گزارش نشست «درآمدی برفلسفه مطالعات اسلامی: چالش های اثباتگرایی (پوزیتیویسم) درمطالعات اسلامی ایران»
با هماهنگی پژوهشکده مطالعات قرآنی و همکاری انجمن ایرانی مطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی، در روز یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷، نشستی با عنوان«درآمدی برفلسفه مطالعات اسلامی: چالش های اثباتگرایی (پوزیتیویسم) درمطالعات اسلامی ایران» با سخنرانی دکترسیدمحمدهادی گرامی عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات قرآنی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سالن حکمت پژوهشگاه برگزار شد.
دکترگرامیدر ابتدای بحث با طرح این سوال که فلسفه علوم انسانی چیست، به چند گفتمان موجود برای پاسخ به این سوال اشاره کرد وگفت: یک گفتمان، فلسفه های مضاف است که در حال حاضر در ایران کاربرد زیادی پیدا کرده است. از این منظرگاه، فلسفه مضاف خودش یک پارادایم واحد است که می تواند به پدیده های مختلف اضافه شود و شاید در این اضافه شدن، وحدت خودش حفظ شود. گفتمان دیگر،لنگر گفتمان فلسفه علم است که در ایران بیشتریک گفتمان مبتنی بر فلسفه تحلیلی است و مبانی و بنیادهای آن نگاه منطقی به علم است.
وی سپس به نکته ای ظریف درباب تفاوت فلسفه علم و فلسفه علوم انسانی اشاره کرد و توضیحداد: وقتی علوم انسانی در فلسفه وارد می شود، بحث اعم از این است و با یک گونه روش شناسی روبه رو هستیم که یکی از آن ها نگاه تبیینی و تحلیلی است و یک نگاه قاره ای و تفسیری است که اشاره خواهم کرد، لذا کسی که می گوید فلسفه علوم انسانی همان معنای فلسفه علم را می دهد، ممکن است مخاطب را دچار اشتباه کند، چون عمدتا فلسفهای مبتنی بر پارادایم فلسفه تحلیلی فلسفه علم است.گرامی برای تفهیم منظور خود از پارادایم، مثالی را درباره دو پارادایم دین پژوهی زد و گفت: برای دین پژوهی در فضای غربی و ایران دو پارادایم وجود دارد؛ یک مورد پدیدارشناختی و یکی هم تاریخی است. نگاه پدیدارشناسانهیک نگاه در مقابل نگاه تاریخی است و تلاش می کند دین را از درون و تا حدی نزدیک به روش های مردم شناختی درک کند. نقد پدیدارشناسان به کسانی که نگاه تاریخی داشتند، اینبود که این چیزیکه شما می شناسید، در واقع تاریخ دین است و باید برای شناخت دین با متدینان گفت وگو داشته باشید و این روش، روش درستی برای شناخت دین نیست.گرامی منظور خودش از «فلسفه مطالعات اسلامی و علوم انسانی» را پارادایم شناسیعنوان کرد و در تعریف پارادایم گفت: «منظور، رشته ای از پیش فرض های بی چون و چراست که شالوده هر فعالیت علمی را تشکیل می دهد.»
گرامی برای اینکه ضرورت پارادایم شناسی را در مطالعات اسلامی تبیین کند، یکی از فایده های آن را خودآگاهی پژوهشگران برای دفاع از پژوهش های خودشان در برابر پارادایم های رقیب عنوان کرد و در ادامه گفت: دانشجوی فیزیک در یک پارادایم، با روشی مشخص کار می کند که با تعدد پارادایمی روبه رو نیست و می تواند بدون ارجاع پژوهش کند. برخلاف یک دانشجوی علوم انسانی که باید از لحاظ نگرش، وضعیت پارادایمی خود را روشن کند و بعد از این مرحله،این پارادایم باید بتواند اثبات گرایی ًروش و رویکرد را نیز تعیین کند که فرضی است و بعد روش را انتخاب می کند که کتابخانهای است و رویکرد را تعیین می کند که آن نیز میتواند تاریخ سیاسی باشد. برای رشته ای که یک پارادایم وجود دارد، بحث های پاردایمی لازم نیست و کندکننده مسیر پیشرفت آن علم هم محسوب می شود. اما در علوم انسانی پارادایم شناسی به علت تعدد پارادایم ها ضروری است.
