رابطه بین فلسفه سیاسی و تربیتی در نظام تعلیموتربیتی، برقرار نشده است
فاطمه صدر گفت: اصل براین است که فلسفه سیاسی، فلسفه تربیتی جامعه را تعیین میکند. یعنی ما ابتدا تعیین میکنیم که چه انسانی برای آینده جامعه میخواهیم و سپس براساس آن طراحی میکنیم که نظام تعلیم و تربیت، انسان تراز متناسب با جامعه را تربیت کند. این رابطه در نظام تعلیم و تربیت ایران هیچوقت برقرار نشده و همیشه مغفول مانده است.
سومین نشست از سلسله نشستهای تخصصی روز جهانی فلسفه با عنوان «دلالتهای فرهنگی در فلسفه تعلیم و تربیت با تاکید بر نقش نهادهای آموزشی» چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱ با حضور محمدمهدی اعتصامی (استاد دانشگاه و مولف کتب درسی)، حوریه شجاعی (عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات) و فاطمه صدر (پژوهشگر و مدرس دانشگاه)، با دبیری جواد کشانی (پژوهشگر فرهنگ و تربیت) در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
در ابتدای این برنامه محمدمهدی اعتصامی نهاد آموزشوپرورش را پرچالشترین نهاد جمهوری اسلامی دانست و گفت: نهاد آموزشوپرورش، هم اولین سنگر ما در مقابله با تهاجمهایی است که به جمهوری اسلامی میشود و هم، پرچالشترین نهاد جمهوری اسلامی ایران است. درنتیجه ما باید متناسب با این خصوصیات با نهاد آموزشوپرورش برخورد کنیم که به نظر میرسد به دلیل اینکه آثار و تبعات پرداختن یا نپرداختن به آن، دیرهنگام خود را نشان میدهد، مسئولین ما کمتر به این موضوع توجه کردهاند و این نهاد را در آن موقعیت خاص قرار ندادهاند. آن چیزی که در این چالش خیلی پررنگ است، مساله توانمندی معلمان ما در این سنگر است که باید بهطور طبیعی توانمندترین آنها برای امر مهم تعلیم و تربیت انتخاب میشدند که این اتفاق از دهه ۱۳۷۰ به بعد نیفتاده است. به نسبت کمتوجهی به این موضوع، بحرانهای عمیق فرهنگی شکل میگیرد که نتیجه آن را میتوانیم در نابسامانیهای فرهنگی اخیر ببینیم.
او با اشاره به برخی تحولات رخداده در بستر فرهنگ جهانی و ملی، افزود: در دوره معاصر باتوجه به کمرنگ شدن نقش نهادهایی مثل خانواده، آموزشوپرورش باید مسئولیت این نهادها را هم که قبلاً در امر تعلیم و تربیت نقش جدیتری داشتند، برعهده بگیرد که این اتفاق هم نیفتاده است. از طرف دیگر، چیزی که به چالش در عرصه فرهنگ میافزاید، بستر فرهنگ جهانی است که ما نمیتوانیم خارج از این بستر عمل کنیم. بهخصوص طی ۳۰ سال اخیر که با آمدن اینترنت و فضای مجازی، یک تغییر بنیادین ایجاد شده و ماهیت فرهنگ و تعلیم و تربیت، عوض شده است. لذا عمل کردن در این فضای جهانی، بسیار دشوار و پیچیده است. همچنین میتوانیم از تغییر گروههای مرجع سخن بگوییم. اگر ما در ۵۰ سال پیش از گروههای مرجعی چون اساتید، معلمین، روحانیون، ریشسفیدان و ... صحبت میکردیم، امروز دیگر نمیتوانیم به آنها اشاره جدی داشته باشیم. جوانان و دانشآموزان ما روز و شب خود را به عشق افرادی سپری میکنند و تصویرشان را در خانه نصب میکنند. نظام سرمایهداری تمامی گروههای مرجع را به نحو کنترلشدهای در اختیار دارد، اما در جامعه ما و در کل کشورهای جهان سوم، این گونه نیست. در واقع مدرنیسم، گروههای مرجع را برای ما تغییر داده ولی ما همچنان میخواهیم که گروههای مرجع ما همان افرادی باشند که به لحاظ نظام تعلیم و تربیتی، مورد قبولمان است. این یک چالش بزرگ است که باید ببینیم در نظام تعلیم و تربیتی خود چگونه میتوانیم نوجوانان را تعلیم دهیم که گروههای مرجعشان فقط در همان حوزه برایشان مرجع باشد نه در همه حوزهها. مدرنیسم با ویژگیهای متعدد فرهنگی خود طی ۳۰ سال اخیر پشت درهای ما آمده است. به همین دلیل نظام تعلیم و تربیت رسمی ما با یک چالش بسیار عمیق روبروست؛ مضافاً اینکه ابزار مناسب مواجهه با آن هم در این ۳۰ سال اخیر دیده نشده است.
