دکترمحمود معتمدی: علم بدون اخلاق مانند اسلحهٔ خطرناکی است که به دست یک انسان باهوش افتاده باشد
دکتر محمود معتمدی متخصص مغز و اعصاب و استاد بازنشستهٔ علوم پزشکی است که در سال ۱۳۳۳ و در شهر اصفهان متولد شد، دوران ابتدایی تا متوسطهٔ خود را شهر اصفهان گذراند و در سال ۱۳۵۲ وارد دانشکدهٔ پزشکی شد. دکتر معتمدی بعد از گذراندن دورهٔ سربازی، طرح نیروی انسانی یکساله در میناب به علت علاقهٔ زیادش به خدمت، به مدت چهار سال در میناب ماندگار شد و بالاخره در سال ۱۳۶۵ به علت احساس نیاز به پیشرفت علمی، میناب را رها کرد و برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ نورولوژی به تهران امد.
دکتر معتمدی معتقد است، صداقت مهمترین اصل است که باید بین پزشک و بیمار وجود داشته باشد. رفتار پزشک هم مهم است، لبخند پزشک به بیمار، شنیدن دقیق شرح حال، گوش دادن به او، همدردی با بیمار همه کمککننده است. اعتماد بین پزشک و بیمار رابطه ایست که ممکن است فزاینده یا کاهنده باشد. بیمار یکبار به پزشک مراجعه میکند و ان یکبار ممکن است انقدر جذابیت داشته باشد که بیمار دیگری را هم به پزشک ارجاع دهد اما بعضی از بیمارها هستند که تا سالها برای یک بیماری خاص به پزشک مراجعه میکنند. در کشورهای خارجی مثل انگلیس مردم به پلیس اعتماد زیادی دارند اما در ایران مردم از دیرزمان به پزشک اعتماد زیادی داشتند، قسمتی از این اعتماد به پزشک و قسمتی از ان به شرایط اجتماعی برمیگردد. ما در طی سالهای گذاشته در ایران دچار پسرفت شدهایم و من فکر میکنم شاید مقداری از این پسرفت به تدریس ما در دانشگاهها و قسمت دیگری از انها به حاکمیت ما مربوط میشود. به نظرم طبابت کردن در این زمانه بسیار دشوار شده و در دانشکدهٔ پزشکی فقط پزشکی نباید تدریس شود. ما نیاز به یک انقلاب اخلاقی داریم. علم بدون اخلاق مثل اسلحهٔ خطرناکی است که به دست یک انسان باهوش افتاده باشد.
دکتر محمدعلی صحراییان ما را در این مصاحبه همراهی کردند.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید دورهٔ کودکی شما چگونه گذشت؟
محمود معتمدی متخصص مغز و اعصاب و استاد بازنشستهٔ دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم. من در سال ۱۳۳۳ در شهر اصفهان و در یک خانوادهٔ کمدرامد متولد شدم. پدرم کارگر بود و هرچند که ازنظر اخلاق و رفتار فرد سالمی بود اما شخصی نبود که مرا تحت تاثیر قرار دهد و بتوانم او را الگوی خود قرار بدهم. پدرم مرد سادهای بود و پیچیدگی شخصیتی نداشت اما مادرم باوجودی که مثل پدرم فقط شش کلاس تحصیلات داشت، زنی عاقل و فهمیده بود و من در یادگیری خصوصیات اخلاقی مدیون مادرم هستم.
چند خواهر و برادر دارید؟
من یک برادر به نام مسعود داشتم که سرهنگ راهنمایی و رانندگی بود و فوت شد. سه خواهر دارم که دو نفر انها فرهنگی هستند و خواهر دیگرم مهندس است.
فرزند چندم خانواده هستید؟
از دوران ابتداییتان چیزی به خاطر دارید؟
به یاد دارم که به مدرسهٔ طوبی میرفتم و اولین معلمم خانم غفرانی بود اما جزئیات دوران مدرسه را زیاد به خاطر نمیاورم.
چه سالی ابتدایی را تمام کردید و وارد دورهٔ بعدی شدید؟
من مانند بچههای دیگر در ششسالگی به مدرسه رفتم اما درسخوان نبودم و در کلاس چهارم ابتدایی مردود شدم و تا دوران متوسطه فرد درسخوانی نبودم.
ایا در مدرسه تنبیه شدید؟
نه در دوران مدرسه تنبیه نشدم فقط درسخوان نبودم، در دوران دبیرستان هم جزو بدترین شاگردهای کلاس بودم و اگر سروصدا میشد اولین فردی که متهم میشد من بودم.
تحت تاثیر چه کسی بودید؟
تحت تاثیر کسی نبودم. پدرم مرد بسیار درستکار و مادرم خانم عاقل و پختهای بود. هنوز هم نمیدانم چرا تا کلاس نهم این رفتار را داشتم.
