گذر از زیر پوست شهر کرونازده/ ویروسی که به این زودی یقه مبتلایان را رها نمی کند
به یک سالگی کرونا نزدیک می شویم در حالی که همچنان تمام تلاشمان آگاهی رسانی به مردم برای فرار از کرونا و پیشگیری از ابتلاست، اما خیلی کم پیش آمد از دردهایی که این ویروس بر دل خسته مردم شهر گذاشت، آثاری که خیلی ها از دوران بستری شان در بیمارستان ها با خود به خانه بردند، حرفی بزنیم.
به گزارش روابط عمومی
دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
، تا قلمی به دست گرفتیم از نکات تغذیه ای و نحوه ماسک زدن و نترسیدن از مراجعات ضروری به مراکز پزشکی گفتیم، اما فرصتی نبود تا از آن روی سکه هم بگوییم؛ حال و احوال خانواده هایی که از تنه های ویروس سمج در امان نبودند و چند شبی را روی تخت بیمارستان به صبح رساندند.
شاید خیلی از ما حتی به زیر و رو کردن همین آمار و ارقامی که هر روز پخش می شود، عادت کرده باشیم و طی این چند صد روز یک بار هم پای خودمان یا خانواده هایمان به مریض خانه کرونایی باز نشده باشد، اما شده لحظه ای این آمار را صرفا یک عدد نبینیم و تک تک رقم های آن را مرد یا زنی ببینیم که عضوی از یک خانواده هستند یا کودکی که پاره تن پدر و مادری است و حتی مادر بزرگ و پدر بزرگی که مدت هاست برای دیدن جگر گوشه هایشان چشمانشان به در خشک شده بود و حالا باید روز شماری کنند تا هر چه زودتر دوا و درمانشان تمام شود و به همان خانه سوت و کور برگردند؟
بد نیست چند خطی هم که شده با زخم خورده های این همه گیری همراه شویم تا از روزهای بستری شان بدانیم، از خانواده، شغل و حتی تغییراتی که یک موجود زنده نانومتری در وضعیت سلامتی شان ایجاد کرده است.
۳۰ مهرماه، ساعت طرفای ۸ شب بود، مشغول پر کردن فرم پذیرش با مشخصات برادرش، مجتبی شد، در دلش غوغایی بود؛ این رفتن برگشتی هم دارد؟ برادرزاده های ۶ ساله و ۱۸ ساله اش یک لحظه از نظرش کنار نمی رفتند. نمی دانست چند روز قرار است بستری باشد، از همه بدتر این بود که فهمید ملاقات قدغن است!
اما گذشت، ۸ آبان، مجتبی مشغول کاغذبازی های ترخیصش شد و حالا که بیشتر از ۲ ماه از آن روز می گذرد، هنوز هم صدایش خش دارد، یک جمله می گوید و نفسی تازه می کند، حتی گاهی نفسش تا پایان جمله هم یاری نمی کند.
درد بی سابقه در عضلات پا، خانه نشینم کرد
مجتبی ۵۳ ساله، کارمند شرکت فرودگاهها و ناوبری هوایی ایران، مثل هزاران نفری که در کشور به نحوی با این بیماری دست و پنجه نرم کردند و می کنند، می گوید: "نمی دانم چه شد که مبتلا شدم. در محل کارمان هم خیلی سخت می گرفتند، حتی پزشک ۲۴ ساعته در اختیارمان بود و مدام همه چیز را چک می کرد.
از همان روزهای اول هم ماسک زدم و هم دستکش به دست داشتم، البته باید بگویم هر از چند گاهی از مترو استفاده می کردم، اوضاع مترو را هم که خودتان بهتر می دانید! اما من حتی در مترو روی صندلی هم نمی نشستم.
به فروشگاه برای خرید هم می رفتم... البته به دو سه روز قبل از ابتلا و تاثیر اتفاقی که برایم افتاد در بیمار شدنم، مشکوک هستم؛ مسیری را با یکی از همکارانم همسفر شدم، مسیر طولانی بود و همکار من پرحرف!
در ماشین، من ماسک زده بودم اما دوستم، نه، گهگاهی سرفه هایی هم می کرد، بعد از یکی دو روز خبر ابتلایش را به من داد و از فردای همان روز علائم من شروع شد.
اولین علامت من در محل کار، کمر درد شدید بود، تا آن زمان اینچنین دردی را تجربه نکرده بودم، یک روز بعد هم درد بی سابقه ای به سراغ ماهیچه های پاهایم آمد که مرا خانه نشین کرد. علامت جدید روز سوم، سردرد و بی حالی بود که بلافاصله به مرکز بهداشت شمال رفتم و تست PCR دادم.
جواب تستم منفی شد، اما وضعیت من تغییری نکرده بود و روز به روز بدتر می شدم. دوباره به مرکز بهداشت رفتم و پزشک شیفت سی تی اسکن تجویز کرد و با دیدن نتیجه سی تی اسکن، دستور بستری را داد.
در کل زندگی ام اولین بار بود که در بیمارستان بستری می شدم، باز هم خدا را شکر می کنم نسبت به سایر بیماران سرحال تر بودم و می توانستم از روی تخت بلند شوم و کارهای ابتدایی را خودم انجام می دادم.
بعد از ترخیص هم سه هفته در خانه قرنطینه بودم، حواسم را کامل جمع می کردم نزدیک همسر و فرزندانم نشوم، دردی را که تجربه کردم نمی توانستم برای حتی یک لحظه در بدن آنها تصور کنم.
تا مدت ها فکر اینکه در روزهای اول بیماری به خانواده منتقل کرده باشم، مرا رها نمی کرد، اما خوشبختانه به خیر گذشت.
بعد از سه هفته قرنطینه بلافاصله به محل کار برگشتم. کرونا هیچ تغییری در مدل کار کردن ما ایجاد نکرده بود، کار ما تعطیلی ندارد، حتی اگر یک هواپیما هم روی آسمان باشد ما باید سر کار حاضر باشیم. زمانی هم که من مرخصی بودم، دو سه نفر از همکاران مبتلا شده بودند و با کمبود نیروی شدید رو به رو بودیم."
مجتبی از تغییر رفتار اطرافیانش، حتی بعد از بهبودی هم گفت: " وقتی که اطرافیان فهمیدند مشکوک به ابتلا هستم، از من فاصله گرفتند، طبیعی هم بود اما بعد از بهبودی هم این وضعیت ادامه داشت، البته کمتر شده بود، ولی بود. من هیچ وقت از این رفتار آن ها ناراحت نشدم، چون اگر من هم جای آنها بودم همین رفتار را از خودم نشان می دادم."
اما حرفی که در پایان مجتبی به زبان آورد را می توان مهمترین بخش این گفت و گو دانست: " بعد از ابتلا متوجه شدم که خیلی بیشتر از این ها باید رعایت کنم، تنفس من هنوز به شرایط عادی برنگشته و به نظرم هرچقدر به خودمان سخت بگیریم و رعایت کنیم تا مبتلا نشویم، ارزش دارد."
خیلی عجیب بود، اصلا نفهمیدم چطور مبتلا شدم!
اما داستان ابتلا برای ناهید کمی تفاوت دارد، مادری ۴۶ ساله که همسرش را ۸ سال پیش بر اثر تصادف از دست داده است.
ناهید مسافر همیشگی متروست، از ایستگاه فدک به ایستگاه سعدی: "کار ثابتی ندارم، در یک مزون لباس منجوق دوز هستم که سه چهار سالی هست بازار خوبی ندارد، چون دست زیاد شده و سری دوزها کار را با قیمت پایین تر می زنند، ولی باید کار کنم؛ یک دختر ۱۸ ساله دارم و یک پسر ۲۰ ساله که هنوز شاغل نشده اند."
ناهید در خانه کار می کند و فقط برای تحویل لباس ها به مزون می رود، با شروع کرونا، رفت و آمد با خانواده و دوستان را کم کرده و فقط با مادرش در ارتباط است: "خیلی رعایت می کردم، ماسک می زدم و وقتی سوار مترو می شدم، مدام از ژل ضدعفونی کننده استفاده می کردم، حتی حواسم بود دستم را به صورتم نزنم.
۵ شنبه صبح بود که با تب و لرز بیدار شدم و به درمانگاهی در نزدیکی خانه رفتم، پزشک دستور سی تی اسکن داد. بیمارستان الغدیر سی تی اسکن را انجام دادم که گفتند ریه درگیر شده است. خیلی عجیب بود، اصلا نفهمیدم چطور مبتلا شدم.
من روماتیسم هم دارم و به صورت منظم کورتن مصرف می کنم، وقتی این موضوع را به پزشک منتقل کردم گفت حتما باید بستری شوم.
کارهای بستری را در بیمارستان امام حسین (ع) انجام دادم و آنجا از من تست PCR گرفتند که نتیجه مثبت شد.
فکر می کنم ۲۹ آبان، سه شنبه بود که بستری شدم.
دو هفته بستری بودم و بعد از ترخیص هم دکتر گفت تا یک ماه باید استراحت کنی، اما همان دو هفته نبودنم در منزل و کار نکردن هم زیاد بود.
۱۰ آبان مرخص شدم، خانه ماندم و از فردای آن روز پسرم را برای تحویل کار می فرستادم مزون.
دو هفته بستری بودم اما پولی را که بچه ها برای خرجشان قرض کرده بودند را هنوز نداده ام. قبل از کرونا تا روزی ۱۳، ۱۴ ساعت هم می توانستند پشت هم بنشینم، بدوزم، چند دقیقه ای هم برای غذا درست کردن و غذا خوردن بلند می شدم و راه می رفتم، اما از وقتی از بیمارستان آمدم، خیلی زیاد پای کار بنشینم، ۵ ساعت است.
سریع خسته می شوم و حتما باید مدتی دراز بکشم تا حالم جا بیاید. طبیعتا اگر اینطور پیش برود، درآمدم خیلی کم می شود."
ناهید گریزی هم به اوضاع و شلوغی بیمارستان زد: "بیمار خیلی زیاد بود و اینکه نمی شد همراهی داشته باشم، خیلی اذیتم می کرد. اما به قدری شب و روزهای بیمارستان دیر می گذشت که امیدوارم نه فقط برای کرونا، برای هیچ بیماری دیگری کارم به بیمارستان نکشد."
این گفت وگوها تنها نمونه ای از هزاران قصه کرونازده است که شاید هیچ کدام از ما تاکنون از نزدیک آن را لمس نکرده باشیم. از همین رو، می توان گفت کووید -۱۹ صرفاً یک پاندمی پزشکی یا اپیدمیولوژیک نیست، بلکه یک واقعهی اجتماعی تمام عیار و فراگیر است که نظم اجتماعی جاری را به چالش کشیده و شاید هنوز هم برای جمع بندی تمام عواقب این بیماری دامن گیر خیلی زود باشد.
انتهای پیام/
کد خبرنگار: ۷۷۰۲ ی.ق