گفتگوی دکتر مقصود فراستخواه با دبیرخانه جشنواره بین المللی فارابی
میانرشتهای چگونه و چرا به وجود آمد؟ آیا نیازی باعث به وجود آمدن میانرشتهایها شده است؟ میانرشتهای در ایران چگونه است؟ چرا میانرشتهایها در جامعه علمی ایران رشد چندانی نداشته است. پرسشهای مذکور، موضوع بحثی است که دکتر مقصود فراستخواه استاد موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی در گفتوگویی تفصیلی با روابط عمومی دبیرخانه جشنواره بینالمللی فارابی به آن پرداختند. دکتر فراستخواه مولف کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاهی؛ مباحثی نو و انتقادی در باب دانشگاهپژوهی مطالعات علم و آموزش عالی» که در دهمین جشنواره بینالمللی فارابی به عنوان برگزیده جایزه ویژه مطالعات میان رشتهای شدند، در گفتوگوی پیش روی معتقد است برای ایجاد میانرشتهای باید مسئلهای وجود داشته باشد یا به تعبیری باید علم زمینهمند باشد. در ادامه این گفتوگو آمده است.
*تلقی جنابعالی از رویکرد میانرشتهای در تحقیقات علومانسانی چیست؟
در علم به طور کلی و همینطور در علومانسانی تغییراتی اتفاق افتاده است که یکی از این اتفاقات پارادایم میانرشتهای است. بینرشتهای و میانرشتهای شدن نتیجه تغییراتی است که در تاریخ علم رخ داده است. در آخرهای قرن هیجده طبقهبندی زیادی در علم نداریم. از قرن هیجده به بعد است که تنوع در علم را داریم و تخصصگرایی به وجود آمد. به تبع در علومانسانی هم تخصصهای مختلفی پدیدار شد. درواقع قرن نوزده و بخش بزرگی از قرن بیستم دوره تخصصگرایی، تنوع بسیار روزافزون رشتهها و تخصصهای علمی در علومانسانی و علوماجتماعی بود که با دورههای قبل متفاوت است. اما وقتی اواخر قرن بیستم را بررسی میکنیم، متوجه میشویم که اتفاق دیگری در ساختار، سرشت، عملکرد علم و نهادهای علمی بوجود آمده است که سبب شده که وضعیت درخته علم به هم خورده است. یعنی دیگر علم ساختار شجرهای سابق را ندارد و بسیار شبکهای شده است. این وضعیت تغییر ساختار علم که دیگر درختی نیست و طبقهبندیهای ساده قبلی را ندارد و یک شبکه ریزومی شده است که گسترش پیدا میکند. رخداد بسیار مهمی در تاریخ علم، جامعهشناسی علمی، معرفتشناسی علمی و... بوده است. در اکوسیستم علم هم همین تغییرات رخ داده است یعنی در زیستبوم علم هم همین تغییرات رخ داده است. اینها سبب شده است که علومانسانی بسیار به زمینه حساس شود. یعنی علم با زمینه و بافت اجتماعی ارتباط برقرار کرده و درنتیجه علم حساس به زمینه شده است.
*درواقع زمینهمند شده است.
بله، یعنی میخواهد معطوف به مسئلهها و زمینهها شود. از سوی دیگر هم مسئله جهانی شدن و فناوری اطلاعات سبب شده است که علم در عین حال که محلی است جهانی هم میشود و برعکس. یعنی تغییراتی جدی در نهادها، فرایندها، روشهای علمی، رویهها و اجتماعات علمی بوجود میآید که نتیجه آن بوجود آمدن علم بزرگ به جای علم کوچک است. یعنی همان چیزی که سولا پرایس در کتاب «علم کوچک و علم بزرگ» توضیح میدهد که ما در یک دورهای به یک دورهای پرتاب میشویم که علم کوچک جای خودش را به علم بزرگ میدهد و برای اینکه علم بزرگ را توضیح بدهد مفهوم رشد تواندار علم را بیان میکند و توضیح میدهد که علم به صورت نمایی و توانی رشد میکند. مثلاً اگر پایه آثار علمی در سال ۱۷۵۰، ۱۰ باشد در سال ۱۸۰۰ به توان دو میرسد و در سال ۱۸۵۰ به توان سه میرسد و به همین صورت رشد توانی علم را توضیح میدهد. بعداً در تبیین آن میگوید اگر از ابتدای علم در نظر بگیریم که هشت دانشمند وجود دارد اکنون هفت نفر از آنها زنده است. این یک بیان خیلی رسا از این است که نشان بدهد که چقدر انفجار در علم رخ داده است و علم بزرگ ایجاد شده است و امروزه پیچیده و شبکهای شده است. این که جرم و چگالی علم تا این اندازه بزرگ شده است وضعیت تازهای از رفتارها، عادتها، منشها، میدانهای علمی ایجاد میکند که یکی از آثار آن میتواند میان رشتهای باشد.