معمولاً برای ثبتنام بچههایی که رتبه و نمرههای پایینتری دارند مدرسه سختگیریهایی دارد. برای شما این سختگیریها وجود داشت؟
با توجه به اینکه جزو بچههای شر کلاس بودم بارها پدرم به مدرسه امد و از او تعهد گرفتند. زمستان یک سال دیر به مدرسه رفتم چون مشغول بازیگوشی در خیابانها بودم، وقتی به مدرسه رسیدم ناظم منتظرم بود و سیمی به طول نیم متر در دست داشت و کلیدی داشت که با ان بر سر بچهها میزد. به یاد دارم بهقدری باسیم کف دستم زد که دستهایم زخمی شده بود و در سرم زخمهای متعددی ایجادشده بود. اما در سال های اخر دبیرستان درسخوان شدم. در سال یازدهم که میخواستم برای سال بعد ثبتنام کنم یکی از دبیرها به من گفت از این دبیرستان برو تا در کنکور موفق شوی و من تصمیم گرفتم به دبیرستان دیگری بروم. در زمان ثبتنام هم مبلغی برای تحصیل در ان مدرسه گرفته میشد که وقتی گفتم این مبلغ را ندارم به من گفتند پروندهات را بگیر و از این مدرسه برو. ظاهراً بعدازاین که من پروندهام را گرفتم یکی از دبیرها به ناظم گفته بود که این شاگرد نفر دوم کلاس و از بچههای خوب است و زمانی که ناظم نمراتم را دید، خیلی تعجب کرده بود، باور نمی کرد که من عوض شده باشم، با کمی تامل گفت که در ان مدرسه بمانم اما من که ازردهخاطر شده بودم از ان مدرسه رفتم.
چه اتفاقی رخ داد که درسخوان شدید؟
خانواده چه برخوردی نسبت به تغییرات شما داشت؟
از کلاس دهم زمانی که از مدرسه میامدم در اتاق مشغول درس خواندن بودم. مادرم متوجه این تغییرات شد و سعی در حمایتم داشت. زمانی که در کلاس دوازدهم بودم شبها تا دیروقت درس میخواندم و حتی درسهای سالهای قبل را دوره میکردم. به علت وضعیت بد اقتصادی خانواده، من تغذیهٔ خوبی نداشتم و چون به تب مالت مبتلا بودم بهشدت لاغر شده بودم اما درس خواندن را رها نکردم. خالهام که اوضاع مالی خوبی داشت یکبار به دیدن ما امده بود و با دیدن حالم مرا به دکتر برد. اقای دکتر حکمی استاد و فارغالتحصیل جراحی از فرانسه بود و در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان تدریس میکرد و زمانی که به او مراجعه کردیم با همان ویزیت اول فهمید که تب مالت دارم و درمانم را شروع کرد. دکتر حکمی از من پرسید با این وضعیت چیزی از درسها میفهمی؟ گفتم بله. گفت اگر در دانشکدهٔ پزشکی قبول شدی، پیش من میایی. این جمله در ذهنم ماند و بعداً در زندگیام نقش مهمی ایفا کرد. در واقع اولین برخوردم با اساتید دانشکده پزشکی بود.
در دوران دبیرستان علاوه بر درس کارهای دیگری بود که به ان علاقهمند باشید؟
من تا کلاس نهم دبیرستان باکارهای اجتماعی و فعالیتهای فوقبرنامه میانهٔ خوبی نداشتم؛ اما از کلاس نهم به بعد چون درسخوان بودم به بچههایی که تجدید میشدند درس میدادم، در خاطرم هست که در چهاردهسالگی روزی بیست نخ سیگار میکشیدم اما بعدازان کلاً عوض شدم و با بچههای درسخوان کلاس معاشرت میکردم.
در دبیرستان معلمی بود که به او علاقمند باشید و در ذهن شما مانده باشد؟
تغییر دبیرستان برایتان کمککننده بود؟
بله به دبیرستان حکیم سنایی رفتم. بهترین شاگردهای دبیرستانهای دیگر به این دبیرستان میامدند تا برای کنکور اماده شوند.
ایا هرگز به رشته های دیگری به جز پزشکی هم فکر می کردید؟
من دوستی به اسم مرتضی داشتم که برادرش در نیروی دریایی کار میکرد و چون همیشه از برادرش تعریف می کرد و او را ناجی خانواده و خودش میدانست، با تعریف های او تصمیم گرفته بودم افسر نیروی دریایی شوم، کلاس نهم تصمیم گرفتم مهندس شیمی شوم چرا که از معلم شیمی، اقای خاتم، نحوه درس دادن، منش و شخصیت او خوشم امده بود و زمانی که به دبیرستان حکیم سنایی رفتم تصمیم گرفتم به رشتهٔ پزشکی بروم، البته این انتخاب بر منطق خاصی استوار نبود چرا که در ان زمان شرایط خانوادگی من و شرایط اجتماعی طوری نبود که افراد بر اساس علایق شخصی و استعدادهایشان در رشتههایی که میتوانند در ان موفق باشند غربالگری شوند. شاید این انتخاب من صرفاً از روی چشم و همچشمی و از این که افراد نمونه کلاس رشته پزشکی را انتخاب میکردند بود و شاید اگر رشته شیمی را انتخاب میکرد برای خودم و برای جامعه بهتر بود.
