نگاه به مفهوم ایران فرهنگی از منظر جامعهشناسی
طرح پژوهشی « رویکردی جامعهشناسی به مفهوم ایران فرهنگی با تاکید بر قلمرو شرقی آن» انجام شد.
این پژوهش که توسط جبار رحمانی، عضو هیاتعلمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی انجام شده، به دنبال آن است تا بداند اصولاً ایده ایران فرهنگی یا ایران بزرگ، به صرف سیطره سیاسی ایران در تاریخ بر مناطق مختلف، یک واقعیت تاریخی است یا یک برساخته ذهن تاریخی ایران از سرزمینهای تحت نفوذ خودش. از همینرو میخواهد چگونگی تعریف مفهوم "ایران فرهنگی" یا "ایران تمدنی" یا "ایران بزرگ" و سرزمین آریانا و نیز شاخصهای آن و همچنین وضعیت فعلی اجتماعات و فرهنگهایی که مصداق عینی این مفهوم هستند را، مشخص کند. بنابراین مساله اصلی در این نوشتار، بررسی جامعهشناختی یک مفهوم کلان است که میتوان آن را به عنوان یک حوزه تمدنی یا شبکهای میانفرهنگی از جوامع مختلف دانست.
فصل اول این نوشتار به چارچوب نظری اختصاص دارد و در فصول بعدی به مساله بسترهای تاریخی ایران فرهنگی در حوزه شرقی آن و جریان های داخلی آن میپردازد.
فصل دوم با عنوان «جستجوهای تاریخی؛ ابهام و ایهام مرزهای درونی و بیرونی ایران فرهنگی» تلاش دارد تا از خلال منابع تاریخی نشان دهد که ایران فرهنگی، در متون تاریخی نیز یک مفهوم مشخص با مصادیق دقیق و مرزهای متعین نبوده است. بلکه هرچند گاه مرزهای سیاسی منسجم و گاه چند تکهای داشته است، اما در عمل مرزهای فرهنگی و اجتماعی متداخل و شبکهای داشته است که در یک تقسیم کار بزرگ فرهنگی و تعاملات مبادلات پیوسته فرهنگی و مادی بین این مناطق، فارغ از نظم سیاسی حاکم این جوامع زیست خودشان را داشتهاند.
فصل سوم نگاهی تاریخی– اجتماعی به چرخشهای فکری و فرهنگی در حوزه تمدنی ایران بزرگ دارد و با تمرکز بر الگوهای فرهنگی گردشهای علمی نخبگان، نتیجه میگیرد که علیرغم تنوع در ساختارهای سیاسی و حکومتهای محلی و مرزهای سیاسی آنها، حوزه فرهنگ و دانش به خوبی فراتر از این مرزها و محدودیتهای آنها عمل میکرده است. بهگونهای که اصولا مرزهای سیاسی، به معنای مرزهای فرهنگی و فکری محسوب نمیشدند و دانشمندان به سادگی امکان جابجایی را داشتند که این مساله خود بیانگر الگوهای روابط عمیق در جهانهای اجتماعی آن زمان بوده است.
این فصل همچنین از دو نیروی تاریخی صورتبندی ایران فرهنگی مدرن، یعنی نهاد دین و ناسیونالیسم صحبت میکند که به طور خاص با مطالعه موردی عصر ساسانی میخواهد چگونگی فرآیند استقرار نهاد دین رسمی و پیامدهای آن بر وزنه اندیشه و سیاست و معماری و فرهنگ و زندگی عمومی را مورد مطالعه قرار دهد.
فصل چهارم با عنوان «ایران و افغانستان؛ خویشاوندی از یادرفته» گذشته روابط تاریخی ایران و افغانستان را از جهات گوناگون مورد مطالعه قرار داده است.
فصل پایانی با عنوان «نتیجه گیری: در جستجوی خودآگاهی انتقادی» باور دارد که امروز، ایران فرهنگ مفهومی مبهم و دارای ایهام است که عدهای از متفکران، نوعی بازتعریف انتقادی از آن برای ایجاد بستری میانفرهنگی در عرصه نوین جهانی داشتهاند.
این پژوهش در پایان خروج از فهم سیاسی از تاریخ و جامعه ایران فرهنگی و تمدنی در طی زمان و لزوم درک فرهنگی و به عبارت دقیقتر، درک میانفرهنگی از آن را ضروری اعلام میدارد.