یعنی بین رشتهای شدن درواقع یک دستور از بالا یا بخشنامه یا برنامه اداری نیست بلکه یک رخداد هستیشناختی، جامعهشناختی، معرفتشناختی در علم است و در علم یک تغییر پارادایم بوجود آمده است و سرمشق علم و علمآموزی دچار تحول شده است. یعنی تلقی من از بین رشتهای شدن باز شدن افقهایی تازه از علم است و درواقع یک چرخش پارادایمی است. یک گسست است و یک تغییر از نوع پیوسته نیست، یعنی به این صورت نبوده است که ما در گذشته رشتههایی داشتهایم و چیزی به نام بین رشتهای هم بوجود آمده باشد. شاید بتوان کارهای چندرشتهای را پیوسته دید اما بینرشته و ترارشته شدن و فرارشتهای شدن درواقع یک دگرگونی اساسی و شالودهای در کار و بار، زندگی زیستجهان علم است. یعنی علم با زمینه و اکوسیستمش همه در حال دگرگونی هستند و دیگر آن رابطههای ساده و تقسیمبندیهای ساده رشتهای و عملکردهای متعارف مرسوم رشتهای امروزه کفاف نمیدهد. نه در خود علم و مسئلههایی که در آن وجود دارد و نه در ارتباط علم با زندگی، جامعه و نیازهای مردم و مسائل اجتماعی نمیتواند پاسخگو باشد. بهویژه در علومانسانی و اجتماعی به طریق اولی این مسئله اهمیت پیدا میکند. چون زمینه در علوم انسانی طبیعتاً بیشتر است و پیچیدگیها در امور انسانی، فرهنگی و حقوقی ... بیشتر است. پا به پای این دگرگونیها و پیچیدگیهای علومانسانی و اجتماعی هم پیچیده میشوند و درگیر دگرگونیها میشوند و چارچوبهای رشتهای، ساختارهای رشتهای سابق نه در اطلس علم امروزی پاسخگو میشود و نه میتواند پاسخگوی مسائل زندگی باشد.
*کتاب «گاه و بی گاهی دانشگاه در ایران؛ مباحثی نو و انتقادی در باب دانشگاهپژوهی، مطالعات علم و آموزش عالی» اثر جنابعالی در دهمین جشنواره بینالمللی فارابی برگزیده شد بفرمائید رویکرد میانرشتهای را چگونه در این اثر لحاظ کردهاید؟
حقیقت این است که برنامهریزی نکردهام. نسبت من با بینرشتهای شدن یک تجربه زیسته بوده تا اینکه یک برنامهریزی قبلی ذهنی باشد. یعنی از نحوه وجود، ارتباطات و سوانح حیاتم ناشی شده است. مثلاً من از رشته ریاضی شروع کردم بعد الکترونیک خواندم و بعد احساس نیاز معرفتی کردم. مثلاً در همان زمان که دانشجوی الکترونیک بودم بخش بزرگی از علائقام معطوف به مباحث معرفتی، اجتماعی، انسانی و مسائل مربوط به حقیقت، فلسفه حیات و فلسفه زیست بود. اینها پرسشهایی بود که گریبان من را رها نمیکردند. یعنی دو مسیر بود یکی همان رشتههای فنی را ادامه بدهم اما باز هم اشباع نمیشدم. اینکه کنکور شرکت کردم و از ابتدا فلسفه را خواندم از روی یک نیاز واقعی بود. همه این نحوه زیست، مناسبات خانوادگی، ارتباط با دوستان، علائق اجتماعی و حساسیتهای اجتماعی و کنشها و فضاهای اجتماعی که در آنها به سر میبردم سبب شد که به رشتههای مختلفی بروم، درواقع بیقرار بودم و این بیقراری سبب شده که گردشی در میان رشتههای مختلف داشته باشم. کسی که در رشتههای مختلف گرایش پیدا میکند حداقل از یک نگاه دیسیپلینی و رشتهای عبور میکند. منظورم این است که این امر نتیجه یک برنامهریزی خاص نبوده است بلکه یک سرگذشت و سوانح ایام بوده است. کثرت مطالعات و زمان بیشتری که صرف مطالعات میکردم در کنار آشنایی با استادان خوب فلسفه و از سوی دیگر ارتباطات اجتماعی که داشتم موجب شد که آن مطالعات را به کاربستش یعنی انتقال آن به جامعه و پیگیری آن مباحث در کنش اجتماعی و میدانهای اجتماعی که همان ارتباط علم با زمینه است را بیشتر میکرد و در نتیجه هم رشتههای تحصیلیام متنوع بود و هم ارتباطهای اجتماعیام در میدانهای مختلف فرهنگی، اجتماعی و آموزشی سبب شد که من را به میدان مطالعاتی بیاندازد و نه در یک کریدور خطی تنگ قرار بگیرم. بعضی افراد در یک دالان یا کریدور خطی قرار دارند اما حالت دیگر این است که در یک میدان تب و تاب بکنید، من در میدانی جست و خیز میکردم که رشتههای مختلف در آن وجود داشت و درنتیجه با لبههای مختلف رشتههای مختلف علمی درگیر میشدم و گرایشهای میانرشتهای در من بوجود میآمد.
