریاضی من هم بسیار خوب بودند اما من علاقهٔ خاصی به ریاضیات نداشتم.
دکتر اربابی: با این علاقهٔ شما به ادبیات و تاریخ شما بسیار مستعد بودید که پزشکی را انتخاب نکنید و به سمت علوم انسانی بروید.
پزشکی به نوعی شغل خانوادگی ما محسوب می شد و علاوه بر آن من به این حرفه علاقه‌مند بودم. ما استاد ادبیاتی به اسم آقای دکتر نخعی داشتیم که پسرشان هم بعداً رزیدنت شدند و در حال حاضر در نیشابور روان‌پزشک هستند، او همیشه می‌گفت که بهترین انشاها را همیشه شاگردهای طبیعی و ریاضی و بدترین آن‌ها را شاگردهای ادبی می‌نویسند! من فکر می‌کردم ادبیات می‌تواند به‌عنوان یک علاقه‌مندی جانبی باشد. بنابراین رشتهٔ طبیعی را انتخاب کردم.

بچه‌ها در دبیرستان معمولاً به یک‌رشتهٔ جانبی علاقه‌مندند، آیا رشته‌ای بود که به آن علاقه داشته باشید؟
من خیلی اهل ورزش نبودم و بیش‌تر اهل مباحث ادبی و هنری بودم و موسیقی کلاسیک ایرانی و خارجی هم زیاد گوش می‌دادم.

چه سالی دیپلم گرفتید؟
در سال ۱۳۵۵ دیپلم گرفتم و در دبیرستان البرز شاگرداول شدم. در کنکور سراسری هم نفر ۳۸ در کل رشته‌های تحصیلی شدم.

برای کنکور استرس نداشتید؟
خوشبختانه استرس زیادی نداشتم. در آن زمان طبقهٔ بالای منزل ما خالی بود و من در آنجا درس می‌خواندم.

وقتی می‌خواستند نتایج را اعلام کنند هم استرس نداشتید؟
وقتی معدل دبیرستان را اعلام کردند فهمیدم در کنکور هم وضعیت خوبی دارم و موفق می‌شوم. در آن زمان نتایج در روزنامه اعلام می‌شد و من صبح روز اعلام نتایج روزنامه گرفتم و دیدم که به‌عنوان دانشجوی پزشکی قبول شدم. ما در پانزده شهریور ۱۳۵۵ در سالن آمفی‌تئاتر دانشکدهٔ پزشکی حاضر شدیم و استاد مسلم بهادری که در آن زمان رئیس سنجش آموزش کشور هم بودند برای ما صحبت کردند.

از ورودتان به دانشکدهٔ پزشکی و دورهٔ علوم پایه بفرمایید. آیا درسی وجود داشت که برای شما سخت باشد.
من بیوفیزیک را به خاطر عدم علاقه‌ام به فیزیک دوست نداشتم. بیوشیمی که استاد مرحوم دکتر ملک نیا آن را تدریس می‌کرد برای من شیرین بود. درس آناتومی و استخوان‌شناسی هم برایم سخت بود. من انگل‌شناسی و میکروب و ایمونولوژی را بیشتر دوست داشتم. من همیشه فکر می‌کنم کاش به درس‌های آمار توجه می‌کردیم چون در تحقیقات بسیار به درد می‌خورد. در آن زمان نمره‌ها را با الف ب ج د محاسبه می‌کردند و معدل از چهار محاسبه می‌کردند. فیزیولوژی را استاد شادان و آقای دکتر سعید اعتصامی برادرخانم پروین اعتصامی به ما درس می‌دادند.

الآن دانشجوها ارتباط کمتری با علوم پایه برقرار می‌کنند. در زمان شما هم این‌گونه بود؟
اشکال علوم پایه این است که فرد اهمیت چیزهایی را که می‌خواند و کاربرد آن‌ها در آینده را نمی‌داند. حتی من روان‌پزشک هم باید اهمیت فیزیولوژی کلیه را بدانم چون ما در درجه اول پزشک هستیم، در علوم پایه فرد تازه از دوران دبیرستان وارد دانشگاه می‌شود و تا مدتی سر در گم است به همین خاطر است که در بعضی کشورها دورهٔ pre Med برگزار می‌شود، تا دانشجو آمادگی بیشتری برای ورود به رشته پزشکی پیدا کند.

وقتی دورهٔ علوم پایهٔ شما تمام شد کشور درگیر انقلاب و تحرکات و تغییراتی بود، آیا دانشجوها هم در این فضا حضور داشتند؟
بله وقتی اول مهر ۱۳۵۷ دانشگاه را شروع کردیم، دوره علوم پایه به پایان رسیده و باید وارد دوره بالینی می شدیم. همه مضطرب و آمادهٔ حوادث بعدی بودند. قبل از آن هم اعتراضاتی در دانشکدهٔ فنی و حقوق صورت می‌گرفت. مهرماه ۱۳۵۷ ما به بخش داخلی بیمارستان هزار تختخوابی (امام خمینی فعلی) رفتیم. در آن زمان ما سه انتخاب داشتیم، یا باید به دانشکدهٔ پزشکی پهلوی که بیمارستان امام خمینی و بیمارستان‌های وابستهٔ آن محسوب می‌شد می‌رفتیم، یا به دانشکدهٔ رازی که شامل بیمارستان سینا و رازی می‌شد و یا به دانشکده داریوش کبیر که بعداً شریعتی نام‌گذاری شد می‌رفتیم. شروع بخش داخلی ما با استاد دکتر آملی بود که با شروع اتفاقات ۱۳ آبان دیگر کسی به دانشگاه نرفت.

در زمان شما انقلاب فرهنگی هم رخ داد؟
بله ما بعد از پیروزی انقلاب در اسفندماه مجدداً بخش داخلی را شروع کردیم. انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ رخ داد که در دوران استاژری من بود. اولین گروهی که پس از بازگشایی مجدد دانشگاه ها دوباره درس را شروع کردند ما بودیم. همزمان با آن جنگ هم شروع شد، شرایط اجتماعی هم در آن زمان بسیار سخت بود و درگیری‌های خیابانی و بمباران و... رخ می‌داد. بالاخره من در سال ۱۳۶۱ انترنی را شروع کردم.