از امادگیتان برای کنکور بفرمایید.
من در کلاس دوازدهم درسهای سالهای قبلم را هم مرور میکردم و تنها نقطهضعفم در درس زبان انگلیسی بود و در این درس بدترین نمره را داشتم.
وقتی کنکور دادید استرس نداشتید؟
محل ازمون کنکور در دانشکدهٔ پزشکی اصفهان بود و بعدازاین که تمام سوالات را جواب دادم و کنکور تمام شد متوجه شدم زبان نقطهضعف بزرگم بود و در پیادهروی دانشکدهٔ پزشکی اصفهان گریه کردم.
نتایج کنکور چطور امد؟ چطور متوجه نتیجه شدید؟
دکتر حکمی که برای دانشکده نامه نوشتند مسئولیت خاصی بر عهده داشتند؟
دکتر حکمی مدیر گروه جراحی بود و جراحی هم تدریس میکرد.
بعدها شاگردشان شدید؟
شاگرد او هم شدم و از او هم مانند اساتید دیگرم چیزهای زیادی یاد گرفتم. فکر میکنم استادها مثل گلها میمانند و هر گل، بوی خاصی دارد. کسی که با معلمها و اساتید زیادی سروکار دارد باید از هر استادی بهترین خصوصیاتش را دریافت کند. زمانی که رزیدنت نورولوژی شدم تجربهٔ بالینی زیادی داشتم اما بازهم از پرفسور بریمانی شگردهای برخورد با بیمار را اموختم.
از تجربهٔ اولین حضورتان در دانشکدهٔ پزشکی بفرمایید.
از اولین تجربهٔ دوران بالینی خود بگویید.
ما در ان زمان درس سمیولوژی داشتیم که با استادها به راند میرفتیم. اولین تجربهٔ من در اورژانس بیمارستان ثریا یا کاشانی الان بود. یک مرد چاقو خورده به اورژانس امده بود، ما استادی به نام دکتر رحیمی داشتیم که استاد بیهوشی بود و با او به بالین بیمار رفته بودیم. ظاهراً گردن بیمار بریده شده بود. تراشه بیمار بریده شده بود و وریدهای ژوگولر اسیب دیده بود. ولی شریانهای کاروتید دست نخورده باقی ماده بود، بیمار خر خر میکرد. خون زیادی از او رفته بود. چند نفر از بچهها بالای سر او غش کردند و همه میگفتند دیگر زنده نمیماند. استاد گفت نگرانی من برای ارگانهای حیاتی او است و شما همیشه باید به مسائل مهمتر توجه کنید. چون به ارگانهای اصلی او اسیب نرسیده به احتمال قوی زنده میماند و مشکلات او برطرف میشود.
در دوران انقلاب شرایط چگونه بود؟
به یاد دارم که در زمان شاه میخواستیم شرایط بهتر شود. در ان زمان به بهانههای مختلف کلاسها تعطیل میشد، اعتصاباتی رخ میداد. من باید یک سال زودتر فارغالتحصیل میشدم اما چون سر کلاس حاضر نشدیم در بیست واحد نمرهٔ «ه» گرفتیم، البته بعد از انقلاب این نمرهها از کارنامهٔ ما حذف شد.
در زمان انقلاب فرهنگی انترن بودید؟
بله و چون وارد دورهٔ بالین شده بودم زیاد با مشکل مواجه نشدم و فارغالتحصیل شدم.
در چه سالی فارغالتحصیل شدید؟
سربازی شما در چه سالی تمام شد؟
من شش ماه در جبهه بودم و بعدازان مجدداً به کرمان بازگشتم و در سال ۱۳۶۱ سربازی را به اتمام رساندم. بعدازان دوران طرح نیروی انسانی را شروع کردم و به میناب جنوب رفتم. بعد از انقلاب فضا واقعاً متفاوت بود و همه میخواستند کمککننده باشند. قرار بود یک سال در میناب بمانم اما انقدر از مردم ان منطقه خوشم امد که به مدت چهار سال ماندگار شدم.
با توجه به این که در زمان جنگ جنوب زیاد امن نبود نگران نبودید؟
تا چه سالی دورهٔ طرح شما طول کشید؟
طرحم یک سال طول کشید اما همانطور که گفتم احساس میکردم این منطقه را دوست دارم و برای انها منشا اثر هستم. در سال ۱۳۶۵ بود که احساس کردم باید ازلحاظ علمی جایگاه بهتری داشته باشم، این بود که برای تخصص اقدام کردم. اساتید نورولوژی و ارتوپدیم بسیار عالی بودند و من به این دو رشته بسیار علاقه داشتم. اقای دکتر موحدیان مرد بسیار دوستداشتنی و بااخلاقی بود که در بخش نورولوژی استاد ما بود. اقای دکتر شیرزادی، دکتر مجلسی، دکتر شفیعی و... بسیار باشخصیت و با دانش فوقالعادهای بودند و نحوهٔ برخورد انها با مریض دانشجو را جذب میکرد.