*بینرشتهای چگونه بوجود میآید.
مفهومی مرکزی در بینرشتهای که باید در جامعه خودمان به آن توجه کنیم مفهوم مسئله است. برای اینکه من و شما یک فعالیت بینرشتهای بکنیم باید در این میان یک مسئله باشد. این مسئله است که زمینه مشترک را بین ما ایجاد میکند، چون یک پرسش مشترک داریم. اگر علم معطوف به مسئله شود میتواند بینرشتهای شود. به تعبیر دیگر یکی از علتهای توسعه بینرشتهای شدن در کشورهای مختلف این بوده است که علم در آنجا معطوف به مسئله بود معطوف به مسئلههای واقعی حیات بود. معطوف به زیست جهان و زیست بوم بود. درنتیجه چون مسئلههایی وجود داشت سبب میشد که حول و حوش این مسئله، رشتههای مختلف مذاکره کنند و تعاطی افکار رخ دهد. درنتیجه در حول این زمینه مشترک امکان گفتگوهای میانرشتهای به طور طبیعی در میان دانشمندان، دپارتمانها و نحلههای مختلف علمی اتفاق میافتاد. چون مسئله اجازه نمیداد که رشتههای مختلف در کریدورهای خاص خودشان بمانند. یکی از چیزهایی که در کشور ما مانع توسعه میانرشتهای است همین است که علم کمتر معطوف به مسئلههای واقعی جامعه، مردم، رفاه اجتماعی و... است. علم وقتی با شهر ارتباط ندارد درنتیجه هرکسی در قالب رشته علمیاش با بازیهای علمی سرگرم میشود و بیشتر کنجکاویهای علمی محدودی در حوزه رشته خودش دارد. اما وقتی علم خودش را متعهد به پاسخگویی مسائل اجتماعی میبیند و پرسشهایی وجود دارد آن پرسش است که همه را با هم میکند که در ارتباط با آن درگیر شوند.
مدلی از میانرشتهای که یک نفر در مسیر بینرشتهای حرکت کند لزوماً خیلی مدل کارآمد و اجتماعی نیست. برای توسعه اجتماعی میانرشتهها باید از مدل دانشمندان همه جانبه، کنشگران علمی جامع الاطراف دوری جست. هرچند در گذشته ما علامهها داشتیم و دنیا دنیای علامهها بود چون پارادایم متفاوت بود. چون علم هنوز پیچیده نبود و بسط پیدا نکرده بود و ارتباطش با زندگی نیز تا حد زیادی نخبهگرا بود و جامعه هم جامعه سادهای بود. نباید به دنیای قدیم نگاهی تحقیرآمیز داشته باشیم. دنیای قدیم هم برای خود عالمی دارد و ما هم روی دوش آنها زندگی میکنیم. اگر هم چیز بیشتری میبینیم برای این است که روی دوش بزرگان نشستهایم. اما از اینکه جامعه پیچیده شده و گسستهایی اتفاق افتاده است نمیتوان طفره رفت. امروز دنیای علامهها و دانشمندان جامع الاطراف به پایان رسیده اما میشود افرادی باشند که نگاه کلیستی دارند و در زمینههای مختلفی کار کردهاند. اما یک الگوی نهادی و کلان برای سطح ماکروی اجتماعی نمیتواند باشد. برای سطح کلان اجتماعی وقتی میتوانیم از میانرشتهای صحبت کنیم که ارتباطهای نهادینهتری وجود دارد. مثلاً دانشگاه با جامعه ارتباط داشته باشد. وقتی که دانشگاه با زیست بوم خود ارتباط برقرار کند مسئلهها بوجود میآیند. اگر در بین دپارتمانها تعاملاتی وجود داشته باشد تعاملات اجتماعی علم توسعه پیدا میکند. آن زمان است که میتوانیم انتظار داشته باشیم که برنامههای پژوهشی بینرشتهای تدارک دیده شود. من مدلی در این زمینه دارم که چگونه میتواند به صورت نهادینه در سطح کلان و میانی فعالیتهای بینرشتهای و عملکرد بینرشتهای علومانسانی را تسهیل کند.