آیا تجربه‌ای از برخورد اساتیدتان با بیماران را به خاطر دارید که به‌عنوان یک مدل در ذهن نگه‌داشته باشید؟
همهٔ هم سن و سال‌های ما و بعد از ما الگوهای مشترکی مانند مرحوم استاد یلدا داریم، حتی دختر من می‌گفت زمانی که بخش عفونی را می‌گذراندم استاد یلدا به بخش عفونی می‌آمدند و در بحث ها شرکت داشتند. در بخش جراحی آقای دکتر میر حضور داشت که بسیار دیسیپلین خاصی داشت. از اساتید داخلی آقای دکتر آملی بودند. در مجموع من از اساتید خود خاطرات خوبی دارم. بخش روان‌پزشکی هم جزو علاقه‌مندی‌های من بود. ما درسی به اسم روانشناسی برای دانشجویان پزشکی داشتیم که آقای دکتر طریقتی و آقای دکتر ایزدی آن را تدریس می‌کردند و به ما یاد می‌دادند انسان به‌جز فیزیولوژی و آناتومی اندام دغدغه و فکر و مسائل دیگری هم دارد. در دوران استاژری ما به بیمارستان روزبه رفتیم که مرحوم استاد داویدیان درس را با ما شروع کردند، مرحوم دکتر بهرامی، مرحوم دکتر معنوی، دکتر نراقی، دکتر جلیلی و آقای دکتر میرسپاسی در بخش حضور داشتند. من به تاریخ روان‌پزشکی هم بسیار علاقه‌مندم، کتابی به اسم هدایه المتعلمین فی الطب از آقای اخوینی بخاری وجود دارد که شاگرد ابن‌سینا بوده است و اولین کتاب طب را به زبان فارسی نوشته است. در این کتاب بیماری‌های مختلف به نحو جالبی توضیح داده‌شده است، خود اخوینی می‌گوید که من به درمان بیماران روانی بسیار علاقه داشتم و روزی بیمار روانی‌ای که مالیخولیا گرفته بود و غذا نمی‌خورد را با فرستادن لوله‌ای از شاخ گاو به درون معدهٔ او تغذیه می‌کردم. او آن‌قدر به این علم علاقه‌مند بوده است که اسم او را پزشک دیوانگان گذاشتند و شاید وی را بتوان نخستین روانپزشک تاریخ محسوب کرد. به نظر من استاد دانشگاه به‌غیراز علم از طریق کاراکتر شخصیتی و منش خود روی انسان اثر می‌گذارد به همین دلیل اساتید روان‌پزشکی برای من جذاب بودند. به یاد دارم که وقتی در بخش جراحی بیمارستان امام بودم، غیر از روزهایی که درمانگاه یا اتاق عمل بودیم، سایر روزها کار چندانی نداشتیم. جراح‌ها معمولاً سحرخیز هستند. زودتر می‌آیند و ویزیت می‌کنند و زودتر هم به اتاق عمل می‌روند. وقتی که ساعت ۸ یا ۹ کارمان تمام می‌شد و برای اتاق عمل هم نوبتم نبود، به بیمارستان روزبه می‌رفتم و در ویزیت اساتید بیمارستان روزبه شرکت می‌کردم. می‌شود گفت با وجود این که فارغ‌التحصیل نشده بودم، در آن‌جا رزیدنت سال نیم بودم. یک بار که در ویزیت دکتر داویدیان شرکت کردم، بحث یک بیمار مطرح شده بود. من به آن‌جا رفتم و عرض ادب کردم. دکتر داویدیان با رزیدنتش راجع به یک بیمار صحبت می‌کرد. او از من پرسید: «بهتری؟». گفتم: «خوبم، مشکلی ندارم». به دلیل این که مشخصات بیمار قبلی شبیه به مشخصات من بود، او فکر کرد که من بیمار بعدی هستم. رزیدنت او گفت: «این آقا انترن ما است. او علاقه دارد در ویزیت‌ها شرکت کند». دکتر داویدیان از آن به بعد من را می‌شناخت.

آقای دکتر، قبل از این که برای دورهٔ انترنی‌تان به بخش روانپزشکی بیمارستان روزبه بروید، آیا تصوری از یک بیمار روانی داشتید؟ تصور شما چقدر با واقعیت متفاوت بود؟
من به صورت مستقیم با چنین بیمارانی سروکار نداشتم، ولی به مباحث و بیماری‌های روانپزشکی علاقمند بودم. من حتی از دوران دبیرستان نیز کتاب‌هایی در حوزه روانشناسی می‌خواندم. وقتی به بیمارستان روزبه رفتم، دیدن بیماران، مصاحبه با آن‌ها، علائمشان، دنیای‌شان، درمان‌هایی که برای آن‌ها انجام می‌شد و نیز موثر بودن این درمان‌ها برایم جذاب بود. در آن مدت یک‌ماهه که در بیمارستان روزبه بودم، سیر بیماری‌ها را می‌دیدم؛ یعنی من می‌دیدم که بیمار با وضع بدی به آن‌جا می‌آید، زندگی‌اش به هم ریخته و شرایط زناشویی، شغلی و اجتماعی‌اش مختل شده است. این فرد با فردی که پایش شکسته است تفاوت دارد. فردی که پایش شکسته باشد برچسب نمی‌خورد و مورد احترام، محبت و رسیدگی بیشتر نیز قرار می‌گیرد. ولی وقتی کسی دچار بیماری روان می‌شود، رفتار و ارتباطش با دیگران دستخوش تغییر می‌شود و به همین دلیل برچسب می‌خورد، طرد می‌شود و مورد تمسخر و بی‌توجهی قرار می‌گیرد. من می‌دیدم که این بیماران طی دو یا سه هفته دارو می‌گیرند، بهبود می‌یابند و با سلامت از آن‌جا می‌روند. من وقتی می‌دیدم که می‌توان به این افراد کمک کرد و درمان‌های روانپزشکی موثر هستند واقعاً لذت می‌بردم. در آن زمان بخش روانپزشکی در انترنی اختیاری بود. هر انترن می‌توانست بین پوست، رادیولوژی، روانپزشکی و بیهوشی یکی را انتخاب کند. من روانپزشکی را انتخاب کردم و تنها انترن بیمارستان روزبه بودم. آن زمان (سال ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲) که زمان جنگ هم بود، بیمارستان روزبه کلاً ۳ نفر رزیدنت و ۱ نفر انترن داشت؛ رزیدنت‌ها آقای دکتر فدایی، آقای دکتر رازافشا و آقای دکتر توکلی بودند. الآن بیمارستان ما حدود ۷۰ رزیدنت و تعداد زیادی انترن دارد. در آن زمان تعداد هیئت علمی هم خیلی محدود بود و ما بیمارستان را با ۳ نفر رزیدنت و یک نفر انترن می‌گرداندیم.