دوست نداشتید تحصیل خود را در اصفهان ادامه بدهید؟
در زمان رزیدنتی در چه بیمارستانی بودید؟ اساتید شما چه کسانی بودند؟
در بیمارستان امام خمینی بودم، اساتیدم اقای دکتر بریمانی، دکتر اقدسی، دکتر ثابتی و دکتر قلیچ نیا بودند. من از استاد اقدسی معاینهٔ نورولوژی را یاد گرفتم اما از استاد بریمانی نکات زیادی یاد گرفتم. اخلاقیات و مریض دیدن استاد بینظیر بود و مرد نیکوکاری بود. پزشک بودن فقط دانش پزشکی نیست، رفتار اجتماعی پزشک بسیار مهمتر از دانش پزشکی است. مردم کسی را بهعنوان پزشک قبول میکنند که اول به او اعتماد کنند؛ شخصیت پزشکی بسیار مهم است.
فکر میکنید چه چیزهایی میتواند اعتماد بیمار به پزشک را خدشهدار کند یا بهبود ببخشد؟
صداقت مهمترین اصل است که باید بین پزشک و بیمار وجود داشته باشد. رفتار پزشک هم مهم است، لبخند پزشک به بیمار، شنیدن دقیق شرح حال و گوش دادن، همدردی با بیمار و ...، همه کمککننده است. برای مثال اگر یک مرد روستایی کشاورز کنار دکتر بنشیند اما دکتر طرز صحبت با او را بلد نباشد، اعتماد بیمار به او از دست میرود. در ابتدا نحوهٔ رفتار پزشک است که اعتماد بیمار را جلب میکند اگر از ابتدا برخورد خوبی وجود نداشته باشد اعتماد به وجود نمیاید. اعتماد بین پزشک و بیمار رابطه ایست که ممکن است فزاینده یا کاهنده باشد. بیمار یکبار به پزشک مراجعه میکند و ان یکبار ممکن است انقدر جذابیت داشته باشد که بیمار دیگری را هم به پزشک ارجاع دهد. بعضی از بیمارها هستند که تا سالها برای یک بیماری خاص به پزشک مراجعه میکنند. ممکن است یک دختر هفدهساله که صرع دارد به پزشک مراجعه کند و تا سالها برای بیماریاش به او مراجعه داشته باشد و حتی پزشک در جریان همه جزییات، دانشگاه رفتن، ازدواج و بارداری و همه مشکلات زندگی او قرار گیرد. در کشورهای خارجی مثل انگلیس مردم به پلیس اعتماد زیادی دارند اما در ایران مردم از دیرزمان به پزشک اعتماد زیادی داشتند، قسمتی از این اعتماد به پزشک و قسمتی از ان به شرایط اجتماعی برمیگردد. ما در طی سالهای گذاشته در ایران دچار پسرفت شدهایم و شاید مقداری از این پسرفت به تدریس ما و دانشگاهها و قسمت دیگری از انها به حاکمیت ما مربوط میشود. واقعیت امر این است که اگر بیماری پزشک را نشناسد و بهطور ناشناخته وارد مطب و درمانگاه شود اصلاً به پزشک اعتماد ندارد، چون نحوهٔ برخورد رسانههای گروهی با جامعهٔ پزشکی درست نبوده است. این وظیفهٔ پزشک است که با برخورد خوب رابطهٔ خوبی بین خودش و بیمار درست کند، طبابت کردن در این زمانه بسیار دشوار شده است. در دانشکدهٔ پزشکی فقط پزشکی نباید تدریس شود و ما نیاز به یک انقلاب اخلاقی داریم. علم بدون اخلاق مثل اسلحهٔ خطرناکی است که به دست یک انسان باهوش افتاده باشد.
خاطره و تجربهای از ویزیتهای بیماران یا کارهای اجرایی دکتر بریمانی دارید؟
زمانی که تخصصتان را گرفتید همان تصوری را داشتید که قبل از ورود به این رشته از نورولوژی داشتید؟
رشتهٔ نورولوژی بسیار خوب است، وقتی کسی در بخش کار میکند ممکن است با بیماران مزمن و پیشرونده مواجه شود و این تصور برای دانشجویی که برای اولین بار به این بخش وارد میشود به وجود بیاید که بیماران بخش نورولوژی هیچوقت درمان نمیشوند اما ما در این رشته موارد تشنج، اختلالات خواب، سردرد و استروک و... هم داریم که بهراحتی درمان میشوند؛ بنابراین رشتهٔ نورولوژی رشتهٔ بسیار خوبی است، رشتهٔ اینده است و من اگر به عقب برگردم بازهم این رشته را انتخاب میکنم.