*قبل از پرداختن به مدل مورد نظرتان اگر ممکن است ابتدا وضعیت میانرشتهای در ایران را بفرمائید چگونه است و در ادامه هم مدلتان را بفرمایید.
متاسفانه دانشگاههای ما بیش از اندازه به دولت وابسته است و خیلی بروکراتیزه شده و انتظار داریم که سیاستهایی از بالا ابلاغ شود و از طریق آنها بخشنامههایی راه بیافتد که از این طریق فکرنمیکنم آبی بجوشد و راهی به دهی ببریم. یا میانرشتهای شدن گسترش پیدا کند. سالهای قبلتر تحت تاثیر تغییرات اجتماعی بحث میانرشتهای در وزارت علوم و دستگاههای دیگر مطرح شد و برخی از کنشگران مرزی این را روی میز سیاست میگذاشتند و دستورگذاری میکردند و گاهی از درون آنها سیاستهای تازهای استخراج میشد. حمایتهایی هم از میانرشتهایها شد و نتایجی هم در برداشت. اما خیلی نتوانست به شکل درونزا و پایدار به مراحل توسعه پایدار برسد. علتش همین نواقص مهمی است که دانشگاه با جامعه ارتباط ارگانیک ندارد. دانشگاه در آغوش جامعه نیست. در دامن شهر و زندگی نیست و بیشتر گرفتار ساختارهای بروکراتیک و بیشتر در بغل دولت است و دولت هنوز نمیتواند به عنوان یک پدرخوانده از این امر صرفنظر کند. مقداری هم اینکه دانشگاهها وابستگی مالی به دولت دارند که خود این هم یک تله بزرگی برای دانشگاههاست که نمیتوانند آزادی و استقلال داشته باشند. اختیارات در گروهها کم است تا اعضای هیئت علمی براساس ارتباطی که با جامعه دارند بتوانند به نقش خود عمل کنند. زندگی در کنار و زیر سایه دولت سبب شده که یک زندگی کارمندی در دانشگاه یا به تعبیری کارمندان دانشگاهی (یعنی افرادی که اعضای هیئت علمیاند اما منشهای علمی کمتر در آنها توسعه یافته است) شکل بگیرد. در نتیجه جرقههای میانرشتهای به شکل درونی توسعه پیدا نمیکند. بلکه در قالب گسترش رشتههای میانرشتهای است که باز هم مشمول همان سیطره کمیت میشود. تقریبا الان حدود ۵۰ درصد از آموزش عالی ما رشتههای علوم انسانی است که براساس همان قانون کمیت میآیند و رشتههای میانرشتهای ایجاد میکنند که بیشتر نقش ایوان عوض میشود و پایهها همان است. مثلاً بین دپارتمانهایمان خیلی ارتباط وجود ندارد فضاهای میانی دردانشگاههای ما خیلی رشد نمیکنند گفتگو به عنوان یک عادتواره بسط پیدا نکرده است. در نتیجه هرکس در لاک خودش به صورت لانه زنبوری کار میکند. فرهنگ گفتگویی، مبادلات، تعاملات اندک است روحیات کارمندی، برج عاج نشینی و ... را میبینیم، اینها همه موانعی بر سر راه توسعه بینرشتهای است. به هر حال یکی از مهمترین موانع و مشکلات موانع آزادی آکادمیک و استقلال دانشگاهی است، یکی ارتباط اندک دانشگاه با جامعه و زندگی و زیست بوم است و از سوی دیگر خود زیست بوم هم کمتر فرصت توسعه پیدا کرده است. نهنگها در اقیانوس پرورش پیدا میکند اما ما اقیانوسمان هم مشکل دارد درنتیجه نباید انتظار داشت که در جامعه فعلی با این محدودیتها نهنگهای میانرشتهای بتوانند توسعه بیایند.