حجم و تعداد بیماران در آن زمان چگونه بود؟
تعداد بیماران آن‌چنان کمتر نبود و تفاوت چندانی با حال حاضر نداشت.

الان به دلیل انگ‌زدایی از بیماران تعداد مراجعه بیشتر است.
میزان اشغال تخت در بخش روانپزشکی همیشه صد در صد است و گاهی از این نیز بیشتر می‌شود؛ زیرا اغلب اوقات تعدادی تخت (اضافه بر ظرفیت) نیز وجود دارد. آن زمان هم همین‌گونه بود. یکی از بخش‌های ما برای مجروحین جنگی بود که در آن زمان بخش نوشیروانی نامیده می‌شد و هم‌اکنون بخش کودک و نوجوان نام دارد. بیمارانی که از لحاظ اعصاب و روان مجروح جنگی بودند، در آن‌جا بستری و درمان می‌شدند.

به زمان انترنی‌تان برگردیم. غیر از بخش روانپزشکی، چه بخش‌های دیگری را دوست داشتید؟
اورولوژی را دوست داشتم. اگر روانپزشک نمی‌شدم، ممکن بود اورولوژیست شوم.

چه چیزی در این رشته شما را جذب کرده بود؟
من نوع کار اورولوژی را دوست دارم. من به یاد دارم که در دوره‌ای اورولوژی داشتیم و می‌توانستیم در کنار آن ارتوپدی را هم انتخاب کنیم و یا این که در همان اورولوژی بمانیم. آن‌هایی که در ارتوپدی بودند نیز می‌توانستد در ارتوپدی بمانند یا اورولوژی را انتخاب کنند. من ترجیح دادم اورولوژی بخوانم. در دوره انترنتی مدت زیادی را اورولوژی خواندم و کار کردم.

دکتر اربابی: متون و موضوعات اورولوژی برای شما بیشتر جذاب بود یا کاراکتر اساتید؟
اورولوژی و موضوعاتش برایم جذابیت داشت. گرچه روانپزشکی و اورولوژی در علاقمندی‌های من فاصلهٔ زیادی با یکدیگر داشتند. اگر به هر دلیل امکان روانپزشک شدن برایم وجود نداشت، اورولوژی را از رشته‌های جراحی انتخاب می‌کردم؛ اما به سایر رشته‌های جراحی علاقه‌ای نداشتم.

بعد از دورهٔ انترنتی چه کار کردید؟ احتمالاً باید طرح می‌گذراندید.
دکتر اربابی: دورهٔ انترنی شما با جبهه مصادف شد یا خیر؟
من تز خود را در روانپزشکی و با آقای دکتر میرسپاسی برداشتم و موضوع آن «عوارض داروهای آنتی‌سایکوتیک» بود و در اول بهمن یا اسفند ۱۳۶۲ فارغ‌التحصیل شدم. در آن زمان برای پزشکان طرح یک‌ماهه وجود داشت. به دلیل این که من پزشک شده بودم باید این طرح را می‌گذرانم و بنابراین یک ماه در اورژانس خط مقدم جبهه بودم. من در دورهٔ انترنی ازدواج کرده بودم و در آن زمان ۶ ماه از ازدواجم می‌گذشت. ما اول به کرمانشاه و سپس به اهواز رفتیم. در استادیوم تختی اهواز که تبدیل به نقاهت‌گاه جنگی شده بود، تقسیم شدیم. زمانی که ما را تقسیم می‌کردند، اسم من را در لیست اورژانس خط خواندند. البته تجربه خاصی بود. سوار ماشین شدیم و از بیمارستان بقایی و... گذر کردیم و من شب هنگام وقتی که در صحرا منور و صدای توپ و ... را دیدم، فهمیدم که به اورژانس خط رسیده‌ایم. در اورژانس خط سوله‌ای بود که با آقای دکتر ظفرقندی، دکتر امامی، دکتر فره‌وش (چشم‌پزشک) و برادرشان (متخصص گوارش)، دکتر رضایی و چند نفر دیگر از همکاران در آنجا مستقر شدیم و کمک‌های اولیه را انجام می‌دادیم. در مصاحبه‌ای که با آقای دکتر ظفرقندی انجام داده‌اید، یک عکس از همان اورژانس خط هست که در آن عکس با هم هستیم. ما به مدت یک ماه در آن‌جا بودیم که تجربه خیلی خاصی بود. ما در بیمارستان و اتاق عمل به استریل بودن و روال محافظت‌شده عادت داشتیم؛ اما آن‌جا موقعیت جنگی بود و بیمارانی که به اورژانس می‌آمد، آسیب‌های خیلی شدید ناشی از گلوله و خمپاره داشتند. ما باید خیلی سریع به آن‌ها رسیدگی می‌کردیم، پانسمان انجام می‌دادیم یا جان کسی را نجات می‌دادیم و یا این که کسی را به مرحله بعدی می‌رساندیم. در عین حال، همان‌جا نیز به منطقه جبهه نزدیک بود و بمباران هم می‌شد. ولی این حس وجود داشت که پزشک مفید و موثری هستیم. ما صحنه‌هایی را می‌دیدیم که بسیار دردناک بود؛ مجروحین یا کسانی که وقتی به آن‌جا می‌رسیدند، کاری از دست ما برای‌شان ساخته نبود و شهید شده بودند؛ اما عده‌ای را نیز پانسمان می‌کردیم، خونریزی‌شان را بند می‌آوردیم و آن‌ها را stable (رساندن بیمار به وضعیت پایدار) می‌کردیم و حس مفید بودن داشتیم. هنگام برگشتن از اورژانس خط در اسفندماه، امتحان دستیاری داشتم. من تک‌فرزند بودم و با توجه به شرایط سنی و جسمانی پدرم، من کفیل او شدم و از خدمت سربازی معاف شدم. در اسفندماه ۱۳۶۲ در امتحان دستیاری شرکت کردم و در مردادماه ۱۳۶۳ به عنوان دستیار روانپزشکی در بیمارستان روزبه شروع به کار کردم.