از چه جهت نورولوژی رشتهٔ اینده است؟
روزبهروز علم در حال پیش رفت است و علت بیماریهای نورولوژیک در حال کشف است. بیماریهایی که حتی برای ان علت و درمانی وجود نداشت در حال درمان است، دنیای اینده با پیشرفتهایی که در علم پزشکی، ایمونولوژی و ژنتیک اتفاق میافتد، نورولوژی بیشتر از هر رشتهای تحت تاثیر قرار میگیرد؛ از طرفی ارگان اصلی یعنی مغز است که انسان را به اشرف مخلوقات تبدیل میکند و چون نورولوژی رشتهای است که با شناخت مغز در ارتباط است، با انسانیت هم در ارتباط است. من ایندهٔ بسیار خوبی برای افرادی که نورولوژی میخوانند پیشبینی میکنم.
در چه سالی دورهٔ نورولوژی شما تمام شد؟
در سال ۱۳۶۹ فارغالتحصیل شدم، یک سال هم در سمنان طرح خارج از مرکز خود را گذراندم و در اواخر سال ۱۳۷۰ در بیمارستان سینا مشغول به کار شدم.
لطفاً در مورد دورهٔ رزیدنتی صحبت کنید.
من در دورهٔ رزیدنتی در بیمارستان امام بودم و اساتید خوبی در انجا حضور داشتند. در سال اخر هم چیف رزیدنت بودم و در امتحان بورد سراسری نفر دوم شدم. در دوران رزیدنتی علاقهٔ زیادی به تدریس داشتم و به انترنها نیز اموزش میدادم، از همان موقع تصمیم گرفته بودم در دانشگاه بمانم، یاد بدهم تا یاد بگیرم. وقتی رتبهٔ دوم بورد شدم تصمیم گرفتم از این موقعیت استفاده کنم و در دانشگاه تهران بمانم. من با دکتر اقدسی صحبت کردم اما بخش نیازی به نیروی جدید نداشت؛ پس به بیمارستان شریعتی رفتم، اقای دکتر پورمحمودیان برایم نامهای نوشت تا در بخش نورولوژی بیمارستان شریعتی مشغول به کار شوم اما علاوه بر ان در بیمارستان روزبه نیز به متخصص نورولوژی نیاز داشتند. در انجا هم اقای دکتر ابهری نامهای برای دکتر باستان حق نوشت. من این دو نامه را برای دکتر باستان حق بردم. دکتر باستان حق نامهها را خواند و نامهای برای رئیس بیمارستان شریعتی نوشت، من نامه را نزد اقای دکتر عبدالله زاده بردم، او هم زیر نامه نوشت ما نیازی به متخصص نورولوژی نداریم. من بسیار ناراحت و عصبانی شدم چون دوست داشتم در دانشگاه تهران مشغول به کار شوم، پس درحالیکه اشک در چشمهایم جمع شده بود به دکتر باستان حق گفتم چرا نمیتوانم در دانشگاه مشغول به کار شوم؟ این حق من است. نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشکهایم جاری شد و گفتم این موضوع را فراموش نمیکنم و در اینده اگر در جایگاه خوبی قرار بگیرم حتماً بیان میکنم که بعضی از افراد نگذاشتند در دانشگاه مشغول به کار شوم. دکتر باستان حق وقتی چشمهای اشکالودم را دید تحت تاثیر قرار گرفت و گفت میخواهم شمارا به بیمارستان سینا بفرستم، البته بیمارستان سینا بخش نورولوژی و متخصص نورولوژی ندارد و تو باید بهعنوان مشاور بخش داخلی در انجا مشغول به کار شوی. حکم من برای بیمارستان سینا زده شد، وقتی به بیمارستان سینا رفتم، گفته شد باید یک سال طرح نیروی انسانی خارج از مرکز را بگذرانی. در ان زمان رئیس بیمارستان سینا دکتر قدسی بود و من بعد از معرفی خودم به دکتر قدسی برای طرح نیروی انسانی به دانشگاه علوم پزشکی سمنان رفتم. دانشگاه علوم پزشکی تهران هم برایم حکم ماموریت زد. علاوه بر ان در دانشگاه علوم پزشکی سمنان با اقای دکتر علی عرب خردمند اشنا شدم که مرد بسیار بزرگی است. دانشگاه علوم پزشکی سمنان بهتازگی دانشکدهٔ پزشکی را تاسیس کرده بود و دانشجوهای پزشکی این دانشگاه در حال طی کردن دوران علوم پایه بودند و هنوز وارد دوران بالینی نشده بودند. بعدازاین که مدتی در انجا کار کردم اساتید و همکاران به این نتیجه رسیده بودند که من برای ریاست دانشکدهٔ پزشکی سمنان مناسب هستم. اقای دکتر خردمند روزی مرا صدا زد و گفت دانشجوهای ما قرار است وارد دوران بالینی شوند و ما از این نظر کمی