در ادامه حوریه شجاعی با اشاره به موضوع «عدالت آموزشی» اظهار داشت: عدالت آموزشی، نخستین و مهمترین اولویت در مسائل نظام است که اگر به آن توجه نشود، شاهد شکاف و فاصله طبقاتی خواهیم بود. اسناد بالادستی به انحاء مختلف به این موضوع اشاره کردهاند. عدالت آموزشی شامل عدالت صوری و ظاهری و عدالت محتوایی میشود. عدالت صوری، برقراری نسبت درست امکانات آموزش به جمعیت است که این بعد، با بررسی امکانات آموزشی هر منطقه قابل تشخیص است. عدالت محتوایی هم، تطابق بین نیاز و شرایط دانشآموزان با خدمات و منابع آموزشی است. این بخش هم شامل آموزش و هم شامل پرورش است که در نظام آموزشی ما تناسبی بین این دو بخش هم وجود ندارد. لذا در این زمینه، بیعدالتی مضاعفی را شاهد هستیم.
او در ادامه یکی از پیشنهادهای ممکن برای خروج از این نظام ناعادلانه و تقویت جنبههای پرورشی را، برنامه «فلسفه برای کودکان» دانست و در تعریف و توضیح ویژگیهای آن، ابراز کرد: برنامه «فلسفه برای کودکان» با نام اختصاری «فبک»، یک برنامه عملیاتی در سطح پیش از دبستان تا دبیرستان است برای بازگرداندن تفکر به جامعه. برنامهای که اکنون در بیش از ۱۰۰ کشور درحال اجراست و حدود ۱۰ سال است که در ایران بهصورت محدود اجرا میشود. این برنامه، روش آموزش و پرورش تفکر به کودکان با روش گفتگوی فلسفی است که ایده آن در سال ۱۹۶۰ در آمریکا توسط متیو لیپمن مطرح شد. در فبک به کودکان، مهارت چگونه اندیشیدن، پرورش قدرت استدلال و تفکر مستقل آموزش داده میشود. این برنامه کمک میکند کودکان دلایل محکم و قویتری برای باورهای خود بیاورند. در این برنامه بر سه نوع تفکر انتقادی، تفکر خلاق و تفکر مراقبتی تاکید میشود که بیشترین تاکید فبک بر روی تفکر انتقادی است که میخواهد تلاشی را برای آزمودن هرگونه انتقاد یا شکی از علم، براساس مدارک و شواهد انجام دهد و توانایی بیان ایده و اندیشههای فرد بهصورت واضح بالا برود.