به ازدواجتان در دورهٔ انترنی اشاره کردید. لطفاً بفرمایید که با همسرتان چگونه آشنا شدید و چند فرزند دارید؟
خانواده‌ها از قبل همدیگر را می‌شناختند و این انتخاب توسط خانواده انجام شد. ما به صورت خیلی سنتی ازدواج کردیم. خوشبختانه از نظر من این انتخاب بسیار خوب و شایسته بوده است و در طی این ۳۵ سال همیشه قدردان حمایت‌ها و همراهی همسرم بوده و هستم. وقتی که ازدواج کردیم، همسرم دانش آموز دبیرستان بود. ایشان بعد از ازدواج تحصیلاتشان را ادامه دادند و در حال حاضر لیسانسه مامایی هستند و مطب شخصی دارند. به کارشان علاقه مند و در رشتهٔ خودشان فعال هستند. به نظر من مهم‌ترین انتخاب در زندگی هر فرد، انتخاب همسر است که از تمام انتخاب‌ها از جمله انتخاب رشته، شغل، محل زندگی و... مهم‌تر است. من خیلی خوشحالم که این اتفاق برایم رخ داد و حضور همسرم را موهبت و نعمت بزرگی می‌دانم. آقای دکتر اربابی هم با شرایط خانوادگی ما آشنا هستند.
دکتر اربابی: واقعاً همینطور است. خانم دکتر واقعاً خاص و مثال‌زدنی هستند.
من یک دختر دارم که متولد ۱۳۷۰ و ورودی ۱۳۸۸ دانشگاه علوم پزشکی تهران است. او در اسفندماه سال گذشته از تزش دفاع کرد و این افتخار را داشت که استاد راهنمایش دکتر اربابی باشد. تز او در زمینهٔ روانپزشکی و با موضوع «شیوع علائم وسواسی در بیماران مبتلا به IBS» بود. او این تز را در یک کنگره سایکوسوماتیک که امسال در بارسلون برگزار شد به صورت پوستر ارائه کرد. او اکنون در حال درس خواندن برای شروع دورهٔ دستیاری است.

این رشته انتخاب خودشان بود یا شما تشویقشان کردید؟
ما تشویقش کردیم. این هم جزئی از همان سنت خانوادگی بود. انسان وقتی تازه وارد یک رشته می‌شود، دید زیادی نسبت به آن رشته ندارد و بعداً علاقمند می‌شود. او نیز چنین بود و به تدریج علاقمند شد. او دوره انترنی‌اش را در بیمارستان امام گذراند و از وقتی که انترن شد، علاقه‌اش خیلی بیشتر شد؛ زیرا فرد در دوره انترنی احساس می‌کند که واقعاً در حال طبابت است و کار مفیدی انجام می‌دهد. در دوره علوم پایه، مباحث خیلی (پایه‌ای) هستند و فرد اهمیت آن‌ها را نمی‌داند. در دوره استاژری نیز فرد بیشتر نظاره گر است. ولی در دوره انترنی است که فرد با درگیر شدن در کار، حس پزشک بودن خواهد داشت. دخترم به رشته‌های روانپزشکی و نورولوژی علاقه دارد و ما انتخاب را بر عهده خودش گذاشته‌ایم.
دکتر اربابی: من با استاد از نزدیک آشنا هستم و این سعادت را داشتم که با خانواده‌شان آشنا شوم و به نظر من استاد و خانواده‌شان یک خانوادهٔ نمونه هستند. زندگی ما پزشکان به دلیل سبک کارمان و شرایط خاصی که در ایران داریم، تحت تاثیر کارمان قرار می‌گیرد. بسیاری از اوقات به دلیل انتظاری که مردم از ما دارند و یا موقعیت شغلی که در دانشگاه یا کار طبابت داریم، ناچاریم که بخشی از وقت زندگی خانوادگی‌مان را به کار اختصاص دهیم. طبق آنچه من در این چند سال دیدم، آقای دکتر صادقی، خانم دکتر صادقی و دخترشان خانم دکتر نگین صادقی، درعین‌حال که مراتب بالای علمی و دانشگاهی و شهرت را به دست آورده‌اند، نمونه یک خانواده سالم هستند و ساختار گرم خانواده‌شان حفظ‌شده است. من فکر می‌کنم مدیریت جناب استاد و خوش‌فکری، انرژی مثبت و خلاقیت خانم دکتر صادقی در این راستا خیلی موثر بوده است. خانم دکتر نگین صادقی دانشجوی دانشگاه تهران بودند و در بخش روان‌پزشکی و سایر بخش‌های بیمارستان امام خمینی نیز بوده‌اند. خوشبختانه توانستیم تز را باهم انجام بدهیم. من خدمت استاد نیز گفته‌ام که احساس می‌کنم خانم دکتر نگین صادقی با نسل هزاره‌ای که با آن مواجهیم متفاوت هستند، خیلی خوب شکل‌گرفته‌اند، درک بالایی دارند و واقع‌بین و قدرشناس هستند که ما این ویژگی‌ها را در شرایط اجتماعی فعلی‌مان کمتر می‌بینیم. دانشجوهای ما خیلی خوب هستند اما این صفات در آن‌ها پررنگ نیست. فارغ از هوش، ذات و طبیعت خوب خود خانم دکتر نگین صادقی، فکر می‌کنم حتماً تدابیری که استاد و خانم دکتر در نظر گرفته‌اند، در روحیات فرزندشان تاثیر بسزایی داشته است. من می‌خواهم بدانم چه اصولی در رشد و تربیت خانم دکتر لحاظ شده است که این‌چنین نیک به ثمر نشسته‌اند؟
دکتر صادقی: از ابراز لطف شما متشکرم. برای تربیت یک فرزند در ابتدا جو خانواده بسیار مهم است چون مشاهده و یادگیری بسیار مهم است. رابطهٔ پدر و مادر باهم بسیار تاثیرگذار است و اگر والدین صداقت داشته باشند روی تربیت بچه هم اثر می‌گذارد. علاقه‌مندی او به مطالعه و درس و... به خاطر دیدن من و مادرش در حین مطالعه بوده است. همسر من نظم و دیسیپلین بسیار خوبی دارد و در عین مهربانی مانع از توقعات بیجای فرزند شده است. بخشی هم به خاطر این است که من فرد آرامی هستم و تلاش کرده‌ام که در منزل تنشی ایجاد نشود و این‌ها باعث شکل‌گیری شخصیت او شده است.