نگرانی داریم و شمارا برای ریاست دانشکدهٔ پزشکی انتخاب کردهایم. من این مسئولیت را قبول کردم و علاوه بر ان تدریس میکردم و مریض هم میدیدم. اقای دکتر خردمند یک نابغهٔ مدیریت است و دانشگاه علوم پزشکی سمنان را از صفر به موقعیت خوبی رسانده بود. دوسه ماه مانده به پایان طرح اقای دکتر خردمند به من گفت که برای دوره فلوشیپ به تهران بازمیگردد و در صورت تمایل ریاست دانشگاه علوم پزشکی سمنان را بر عهدهٔ من میگذارد. من در انجام کارهای مدیریتی ضعیف نبودم اما بسیار به کارهای اکادمیک علاقه داشتم و فکر میکردم در تدریس موفقتر خواهم بود، این بود که ریاست دانشگاه را قبول نکردم و به تهران برگشتم و در بیمارستان سینا مشغول به کار شدم. روز اول کار برایم خاطره است، اقای دکتر نیشابوری ریاست بخش داخلی را بر عهده داشتند و من هم که بهعنوان نورولوژیست مشاور رفته بودم باید به بخش داخلی میرفتم. در ان زمان بیمارستان سینا در موقعیت فعلی نبود و در واقع در حال انهدام بود. در سال ۱۳۷۰ که وارد بیمارستان شدم، بیمارستان نیاز به بازسازی داشت و چهرهای روبهمرگ را به نمایش میگذاشت. به یاد دارم که در یک اتاق کوچک گرند راند و مورنینگ ریپورت بخش داخلی برگزار میشد. اقای دکتر نیشابوری مرا به دانشجوها و همکاران معرفی کرد، بعدازان مریضی با دلپیچه و دلدرد و اختلال هوشیاری معرفی شد. در مورنینگ راجع به مریض بحث شد بیمار مشکوک به صرع و نیاز به بررسی های تکمیلی از جمله تصویر نگاری و نوار مغزی داشت. ان موقع دستگاه MRI و نوار مغزی در بیمارستان سینا وجود نداشت. و ما مجبور بودیم مریض را به بیمارستان دیگری بفرستیم، بعد از اتمام مورنینگ با خودم گفتم خدایا من چیز دیگری میخواستم، این چه سرنوشتی است! اما خدا من را دوست داشت و هیچوقت نشد که با گرهای یا مشکلی مواجه شوم و خدا این گره را برایم باز نکند برای همین وقتی از پلهها پایین میامدم تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم. من نزد دکتر قدسی رفتم و به او گفتم که میخواهم درمانگاه نورولوژی بیمارستان سینا را افتتاح کنم و اوضاع را سامان ببخشم. چند ماهی مریضهایم را در بخش جراحی اعصاب بستری میکردم اما این بخش بسیار شلوغ بود و گاهی برای مریضهای این بخش هم کمبود تخت احساس میشد، بنابراین قرار شد من در بخش داخلی مریضهایم را بستری کنم، دکتر قدسی به من گفت که این کار سخت است. امکان موفقیت بسیار ضعیف است. ولی تصمیم به تلاش و موفقیت گرفته بودم. فقط سه ماه طول کشید تا درمانگاه نورولوژی بیمارستان سینا را راهاندازی کنم. روزهای اول افتتاح همه فکر میکردند روانپزشک هستم و بیمارانی که اضطراب یا سایکوز داشتند را هم نزدم میفرستادند، بعد از مدتی جایگاه یک نورولوژیست برای دیگران مشخص شد و من حیطهٔ کارم را در بیمارستان سینا مشخص کردم. درمجموع یک سال طول کشید تا دستگاه نوار مغزی به بیمارستان سینا امد و من توانستم از ان استفاده کنم. در ان زمان مدیر گروه استاد بریمانی بود، علاوه بر ان رئیس بخش نورولوژی بیمارستان شریعتی هم اقای دکتر سلطانزاده شده بود، گروه نورولوژی به علت اختلافات بین بیمارستان شریعتی و امام خمینی منسجم نبود. من نزد اقای دکتر سلطانزاده و دکتر بریمانی رفتم و درخواست کردم یک رزیدنت نورولوژی چند ماهی به بیمارستان سینا فرستاده شود تا کمکحال من باشد. اولین رزیدنتی که نزد من فرستاده شد خانم دکتر مهردخت مزده بود که در حال حاضر به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه همدان کار میکند. بخش داخلی از من خواست تا خانم دکتر مزده کشیک داخلی بدهد اما موافقت نکردم و در اخر قرار شد خانم دکتر یک شب در میان کشیک نورولوژی بدهد.
از خاطراتتان با اقای دکتر صحراییان بفرمایید.