دکتر گرامیدر ادامه عنوان کرد: ما در پژوهش هایمان دچار روش زدگی شده ایم و این به دلیل غفلت از پارادایم شناسی است. در ایران پژوهش های زیادی می شود و دانشجو اطلاعی از روش کار ندارد و اجبارا باید فصلی با عنوان روش شناسی داشته باشد.کمبودهایی در نگاه سنتی همواره دیده می شودولی زبان ما در توضیح این تفاوت ها الکن بوده و میدانیم که متفاوت است، اما نمی توانیم آن ها را توضیح دهیم؛ لذا این پارادایم شناسی میتواند ابزاریبرای توضیح باشد.
وی برای اینکه بحث رویکرد پوزیتیویستی در مطالعات اسلامی را مطرح کند، ابتدا توضیحاتی را درباره شکل گیری تاریخی این پارادایم در اندیشه غرب و تقابلش با پاردایم های دیگر مطرح کرد و گفت: شروع علم جدید در غرب از دوره بعد از رنسانس حاصل شد و علوم تجربی و طبیعی طرح شد و علم بر اساس ملموسات بنیان گذاری شد. پوزیتیویسم شکل گرفت که به معنای تبیین پیامدهای اجتماعی بر اساس قوانین علوم تجربی بود. در قرن نوزدهم با این اثبات گرایی تقابل شد و نگاه اصلی، نگاه تفسیری در برابر نگاه تبیینی بود. نگاه تفسیری می گوید افعال انسانی واجد معنا هستند. موضوع پژوهش علوم اجتماعی افعال معنادار است نه تبیین علی و معلولی. در ادامه رویکرد میانهای نیز شکل گرفت که از نظر معرفت شناسی پایگاهیبه مانند همین نگاه تفسیری و قارهای دارد و میگوید: رشد علوم، مستقل از منابع سیاسی و اقتصادی نیست و امکان دستیابی به بی طرفی ارزشی وجود ندارد و علم عملی اجتماعی مانند دیگر اعمال اجتماعی است و برتری بر دیگر اعمال ندارد.
او سپس شرایط کنونی مطالعات اسلامی و فلسفه علوم انسانی در ایران را این گونه توضیح داد: ما نه تنها «فلسفه مطالعات اسلامی» نداریم، بلکه از لحاظ پارادایمی در پارادایم اثبات گرایی گرفتار هستیم و این رویه در رویکرد غالب است. در مطالعات اسلامی ً پژوهشها عمدتا بر اساس آن پارادایم است، نیز ممکن است افرادی که این طور کار می کنند، خودآگاه نباشند اما واقعیت این است که بسیاری از دانش های اسلامی مانند علم اصول، متکی بر اثبات گرایی است که یک گفتمان و مدل فکر کردن است و بروز و ظهور آن در کاربست روش های علوم تجربی و طبیعی است. چون دپارتمان های دانشگاهی ما بر اساس نگاه حوزوی شکل گرفت، لذا شاهد هستیم که پارادایم اثبات گرایی غالب است.
وی در انتها گرامی چالش های غلبه اثبات گرایی در مطالعات اسلامی ایران را برشمرد و گفت: ضعف منظرگرایی، جبر اندیشی، ترجیح دگما یا عقاید سخت بر فکت تاریخی، مرگ خلاقیت، فروکاهش مطالعه دین به سمت اصالت و نص گرایی به جای هرمنوتیک، از جمله این چالش ها هستند. برای نمونه ضعف منظرگرایی مربوط به بی توجهی به رویکرد قاره ای است و نگاه اثبات گرایی که به این رویکرد بی توجه است منجر می شود که پژوهشگران این حوزه دچار ضعف منظرگرایی شوند.