آقای دکتر اربابی شما چطور با استاد صادقی آشنا شده‌اید؟
من مستقیماً شاگرد استاد نبوده‌ام و دورهٔ تخصصی روان‌پزشکی خود را در دانشگاه شهید بهشتی گذرانده‌ام. یکی از دغدغه‌های اصلی رزیدنت‌ها آزمون بورد است و من هم‌زمانی که رزیدنت روان‌پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی شدم فکر کردم برای موفق شدن در روان‌پزشکی باید در آزمون بورد هم موفق شوم. من در سال دوم دستیاری، دستیار ارشد بیمارستان امام حسین بودم و گفته شد که در سال ۱۳۸۲ آزمون شفاهی بورد در این بیمارستان برگزار می‌شود. آقای دکتر صادقی یکی از اساتید سرشناس بودند و اولین برخورد من با استاد صادقی در اتاق‌های هماهنگی آزمون بورد بود، من آنجا به خدمت استاد رسیدم و حس خوبی داشتم. گفته می‌شود که خیلی اوقات حس اول انسان درست از آب درمی‌آید و آقای دکتر صادقی بسیار مهربان‌تر از اسمشان بودند. من سال بعد امتحان بورد دادم و به‌عنوان هیئت‌علمی وارد بیمارستان روزبه شدم، ازآنجا مراوده و دوستی ما شکل گرفت که یکی از شانس‌های خوب زندگی من بود. من فکر می‌کنم که در طب آموختن را نمی‌توان به دورهٔ پزشکی عمومی و دستیاری محدود کرد و من بعدازاین که وارد بیمارستان روزبه شدم نکات زیادی از آقای دکتر صادقی یاد گرفتم. من همیشه می‌گویم ما با آدم‌های زیادی برخورد داریم اما همهٔ آن‌ها ذهن ما را مشغول نمی‌کنند و در محیط کاری عدهٔ کمی هستند که انسان را وادار به فکر کردن می‌کنند. یکی از افرادی که من به آن‌ها زیاد فکر می‌کنم آقای دکتر صادقی است، من همیشه می‌گویم آقای دکتر دوگانه‌ای را به ظرافت کنار هم قرار داده‌اند، ایشان بسیار با دیسیپلین و به اصول اخلاقی و حرفه‌ای هم بسیار پایبند هستند. در فرهنگ ما گفته می‌شود وقتی کسی چارچوب و دیسیپلین خاصی دارد انسان دشواری است اما در وجود آقای دکتر صادقی مهربانی و انعطاف‌پذیری وجود دارد. این کار سختی است که کسی به اصول اخلاقی خاص خود پایبند باشد، دیگران آن را رعایت نکنند و فرد خشمگین نشود و خشم خود را بروز ندهد، این حرف من نیست و همکاران و فارغ‌التحصیلان روزبه نیز این را می‌دانند.
دکتر صادقی: خیلی ممنونم. همان‌طور که گفته شد من اولین بار آقای دکتر اربابی را در زمان دستیاری دیدم و تا زمانی که همکار ما شد این تعهد، وظیفه‌شناسی و خلاقیت‌های ذهنی او همیشه وجود داشت. فرزند من هم همیشه از آقای دکتر اربابی الگو می‌گیرد. درمجموع بیمارستان روزبه جو بسیار خوبی دارد و همهٔ همکارانی که به روزبه پیوستند ویژگی‌های شخصیتی خوبی دارند. من آذرماه ۱۳۶۶ فارغ‌التحصیل شدم. در حال حاضر روان‌درمانی بسیار گسترده شده، در دورهٔ ما مرحوم دکتر شاملو، آقای دکتر قاسم‌زاده و دکتر صنعتی روان‌درمانی را به ما آموزش می‌دادند. در آن زمان اولویت ما درمان بیماران مبتلابه سایکوز حاد بود اما در حال حاضر انواع بیماری ها در رده های سنی متفاوت از کودک تا سالمند در بیمارستان روزبه مورد درمان قرار می گیرند.

بیشتر چه بیماری‌هایی به شما مراجعه می‌کردند؟
بیماری‌های ماژور روان‌پزشکی که در گروه سایکوزها قرار می‌گرفتند، مثل اسکیزوفرنی اما در حال حاضر آن‌ها را کم‌تر می‌بینیم. الآن حتی شکل بیماری‌ها هم متفاوت شده است، حتی بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی و اسکیزوفرنی با شکل‌های متفاوتی به ما مراجعه می‌کنند. در آن زمان روان‌پزشکی کودک و نوجوان بسیار محدود بود اما بعضی از اساتید که به آن علاقه‌مند بودند مانند دکتر طریقتی و دکتر اشکوری در این حوزه کار می‌کردند، روان‌پزشکی سالمندان هم وجود نداشت و سن مراجعه الآن نیز از بچهٔ کم سن و سال تا سالمندان است. حتی بقیهٔ پزشک‌ها هم از ما می‌ترسیدند! بخش روان‌تنی سایکوسوماتیک در بیمارستان امام به‌سختی افتتاح‌شده و با زحمات زیاد به مرحلهٔ اجرا رسیده است. در حال حاضر اگر در یک بیمارستان عمومی من یک بیمار روان را بستری کنم به آن اعتراض می‌شود درحالی‌که برای مثال در بخش زنان و زایمان سروصدای بیشتری وجود دارد. این کمی به مسئله آموزش ما به دانشجوهای پزشکی هم برمی‌گردد که بدانند کار روان‌پزشکی فقط کار با بیماران سایکوتیک بدحال نیست و شامل مریض نوروتیک، مضطرب و... هم می شود. در حال حاضر در یک سوم افرادی که به بیمارستان‌های غیر روان‌پزشکی مراجعه می‌کنند یک مشکل روان هم وجود دارد. من احساس می‌کنم باید به حرف بیمار گوش داد چرا که بسیاری از مشکلات جسمی بیمار از روان او نشات می‌گیرد پس ما باید علائم اولیهٔ روان‌پزشکی را هم به دانشجویان پزشکی آموزش بدهیم.
دکتر اربابی: اخیراً آقای دکتر حریرچی در مورد تعداد پزشکان در ایران گزارشی داد و گفت تعداد متخصصان و پزشکان عمومی باهم برابرند، یعنی ما بسیار به سمت تخصص و فوق تخصص گرایی پیش رفته‌ایم و گرایش‌هایی که به پایهٔ طب مرتبط هستند مورد غفلت واقع می شوند. من در مورد خصوصیات رفتاری استاد صحبت کردم اما درزمینهٔ حرفه‌ای و روان‌پزشکی آقای دکتر یک روان‌پزشک BIO Psycho Social هستند. ما در روان‌پزشکی باید بیمار را از جنبهٔ روانی، از جنبهٔ اجتماعی و بیولوژیک ببینیم، در عمل این کار بسیار سخت است؛ اما آقای دکتر صادقی به‌خوبی این کار را انجام می‌دهد و نگاهی همه‌جانبه دارد. در جنبهٔ بیولوژیک آقای دکتر صادقی به مسائل پزشکی توجه خوبی دارد و در انتخاب داروها شگردهای خوبی را انتخاب می‌کند، از جنبهٔ سایکولوژیک بسیار خوب به جنبه‌های روانشناسی شناختی رفتاری و تحلیلی توجه می‌کنند و اگر در جلسات گزارش بیمار در بیمارستان روزبه حضورداشته باشید متوجه می‌شوید که حتماً نکته‌ای را از ویژگی‌های روان‌شناختی مریض به‌خوبی کشف می‌کنند و از جنبهٔ اجتماعی بسیار خوب به تاریخ و فرهنگ آگاهی دارند و آن را به کار می‌برند. عنوان جلسات گزارش بیمار هم همیشه یکی از عناوین تاریخی فرهنگی انتخاب می شود که برای دانشجویان پزشکی بسیار جذاب است. سوال من از آقای دکتر صادقی این است که از اساتید خود در بیمارستان روزبه چه نکاتی را آموختید؟
دکتر صادقی: مرحوم دکتر بهرامی یک استاد آکادمیک دانشگاهی به معنای واقعی بود، همیشه در اتاق خود مطالعه می‌کرد و نتیجهٔ این مطالعات را با ما در میان می‌گذاشت. مرحوم دکتر داویدیان جنبه‌های تاریخی و فرهنگی را بررسی می‌کرد. آقای دکتر طریقتی بسیار سخت‌گیر بود اما ارتباط دانشجو با مکتب روزبه را به ما آموختند. آقای دکتر جلیلی مدیریت و برنامه‌ریزی خوبی دارند و در روان‌پزشکی و امور اجرایی روان‌پزشکی واجد قدرت اجرایی بالایی هستند. آقای دکتر میرسپاسی بسیار علمی، اخلاقی و با دیسیپلین بودند. آقای دکتر قاضی‌نور دید جدید و کتاب‌های روان‌پزشکی جدیدی را به ایران آورد. مرحوم دکتر معنوی به همهٔ نکات احاطه داشتند. آقای دکتر صنعتی نیز افق ها و دیدگاه‌های جدیدی به ویژه در حوزه روان درمانی را برای ما گشودند.