چه المانهایی؟
بیشتر سیاسی است. در همه کشورها دانشگاهها در تصمیمگیریهای سیاسی نقش موثری داشتهاند، بنابراین این جمله که دانشگاه نباید باسیاست مخلوط شود اشتباه است ولی مسائل اکادمیک باید در راس کار قرار بگیرد و مسائل سیاسی اولویت بعدی باشد. وقتی فردی ازنظر اخلاقی و علمی شایستگی دارد باید در دانشگاه بماند اما گاهی افراد سیاسی در دانشگاه میمانند و افراد شایسته از فیلتر رد نمیشوند. طی دورانی که من در دانشگاه بودم سیاست اولویت اول بود و مسائل اکادمیک و شایسته سالاری در تصمیم گیری نقش محوری و اصلی نداشت. و این ایراد بزرگی است که در طی این مدت در دانشگاه تهران وجود داشته است و دارد. به یاد دارم من بیماری را از مطب به بیمارستان فرستاده بودم تا بستری شود و کارهای تشخیصی عمده برای او انجام شود. من نامهٔ معرفی را برای او نوشته بودم و به درمانگاه امده بود تا بستری شود. در ان روز تخت خالی وجود نداشت و رزیدنتم به بیمار گفته بود فردا مراجعه کنید تا بتوانیم شمارا بستری کنیم. بیمار که به علت نوع بیماری اعصاب تحریکپذیری داشت شروع به دادوبیداد کرده بود و گفته بود استاد شما از من ویزیت گرفته است و مرا به بیمارستان فرستاده است! دانشجویم وقتی که دیده بود این بیمار جلوی بیماران دیگر نااگاهانه به من توهین میکند پول ویزیت او را پس داده بود و گفته بود من پول ویزیت را پس میدهم اما به استادم توهین نکنید، میدانم که استادم قصد کمک کردن به شما را داشته است و اگر فردا به بیمارستان بیایید، شمارا بستری میکنم. بیمار که از طرز برخورد و اخلاق او تحت تاثیر قرار گرفته بود با خجلت پشیمان شده و فردای ان روز در بخش بستری شده بود. این رزیدنت بااخلاق و با خانواده بود و رتبهٔ دوم بورد را هم کسب کرده بود، به نظر من اگر حمایتهای لازم وجود داشت ایشان الان در بیمارستان سینا مشغول طبابت بود.
شاید خود دانشجو هم ترجیح دهد در سیستمی کار کند که ایندهٔ واضحتری در انجا داشته باشد.
گفتید که بخش نورولوژی در سال ۱۳۷۸ برگزیده شد، ایا سالهای بعد هم این اتفاق افتاد؟
در سالهای بعد بخش نورولوژی سینا ارامارام پیشرفت کرد و با اضافه شدن هیئتعلمیهای جدید، اضافه شدن بخش اماس و تربیت رزیدنتهای بیشتر پیشرفت خوبی حاصلشده بود. از سال ۱۳۹۶ که من بازنشسته شدم بخش نورولوژی و اماس بیمارستان سینا جزو بخشهای برگزیدهٔ کشوری بوده است و بخش اماس بیمارستان سینا مشترک با بیمارستان امام خمینی فلوشیپ اماس تربیت میکنند؛ همچنین بخش نورولوژی بیمارستان سینا و امام بهطور مشترک در حال تربیت فلوشیپ «صرع» هستند. ما بخشهای نمونهای در بیمارستانهای شریعتی و امام داریم اما پیشرفت بخش نورولوژی و اماس بیمارستان سینا با بخشهایی که قدمت پنجاهشصت ساله دارند قابلمقایسه نیست. این پیشرفت حاصل یک کارگروهی موفق است و اگر این تفکر گروهی به تمام بخشها منتقل شود بهترین عملکرد را خواهند داشت.
این کارگروهی چقدر در رشد بخش نورولوژی و اماس نقش داشت؟
بیشک و تردید مهمترین عامل بوده است. افرادی که بهعنوان هیئتعلمی به بخش امده بودند ازلحاظ اخلاق و دانش نمونه بودند، ما هرازگاهی با این افراد جلسه میگذاشتیم و راجع به موضوع خاصی بحث میکردیم. من همیشه دوست داشتم دیگران در ابتدا نظراتشان را بیان کنند و از تحلیلهای دیگران لذت میبردم، در اخر برای تصمیمگیری از تمام نظرات استفاده میکردیم.
احساس شما بعد از پیشرفت بخش، برای بخشی که از صفر بنا کردید، چه بود؟
وقتی شما در حین طبابت تدریس هم میکنید درواقع باید خصوصیات یک دکتر نمونه و یک معلم نمونه را باهم داشته باشید. افرادی هستند که پزشکان خوبی هستند اما معلم خوبی نیستند و برعکس ان افرادی هستند که معلم خوبی هستند اما پزشک خوبی نیستند. اگر فردی هر دو خصیصه را داشته باشد برای دانشکدهٔ پزشکی و بیمارستان مناسب است. من تلاش کردم هر دو خصیصه را داشته باشم، از اساتیدم نصیحتهای زیادی شنیدم و سعی کردم انها را به کار بگیرم اما برای یک استاد نمونه بودن باید از بعضی کارها چشمپوشی کنی. همسرم یک همسر نمونه است و همواره برای اعتلای من زحمت کشید، بسیاری از مواقع او را تنها گذاشتم و به درس و کارم پرداختم؛ من الان ۶۳ ساله هستم، روزهای خوبی را میتوانستم در کنار خانواده باشم اما درس و کارم را ترجیح دادم. الان که به گذشتهٔ خودم نگاه میکنم نقطهٔ تاریکی در ان نمیبینم و به نظرم قولی که به اساتیدم داده بودم را اجرایی کردم و سعی کرده ام که معلم و پزشک خوبی باشم. من زودتر خودم را بازنشسته کردم چون احساس کردم در حد توانایی وظایف خود را انجام داده ام و علاوه بر ان افرادی در بخش وجود دارند که راهم را ادامه میدهند و برای کشورم مفید خواهند بود و افتخار میکنم که یکی از افراد هیئتعلمی بیمارستان سینا، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و بخش نورولوژی بودم و همکاران بسیار نمونهای داشتهام.