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات در نسبت فبک با عدالت آموزشی افزود: این برنامه به کسب مهارت اندیشیدن و پرورش مهارتهای فردی و اجتماعی دانشآموزان تاکید دارد. بنابراین هدفی که این برنامه به دنبال آن است، دقیقاً همان بخش مغفول یا کمتر موردتوجه در نظام آموزشی کشور ماست. با اضافهکردن فکرپروری به نظام آموزشی، میتوانیم تبدیل شدن آن به یک فرهنگ عام را انتظار داشته باشیم. به این ترتیب، نظام آموزش و پرورش کشور میتواند بهصورت همزمان و متناسب، هم به آموزش و هم به پرورش فرزندان این کشور برای ساخت آینده روشنتر دست پیدا کند. تاکید فبک بر پرورش در سنین کودکی به این دلیل است که رابطه مستقیم تعلیم و تربیت در سالهای کودکی با تحقق عدالت آموزشی را در نظر دارد. بنابراین برنامه فبک به کسب و رشد مهادتهایی در کودکان کمک میکند که متناسب با نیاز همه انسانها در جامعه است.
شجاعی در پایان با اشاره به تفاوتهای فرهنگ فردگرا و جمعگرا، به الزامات استفاده از برنامه فبک در کشور اشاره و خاطرنشان کرد: در فرهنگ فردگرا به نوعی خود مستقل برای دستیابی به اهداف فردی پرورش داده میشود اما در فرهنگ جمعگرا، خود مرتبط و همبسته با دیگران پرورش داده میشود که ایران دارای این فرهنگ است. ما با بررسی برنامه فبک متوجه میشویم که این برنامه میخواهد از یک فرهنگ فردگرا وارد فرهنگ جمعگرا شود. اما در این میان باید ببینیم تفکر انتقادی چه ویژگیهایی دارد. هم تفکر و هم متفکر، ویژگیهایی دارند. معیارهای تفکر که همان وضوح و درستی است، در فرهنگ فردگرا بیشتر دیده میشود. یعنی آموزش تفکر انتقادی در جامعهای که فرهنگ فردگرا دارد، به جهت وجود وضوح و شفافیت در فرهنگشان، خیلی راحتتر آموزش داده میشود. متفکر هم ویژگیهایی چون تواضع فکری و همدلی دارد که ما آن را بیشتر در فرهنگ جمعگرا میبینیم که در فرهنگ ما بیشتر است. پس ما از جهت ویژگیهای متفکر نقاد بیشتر با تفکر انتقادی همسو هستیم و فرهنگ غربی از جهت معیارهای تفکر. درهرصورت هیچ کدام از فرهنگها بینیاز از تفکر انتقادی نیستند و باید ببینند باتوجه به نیاز و شرایط خود، از چه جهتی بیشتر با این برنامه تطابق دارند. پس لازم است که حدودو و ثغور این برنامه برای ما درک شود. اگر بخواهیم تفکر نقاد را در ایران بسط دهیم و به عدالت اجتماعی و درنهایت، توسعه دست پیدا کنیم، نیازمند دیدگاههای متخصصین حوزههای مختلف هستیم تا بتوانیم تطابق بین فرهنگ جمعگرای خود با این برنامه را لحاظ کنیم.
در بخش سوم این برنامه فاطمه صدر از منظر آسیبشناسی از نسبت بین فلسفه سیاسی و فلسفه تربیتی صحبت کرد و گفت: اصل بر این است که فلسفه سیاسی، فلسفه تربیتی جامعه را تعیین میکند. یعنی ما ابتدا تعیین میکنیم که چه انسانی برای آینده جامعه میخواهیم و سپس براساس آن طراحی میکنیم که نظام تعلیم و تربیت، انسان تراز متناسب با جامعه را تربیت کند. این رابطه در نظام تعلیم و تربیت ایران هیچوقت برقرار نشده و همیشه مغفول مانده است. بهنحوی که شاید بتوان گفت ما اصلاً در ایران کنونی، نظام تعلیم و تربیت به معنای یک سیستم نداریم که ارکان آن با هم رابطه معنادار داشته باشند، همدیگر را پشتیبانی کنند و یک رابطه تعاملی رفتوبرگشتی دائم داشته باشند. از اینرو نظام تعلیم و تربیتی که امروز ما در ایران با آن مواجه هستیم، یک ساختار تربیتی است که نظام نشده است. برهمین اساس سند تحول بنیادینی که نوشته میشود، نمیتواند در مولفههای خرد در برنامه درسی، روش تدریس، محتوای آموزشی، رویکرد نسبت به مربی و معلم و ... خود را نشان دهد. به همین دلیل، هیچوقت نمیتوانیم با این نظام، به آن غایت سیاسی یا تربیت شهروند آینده خود دست یابیم.