دکتر اربابی: من فکر می‌کنم یک روان‌پزشک موفق ایرانی باید مثل آقای دکتر صادقی باشد. به نظر شما یک روان‌پزشک ایرانی باید چه اصولی را لحاظ کند؟
ما ازلحاظ فرهنگی، خلقیات و عقیدتی شرایط متفاوتی با کتاب های درسی داریم، ما باید جامعه و آدم‌هایش را بشناسیم و گاهی اوقات خودمان را به‌جای بیمار بگذاریم. این‌که افراد را چطور خطاب کنیم نیز بسیار مهم است، در فرهنگ خارجی می‌گویند فرد را به اسم کوچک صدا کنیم اما در فرهنگ ما اگر بیمار را با اسم کوچک صدا کنیم، یا جنبه دوستانه و خودمانی پیدا می کند یا توهین آمیز تلقی می شود که هر دو بر ضد رابطه صحیح پزشک و بیمار در فرهنگ ما است. ما حتی باید محله‌های تهران و شهرستان ها را هم بشناسیم و بدانیم فرهنگ‌ نقاط مختلف باهم فرق دارند. بدن ایرانی ها داروها را به کندی متابولیزه می کند، بنابراین دوزهای دارویی که در کتاب نوشته‌شده را نمی‌توان برای آن‌ها تجویز کرد. روان‌پزشکی ایرانی روان‌پزشکی متفاوتی نیست اما باید تفاوت‌های عقیدتی و فرهنگی، اجتماعی را هم در نظر گرفت. برای مثال در جلسات معرفی بیمار وقتی رزیدنت شرح‌حال می‌خواند علاوه بر اسم و فامیل محل زندگی او را هم باید در نظر بگیرم، مثلا وقتی گفته می‌شود مریض ساکن جاده ساوه است باید به این نکته توجه کنیم که این منطقه، یک منطقهٔ مهاجرپذیر است و شرایط اجتماعی، اقتصادی بسیار متفاوتی مثلا با محله نیاوران یا نارمک یا شهرک اکباتان دارد.

به نظر من رفتار حرفه‌ای در رشتهٔ شما بسیار پررنگ‌تر از سایر رشته ها است. به نظر شما دانشجوی روانپزشکی چه خصوصیات اخلاقی خاصی باید داشته باشد؟
رفتار حرفه‌ای تا حد زیادی به رفتار اساتید بستگی دارد که فرد در طول دورهٔ پزشکی خود آن‌ها را می‌آموزد. طبع بشر اصولاً تمایل خاصی به سرکشی و غریزهٔ منفی دارد، در طول زمان اگر دانشجو رفتار نامناسبی از اساتید ببیند در رفتار او هم تاثیر می‌گذارد. عبید زاکانی کتابی به اسم اخلاق الاشراف دارد که در دو قسمت مذهب منسوخ و مذهب مختار نوشته شده است. این نشان می‌دهد که در تمام اعصار این رفتارها و مشکلات وجود داشته است. احترام به همکار بسیار مهم است، اگر خطایی از همکار دیده شود باید بعداً شخصاً با رعایت احترام گوشزد شود. این‌ها نکاتی است که دانشجو در طول دوره خودبه‌خود یاد می‌گیرد و از آن ها استفاده می‌کند.

لازمهٔ ورود به رشتهٔ روان‌پزشکی چیست؟
در ابتدا علاقه‌مندی به ارتباط برقرار کردن با بیمار مهم است، چون بالاترین ارتباط انسانی را رشتهٔ روان‌پزشکی دارد. این ارتباط و تعامل باید در حدی باشد که خود روان‌پزشک تحت تاثیر قرار نگیرد و با دیدن هر بیماری آزرده و افسرده نشوید. افراد زیادی هستند که به روان‌پزشکی علاقه‌مند هستند اما باید توجه داشت که این رشته فرسودگی شغلی بالایی دارد و فرد باید توان چالش های خاص این رشته را داشته باشد. روان‌پزشکی رشته‌ای از طب است و روانپزشک در درجهٔ اول باید یک پزشک خوب باشد. روان‌پزشک باید بداند گاهی بیماری که با افسردگی به او مراجعه می‌کند شاید مشکل جسمی نهفته ای داشته باشد. بعد از فارغ‌التحصیلی هم ناملایمات بسیار زیاد است و من از همکارهای جوان‌تر که به شهرستان رفته‌اند شنیده‌ام که می‌گویند در بیمارستان ها به ما بخشی اختصاص داده نمی شود چرا که مسئولین معتقدند ارتوپدی و قلب و... در اولویت هستند. روان‌پزشک‌های جوان ما باید در مواجهه با این مسائل ناامید نشوند و نهایت سعی خود را در شناسایی این رشته و اهمیت آن به سایر همکاران به عمل آورند.