هرچند که جامعه ایرانی یک خصیصه ژنوسی دارد و شاهد رشد علمی آن هستیم. ۵۰ هزار مقاله و پیشی گرفتن از کشورهایی مانند چین و ... نشان میدهد که این جامعه توانایی دارد اما محدودیتهای مختلفی که وجود دارد مانع رشد جامعه علمی ایران و خود جامعه است. این موانع مانع رشد و بازی و خلاقیت میشود. میانرشتهای شدن نتیجه خلاقیتهای زندگی، خلاقیتهای محیطهای علمی است که زائیده همان مسئله است. چون ما مسئله و پرسش کم داریم هرچند شاید مشکلات فراوان باشد اما مشکلات را نمیتوانیم به مسئله تبدیل کنیم و میدانی برای پرسناک کردن امور وجود ندارد، درنتیجه علم هم فزایندگی و پیچیدگیها و ارتباطات سطح بالا و بلوغ لازم برای راهاندازی گفتگوهای میانرشتهای ندارد و در این سرزمین نتوانسته خودش را نشان دهد.
من در این طرح یک اتاق میانرشتهای را تصور کردم، البته به صورت آفیس نیست بلکه به صورت تالاری مانند الگویی که امین الضرب اتاق بازرگانی ایجاد کرد. امین الضرب به فکر تالار یا اتاق تجارت افتاد برای اینکه میدان مبادلات اقتصادی و توسعه اقتصادی را فراهم کند. من براساس آن یک اتاق میانرشتهای تصور کردم. در این مدل که یک مدل چهاروجهی است یک طرف آن جامعه (بازار کار، کسب و کار، جامعه مدنی، محیط فرهنگی جامعه، اجتماع محلی، نهادهای مدنی، سفارش اجتماعی و...) باید اینجا اضافه کنم که یکی از مشکلاتی که داریم این است که علم سفارش اجتماعی ندارد. چرا که سفارش اجتماعی است که علم را به سمت میانرشتهای شدن میراند.
یعنی یک طرف این اتاق نمایندگان جامعه هستند که باید مرتب در این اتاق تردد کنند باید در این اتاق مرتب اجتماعهایی بوجود بیاید برای حضور نمایندگان ( (ngoها و شبکه نمایندگان نهادهای مدنی و... طرف دیگر این اتاق سیاستگذاران و مدیران هستند (دولت، روسای دانشگاهها، سیاستگذاران آموزش عالی) ضلع سوم را دپارتمان میزبان نامیدهام، به این معنی که فردی که برنامه یا پژوهشی دارد میزبان میانرشتهای بر اساس مسئلهای که در اتاق وجود دارد میزبان میشود. یعنی در وسط اتاق مسئلههاست. ضلع چهارم را دپارتمانهای میهمان نامیدهام، برحسب مسئلهای که وجود دارد میزبان از دپارتمانهای دیگری که به نحوی با مسئله ارتباط دارند را به میز دعوت میکند.
بنابراین در این اتاق بر سر مسئلهای که وجود دارد گفتگوی میان دانشگاه در سطح میزبان، سیاستگذار دولت با جامعه و میهمانان دپارتمانهای دیگری که با این مسئله ارتباط دارند صورت میگیرد.
مثلاً در جامعه ایران شکیبایی کم است. نهادی در جهان به نام ) Global Preferences Survey:gps ) وجود دارد. این نهاد شاخصهای برای پیمایشهای بینالمللی دارد و سلسله مفاهیمی دارد که در سطح بینالمللی اندازه و پیمایش میکند. یکی از پیمایشهای این نهاد بررسی اندازه شکیبایی ملتهای مختلف است. وضعیت شکیبایی ایران در این نهاد بسیار نامطلوب است. یعنی اینکه اگر فردی سرمایهگذاری میکند زود میخواهد سود زیاد ببرد و دراز مدت فکر نمیکنیم و صبور نیستیم. برای یادآوری، صبوری در چین و کره جنوبی بالاست ژاپن در حد چین نیست اما خوب است اما ما جز کشورهایی هستیم که شکیباییمان از میانگین جهانی بسیار کمتر است. مثلا اعلام میکند که شکیبایی ما از ترکیه و روسیه و حتی از پاکستان کمتر است.