در صحبتهایتان به اختلافات گروه نورولوژی اشاره کردید. مشکل چطور حلوفصل شد و در حال حاضر اوضاع چطور است؟
برای انجام فرصت مطالعاتی تعهدی دادید. در مورد ان صحبت بفرمایید.
در سال ۱۳۸۰ تصمیم گرفتم برای فرصت مطالعاتی درزمینهٔ صرع به امریکا بروم، پیش از عزیمت از من تعهد گرفته شد که به کشورم بازگردم و دو برابر زمانی که در انجا می مانم در دانشگاه تهران به خدمت ادامه دهم. از سیستم اکادمیک انجا لذت بردم. این زمان دورانی طلایی بود. زمانی که به ایران بازگشتم تصمیم گرفتم مرکز جامع صرع را در بیمارستان سینا راهاندازی کنم و برای ان نیز سختی زیادی کشیدم. من بارها از مسئولین خواستم یک دستگاه Long Term Monitorng(LTM) برای بیمارستان سینا خریداری کنند تا تجربیات و اموختههایم را به افراد دیگر منتقل کنم تا زمینههای لازم برای گرفتن فلوشیپ صرع و خدمترسانی به بیماران صرع مقاوم به درمان فراهم گردد. ولی متاسفانه تا سال ۱۳۸۹ LTM خریداری نشد. گفتن این موضوع خالی از لطف نیست که بگویم حتی دستگاه LTM دومی که برای بیمارستان سینا خریداری شد از طرف مسجد کنار بیمارستان خریداری گردید و یادم هست که گاهی کمکهزینههای بیماران فقیر را هم مسجد میداد. دستگاه نوار مغزی، اولین تلفن بخش نورولوژی و... را هم ان مسجد برای ما خرید. خانم دکتر احمدی یکی از دستیاران نورولوژی بیمارستان سینا بودند که بعد از فارغالتحصیلی به امریکا رفتند و فلوشیپ صرع گرفتند، بعد از بازگشت ایشان ما توانستیم فلوشیپ صرع را برای اولین بار در ایران راه اندازی نماییم. من روزهای خوبی را برای بیمارستان سینا، بخش نورولوژی و دانشگاه تهران میبینم.
از فرزندانتان و نحوهٔ اشنایی با همسرتان بفرمایید.
فرزندانتان دوست نداشتند وارد این حوزه شوند؟
وقتی بچهها شرایطم را میدیدند و متوجه میشدند باوجوداینکه تحصیلات بالایی دارم بازهم باید تا دیروقت کار کنم و کنار خانواده نباشم ترجیح دادند رشتهٔ مهندسی را انتخاب کنند. هرچند من رشتهٔ پزشکی را پیشنهاد دادم اما هر دو فرزندم قبول نکردند و وارد رشتهٔ پزشکی نشدند.
چند فرزند دارید؟
در حال حاضر اوقات فراغت خود را چگونه میگذرانید؟
محیط دانشگاهی محیطی نیست که بتوانید از ان دل بکنید، من بازنشسته شدهام اما هنوز یکشنبهها در گراند راند سینا حضور دارم و در کنگرهها و همایشها شرکت میکنم چون احساس میکنم وجودم با طبابت و اموزش امیختهشده است و اگر تعطیلاتم طولانی شود احساس کسالت میکنم. الان کمی بیشتر به خانواده میپردازم، علاوه بر ان هرروز پیادهروی یا ورزش را در برنامه دارم. انسانها ممکن است در ذهنشان به کارهای زیادی علاقه داشته باشند اما شرایط محیطی به انها اجازهٔ این کار را نمیدهد.
مسیری که دانشگاه طی میکند به نظر شما چگونه است و ایا نکتهای هست که دانشگاه از ان غافل مانده باشد؟
بله برای انتخاب مسئولین دانشگاهی، روسای دانشکده، بخشها و بیمارستانها و... مسائل اکادمیک باید اولویت داشته باشد، یقیناً فردی که مسئولیت را بر عهده میگیرد باید تجربهٔ کار اجرایی را داشته باشد، دانشگاهها هرگز نمیتوانند از مسائل سیاسی کشور غفلت و کناره گزینی داشته باشند ولی گزینشهای سیاسی هرگز نباید مانع پیشرفت دانشگاه و مسائل اکادمیک شود.
از وقتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.
خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان