جوهر ذهن
موز کالی که سبز رنگ است، موز رسیدهای که زرد است و موز خرابی که قهوهای شده است هر سه موز هستند. به نظر میرسد در هر سه مورد چیزی وجود دارد که باعث میشود ما هر یک از آنها را موز بنامیم. این چیز مشترک را میتوان جوهر نامید. جوهر چیزی است که واجد ویژگیها باشد.
جوهر موز آن چیزی است که میتواند با گذر زمان رنگهای مختلفی به خود بگیرد. رنگها ویژگیهای مختلفی هستند که این میوه میپذیرد. اگر چه موز باید حتماً رنگی داشته باشد ) یکی از مهمترین ویژگیهایی که چیزهای قابل مشاهده با چشم غیرمسلح دارا هستند رنگ است ( ، اما ضرورتی ندارد که رنگ آن زرد باشد و نه سبز. هم موز سبز موز است و هم موز زرد. به نظر میرسد جوهر همان
چیزی است که در زبان روزمره به آن میگوییم » چیز» و یا » شئ « ، » موجود».
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی قرن هفده بر آن بود که جهان از دو گونه جوهر یا موجود درست شده است: جوهر مادی یا فیزیکی و جوهر ذهنی. این دو جوهر دارای ویژگیهایی منحصر به فردند. دکارت میاندیشد که به چیزی میگوییم مادی / فیزیکی که دارای صفت امتداد یا بعد باشد و به عبارتی مکانمند باشد و فضا اشغال کند.
ذهن و جوهر ذهنی آن چیزی است که دارای صفت اندیشه باشد. دکارت اصطلاح اندیشه را در معنایی بسیار عام به کار میبرد و امیال، عواطف، اراده و حواس را هم در نظر دارد. این دو جوهر به دلیل صفات متفاوتشان از یکدیگر متمایزند و قابل تبدیل به هم نیستند.
به نظر دکارت ما آدمیان هم از این دو جوهر ساخته شدهایم. دارای ذهن هستیم، اما تن نیز داریم. با این همه، هویت ما و آنچه ما را ما میکند جوهر ذهنی ماست. به واقع، ذهن بنیاد و ساماندهنده هویت آدمی است. دکارت معتقد است بر خلاف ما جانوران فاقد ذهناند و
تنها ماشینهایی با رفتارهایی شبیه به ما هستند. آنها صرفا به نظر میرسد که ذهن دارند. درواقع، هیچ فرقی میان جانوران و ماشینهای دستساز بشر نیست. بُعد داشتن تن و بی بُعد بودن ذهن در دوگانه انگاری دکارتی سبب میشود که هر چه مادی / فیزیکی است ناپایدار باشد و ازمیان رفتنی و بر عکس، جوهر ذهنی دوام داشته، تباهی و مرگ در آن راه نداشته باشد. تن رشد میکند، زوال مییابد و در نهایت متلاشی میشود اما ذهن ازلی - ابدی است .
دکارت میاندیشد که میتوانیم خود را بدون بدنمان تصور کنیم. به سخن دیگر میتوانیم تصور کنیم که جسممان نابود شود اما ما همچنان باقی بمانیم. افزون بر این به نظر میرسد هر چه که تصورپذیر باشد منطقا ممکن نیز است. نتیجه آن که وجود ذهن فاقد تن منطقاً ممکن است. این بدان معناست که ما به عنوان جوهرها و موجوداتی اندیشنده با جسم خویش که جوهری ممتد است یکی نیستیم. این برهان که به برهان امکانپذیری معروف است مورد انتقاد فیلسوفان پس از دکارت واقع شده است.
دکارت بر آن است که ما تنها و تنها به ذهن خودمان آگاهی مستقیم و خطاناپذیر داریم. شناخت ما از جهان خارج از خودمان خطابردار و غیرمستقیم است. اگر چه من اطمینان دارم که ذهن دارم و میاندیشم و اگر چه تردیدی ندارم که به چه میاندیشم، هیچ روشن نیست دیگران هم ذهن داشته باشند و هرگز نمیتوانم اطمینان حاصل کنم که میدانم ایشان به چه میاندیشند.
* عضو هیات علمی پژوهشکده علوم شناختی
منبع: isti.ir
پایان پیام/