شما بعد از فارغ‌التحصیلی چه کردید و چطور به طب سالمندی علاقه‌مند شدید؟
من در سال ۱۳۶۶ فارغ‌التحصیل و شاگرداول بورد شدم. به همسرم گفتم برای طرح به شهرستان برویم تا تجربه بیشتری کسب کنیم. من برای طرح‌های یک‌ماهه به همدان رفته بودم و جو آنجا را می‌دانستم. در همدان یک مرکز روان‌پزشکی قدیمی به اسم بوعلی وجود داشت. یکی از همکارانم آقای دکتر ملکی که در حال حاضر به آمریکا مهاجرت کرده است هم در آنجا حضور داشت. گذراندن طرح برای من تجربهٔ خوبی داشت. در آنجا بیمارستان سینا ساخته‌شده بود و ما بخش جنرال روان‌پزشکی را در آنجا ساختیم. بیمارستان قدیمی وضعیت بدی داشت و بیماران را مثل قرون گذشته با زنجیر و... نگه می‌داشتند. بعد از اینکه به آنجا رفتم، کمی وضعیت را منظم‌تر کردم. وقتی به دانشگاه همدان رفتم، اولین دورهٔ دانشجویان ورودی دانشگاه در حال فارغ التحصیلی بودند مثل خانم دکتر خوشابی و آقای دکتر ناصحی که بعداً روان‌پزشک به نامی شدند. در آن زمان جوان و پرانرژی بودم و چون رزیدنت نداشتیم، به‌عنوان رزیدنت سال آخر کار می کردم و به بچه‌ها آموزش می‌دادم و به نظر من همهٔ دانشجویان پزشکی آنجا افراد موفقی شدند. بعدازاین که پنج سال طرحم تمام شد در سال ۱۳۷۱ مجدداً به دانشگاه برگشتم. آقای دکتر محمدی مدیر گروه بود و من‌بعد از مشورت با ایشان پروندهٔ قبلی خود را به جریان انداختم و به عنوان استادیار بیمارستان روزبه مشغول به کار شدم. در آن زمان معاون آموزشی به‌تازگی تعریف‌شده بود و من اولین معاون آموزشی بیمارستان روزبه شدم. در همان سال اولین بخش اورژانس بیمارستان روزبه و گزارش صبحگاهی را نیز راه‌اندازی کردم. من تا سال ۱۳۸۱ استادیار بودم و پس‌ازآن تا سال ۱۳۸۷ دانشیار و سپس‌ استاد تمام شدم. در این مدت نسل‌های مختلفی از اساتید بازنشسته شدند و اساتید جوان‌تری آمده‌اند و بیمارستان هم ناشی از جو زمانه تغییراتی کرده است. من در حال حاضر رئیس بخش دکتر طریقتی هستم که بعد از بازنشستگی ایشان، بخش مردانهٔ دو به نام دکتر طریقتی نام‌گذاری شد، علاوه بر آن مسئول جلسات معرفی بیمار روزبه نیز هستم که مسئول آن نیز آقای دکتر طریقتی بودند و پس از بازنشستگی ایشان این مسئولیت به من واگذار شد. من چند کتاب ازجمله افسردگی پزشکان عمومی را نوشتم که انتشارات دانشگاه تهران آن را چاپ کرده است و با خانم دکتر شیرازی در آموزش مداوم پزشکی همکاری کرده‌ایم، آسکی در روان‌پزشکی را به کمک خانم دکتر شیرازی و آقای دکتر اربابی به مرحلهٔ چاپ رسانده‌ایم و در جشنوارهٔ استاد مطهری به‌عنوان فرایند آموزشی برتر جایزه‌ گرفتیم. من کتاب درمان قدم‌به‌قدم روان‌پزشکی را هم نوشته‌ام که مورداستفادهٔ بسیاری از رزیدنت‌ها قرار می‌گیرد و برای شروع کار مفید است. یک‌فصل از کتاب Cultural Health Assessment نیز توسط من نوشته‌شده است که به چاپ دوم رسیده است و در آن پزشکی ایران ازلحاظ فرهنگی و اجتماعی و جغرافیایی معرفی ‌شده است. من و آقای دکتر میر سپاسی مقاله‌ای هم در مجله international psychiatry نوشته‌ایم که تاریخچهٔ روان‌پزشکی در ایران را شرح می‌دهد. من بیشتر به آموزش علاقه‌مند هستم و به نظر من باید بسیار به آن توجه کرد. در مورد گرایش سالمندان هم باید بگویم وقتی فرد مدتی در یک‌رشته کار می‌کند به یک گرایش خاص بیشتر علاقه‌مند می‌شود. من در مباحث روانپزشکی بیشتر به موضوع وسواس علاقه دارم، اما حس کردم به روان‌پزشکی سالمندان کم‌تر توجه می‌شود؛ به همین علت از اوایل دههٔ هشتاد تلاش کردم که در این زمینه بیشتر مطالعه کنم و بیشتر مریض سالمند ببینم، به تدریج مسئولیت دپارتمان روان‌پزشکی سالمندان در بیمارستان روزبه نیز به من واگذار شد.

دوره‌ای برای روان‌پزشکی سالمند به وجود نیامده است؟
هنوز زیرساخت‌های آن فراهم نیست چون برای سالمند باید یک سرویس داخلی خوب فراهم شود؛ یعنی بخشی که برای سالمندان طراحی می‌شود باید پله، دستشویی و امکانات طبی خاصی داشته باشد که هنوز در آن ضعف‌هایی وجود دارد اما فعلاً با کمک همکاران نورولوژیست مانند سرکار خانم دکتر نوروزیان، استاد محترم نورولوژی، آموزش روان‌پزشکی سالمندان را داریم. در حال حاضر جمعیت دنیا در حال پیر شدن است و یکی از معضلات بهداشتی مملکت در حال حاضر سالمندان هستند.