او در ادامه با اشاره به نسبت بین نظام تعلیموتربیت و فرهنگ، اضافه کرد: چه فرهنگ ذیل تعلیموتربیت قرار گیرد و چه بالعکس، فرهنگ نمود بیرونی تعلیموتربیت است. آنچه که در فضای جامعه میبینیم این است که فرهنگ از تعلیموتربیت اثر میپذیرد و اثر خود را در بیرون جلوهگر میکند. عنصر دیگری که در سالهای اخیر به عرصه تعلیموتربیت و بحث فرهنگ اضافه شده، موضوع سبک زندگی است. سبک زندگی که چیزی غیر از فرهنگ است، نمود بیرونیتری از انگارههای ذهنی و پیشفرضهایی است که خود را در فضای بیرونی جلوهگر میکند. اگر در گذشته و در فضای سنتی جامعه، مبانی ساختهشده توسط کانونهای مرجعیتساز، به سمت بدنه و فرهنگ جامعه منتقل میشد و دوباره با بازگشت از آن به سمت مبانی، این مبانی تقویت و بازتولید میشد، امروز با افزوده شدن عنصر سبک زندگی، دیگر این مبانی و اصول نیستند که فرهنگ را میسازند. بلکه در یک حرکت رفتوبرگشتی، عنصر سبک زندگی در این میان نقشآفرینی میکند. در این خصوص، آنچه که خود را در عرصه مصرف فرهنگی جامعه جلوهگر میکند، گاهاً باعث میشود که حتی این مبانی و اصول تغییر کنند. در چنین فضایی نهادهای آموزشی، رقبای جدی دارند که این رقبا باعث میشوند عقلانیت حاکم بر جامعه تغییر کند. این اتفاق ما را به یک چالش دعوت میکند؛ به هماوردی که در بحث گذر از سنت به تجدد و آن نگاه راستینی که در بطن حقیقت اسلام در حوزه تعلیم و تربیت وجود دارد. این یکی از مهمترین نقاط مغفول ماست.
مدرس دانشگاه در انتقاد از ترکیب بخشهایی از سنت و تجدد در نظام تعلیموتربیت فعلی تصریح کرد: ما در نظام تعلیموتربیت فعلی بخشهایی از سنت و تجدد را بدون اینکه بدانیم چه نتایجی دربردارد، آمیخته کردیم و از طرف دیگر، به سمت آن حقیقت تربیت در نگاه اسلامی هم حرکت نکردیم. شاید در سند تحول بنیادین اشاراتی جدی به آن شده باشد ولی همه ما میدانیم که یکی از اشکالات اساسی سند تحول بنیادین این است که در حد مبانی باقی مانده و نتوانسته خودش را به سمت مولفهها هدایت کند. آن مولفههایی هم که وجود دارد، به معنایی که بتواند تعلیموتربیت بنیادین را برای ما رقم بزند، نیست و این از نقصهای ماست که باید جبران شود.
صدر در پایان یادآور شد: در چنین شرایطی نیازمند یک بازنگری در مبانی هستیم و در این رجوع لازم است که غایتمان را در فلسفه سیاسی مشخص کنیم تا این موضوع بتواند برای ما سبک زندگی تولید کند و نظام فرهنگی ما را پیش ببرد وگرنه ما با همین وضعیت موجود، مواجه خواهیم بود. در شرایط فعلی به دلیل مشخص نبودن آن غایت سیاسی، نتوانستهایم برای خوراک فکری و تغذیه آن، برنامه درسی مطلوب را برای دانشآموزان در حوزه نظام آموزشوپرورش، مهدکودک و همینطور، نظام آموزش عالی فراهم کنیم.
گزارش از: فریبا رضایی