دکتر اربابی: من می‌خواستم از فعالیت خود در انجمن روان‌پزشکان صحبت کنید.
این انجمن یکی از تشکل‌های مهم روان‌پزشکان است که پایهٔ اولیهٔ آن در اوایل دههٔ چهل توسط مرحوم دکتر عبدالحسین میرسپاسی و آقای دکتر جلیلی و بقیهٔ اساتید پیشکسوت کشور گذاشته شد، این فعالیت‌ها تا دههٔ شصت ادامه داشت تا این‌که فعالیت همهٔ انجمن‌های پزشکی تا مدتی متوقف شد و در اواخر دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد مجوز فعالیت انجمن علمی روان‌پزشکان ایران صادر شد، انتخابات هیئت‌مدیره برگزار شد و آقای دکتر داویدیان به‌عنوان اولین رئیس انجمن علمی روان‌پزشکان انتخاب شد. انجمن نسبت به قبل گسترش پیداکرده است و هرسال کنگره‌های انجمن روان‌پزشکی در تهران برگزار می‌شود و اکثر روان‌پزشکان از همه جای ایران در این کنگره حاضر می‌شوند. علاوه بر آن کمیته‌های مختلفی ازجمله اختلال خلقی، هنر و ادبیات، انتشارات، رسانه، آموزش، اطفال، روان‌پزشکی اجتماعی، زنان، همایش‌ها و اختلالات روانی-جنسی نیز تشکیل‌شده است. من از سال ۱۳۸۱ تا پارسال یعنی به مدت ۱۵ سال عضو هیئت‌مدیرهٔ انجمن بودم، در دورهٔ اخیر هم نایب‌رئیس انجمن روان‌پزشکی ایران بودم و الآن هم در انجمن روان‌پزشکی مسئول بخش هنر و ادبیات هستم و چندین سخنرانی در رابطه با ارتباط هنر و ادبیات و روان‌پزشکی داشته‌ام.

دکتر اربابی: در مورد ویژگی‌های بیمارستان روزبه و مکتب آن صحبت کنید.
مکتب روزبه را دکتر طریقتی اولین بار مطرح کرد. بسیاری از اساتید دانشگاه‌های دیگر ایران نیز فارغ التحصیل و دانش آموختهٔ بیمارستان روزبه هستند و به بعد  Bio Psycho socialتوجه بسیاری می‌شود. بسیاری از فارغ التحصیلان روزبه که سال‌هاست فارغ التحصیل شده‌اند، در شهرستان مشغول به کار هستند یا در خارج از کشور هستند هم چنان ارتباط خود را با بیمارستان و اساتید حفظ کرده اند.

هر کسی در تمام طول تحصیل و کار خود اصول، باور و خط قرمزهایی دارد، خط قرمز شما چیست؟
اول این که هزینه‌های اضافه را به بیمار تحمیل نکنیم، دوم این که نباید وارد رابطهٔ دوستانه و صمیمانه با بیمار شویم؛ یعنی در عین حال این که به بیمار کمک می‌کنیم نبایستی وارد رابطهٔ عاطفی، کاری و مالی با او شویم.

چه چیزی شما را خوشحال می‌کند؟
در زندگی ابتدا بودن با خانواده برای من لذت بخش است و همه در بیمارستان روزبه می‌دانند که من ناهار را در بیمارستان نمی‌مانم و سعی می کنم تا حدامکان آن را با خانواده صرف کنم. سفر را بسیار دوست دارم و دیدن فرهنگ‌های مختلف چه در داخل چه در خارج از کشور برایم لذت بخش است. فیلم و مطالعه و تاریخ هم جزو علاقه مندی های من است.

برنامهٔ شما برای آینده چیست؟
فعلاً به ماندن در بیمارستان علاقه دارم اما وقتی بازنشسته هم شدم سعی می‌کنم ارتباطم را با بیمارستان قطع نکنم و همچنان در جلسات معرفی بیمار شرکت کنم. من الان هم کمی کار مطبم را کم کرده‌ام و بیشتر به ورزش می‌پردازم و فکر می‌کنم اگر فرصت شد می‌توانم به نوشتن کتاب و مقاله های بیشتری بپردازم. رمانی می‌خواندم که شخصیت اصلی داستان یک پزشک بود و به دوست خود می‌گفت پزشکی مانند یک بیماری مادرزادی است که تا آخر عمر با انسان می‌ماند.

با احتساب دورهٔ دانشجوییتان سی سال است که در بیمارستان روزبه و چهل سال است که در دانشگاه علوم پزشکی تهران هستید. احساس شما به بیمارستان روزبه و دانشگاه علوم پزشکی تهران چیست؟
من زمانی که به دانشگاه آمدم، دانشگاه علوم پزشکی هنوز از دانشگاه تهران جدا نشده بود اما به هر حال من در این دانشگاه بزرگ شده‌ام و با همهٔ ناملایمات‌ها و مشکلات دانشگاه را دوست دارم و امیدوارم به عنوان بهترین دانشگاه‌ها معرفی شود. دانشگاه تهران برای ما مانند مادری است که ما را در آغوش گرفته و تغذیه کرده است. من بعضی همکاران را می‌بینم که از دانشگاه خسته شده‌اند و تمایل چندانی به ادامه کار در دانشگاه ندارند اما من هنوز به دانشگاه علاقه مندم و نسبت به آن تعصب دارم.

آیندهٔ رشتهٔ خود را چگونه می‌بینید.
روانپزشکی رشتهٔ رو به پیشرفتی است اما با چالش‌های زیادی روبرو است و ناشناخته‌های زیادی در آن وجود دارد. من فکر می‌کنم ما در بخش های مهمی از درمان و روانپزشکی اجتماعی هنوز عقب هستیم. باید بدانیم افسردگی سومین عامل بار بیماری‌ها است و از هر چهار خانواده یک خانواده دارای بیماری روانی‌اند. آمار نشان می‌دهد که حدود ۲۴ درصد افراد در جامعه ممکن است مشکلات روانپزشکی داشته باشند. بیشترین شیوع بیماری‌های روانی از سن ۱۵ تا ۳۵ سال است که سن فعالیت و تولید و خلاقیت است و بیماری روانی می تواند تاثیر مخربی بر این فعالیت ها داشته باشد.

اگر نکته ای برای جمع بندی مانده است بفرمایید.
سپاسگزارم. این مجموعه بسیار خواندنی است و من همیشه از خواندن آن لذت برده ام.
از هر دو بزرگواران برای فرصتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قراییان
عکس: مهدی کیهان