حال این مسئله است اگر این مسئله را در آن اتاق بگذاریم شاید اولین میزبان آن انسانشناسی باشد دیگران را براساس این مسئله دعوت میکنند به اتاق، اما در اینجا میهمان میتواند جامعهشناسان هم باشند چرا که فقط مسئله انسانشناسی نیست بلکه جامعهشناختی هم است. در عین حال یکی امر روانشناسی – اجتماعی است. چون مسئله وجود دارد همه میتوانند حول این مسئله و از زوایای مختلف به آن بپردازند.
بنابراین چون مسئله وجود دارد در این اتاق پنلها و کارگاههایی میتواند بر سر آن با حضور ذینفعان اجتماعی وجود داشته باشد و گفتگو انجام شود. به این طریق است که برنامههای پژوهشی میانرشتهای بوجود میآیند. در اینجا افراد نیستند که به عنوان همه چیزدان عمل کنند.
بنابراین میانرشتهای شدن یک حلقه وصل است که نخ تسبیحاش مسئله است. رمز آن هم ارتباط دانشگاه یا زمینهمند شدن دانشگاه با جامعه، زندگی و زیست بوم است. الزامات آن هم استقلال دانشگاه، آزادی دانشگاه و عدم وابستگی دانشگاه به دولت و چالاکی دانشگاه است. به اضافه منزلت دانشگاهیان است. اینها اگر وجود داشته باشد میتوان انتظار داشت که میانرشتهای توسعه بیابد.
مشکل دیگر اینکه میانرشتهای برای ما هم سوژه و هم مسئله است. میانرشتهای از یک جهت راه حل است که تاکنون از آن صحبت کردیم متاسفانه مسئله هم هست چون میانرشتهای بهانه نارشتهای شدن شده است. یعنی بنده به عنوان میانرشتهای همه کاره هیچ کارهام و در هر عرصهای ورود پیدا میکنم در حالیکه در هیچ عرصهای هم صلاحیتهای لازم را ندارم. میانرشتهای شدن نباید محملی برای نارشتهای شدن شود. در این حالت علم به ناعلم تبدیل میشود.
در کل خوشبین و امیدوار به جرم علم در ایران هستم که با توجه به اینکه جرم علم زیاد شده است پس با کمی مدیریت میتواند آبستن تغییرات و آینده خوبی برای میانرشتهای باشد. اتفاقاً در فرهنگ ایرانی به خاطر کلگرا بودن زمینه هم دارد و این کلگرایی میتواند کمک کند تا نگاهی میانرشتهای داشته باشیم.
* اهمیت جشنوارههایی مانند فارابی در علوم انسانی و خوارزمی در رشتههای فنی در ارتقای میانرشتهای در سطح جامعه و دانشگاه چگونه است؟ آیا میتواند به فرایند میان رشتهای شدن کمک کند؟
تصورم این است که اگر اینها نهادهای پویایی در دست اهل فن باشند، توجه کنید که این جشنوارهها نهادهایی علمی و در عین حال اجتماعی هستند، اگر این نهادها گرفتار ساختارهای بروکراتیک و همچنین گرفتار سیاست نشوند و دست شایستگان باشند و ارتباطشان را با دانشگاه و دانشگاهیان و جامعه حفظ کنند، معیارهای عادلانه و دمکراتیک داشته باشند که همه فرصت داشته باشند که آثارشان را در معرض داوری قرار بدهند و صدای همه شنیده شود و ایران فقط برای یک شهر خاص نباشد و برای همه جمعیت علمی ایران باشد، اگر این ساختارها، روابط، رویهها، ابزارها پاکیزه و علمی باشد که امیدوارم بیشتر شود کماکان که هست و دست نااهلان نیافتد. مسلم است که این نهاد که تاکنون هم خیلی در ترویج علم و گسترش فرهنگ علمی و تشویق اهل علم کمک کرده، میتواند خیلی موثر باشد.
مثلاً این جشنواره میتواند نخبگان خارج از کشور را به بهانه اثرشان مجبور به تردد کند، اصلاً یکی از خاصیتهای این جشنواره میتواند این باشد که دانشمندان ایرانی که در خارج هستند در آن شرکت کنند و به مناسبت آن به ایران تردد داشته باشند. در داخل ایران ارتباط میان استانها میتواند بیشتر شود. میتواند مشوقی برای رقابتی شدن علم باشد.
باید این جشنوارهها بیشتر شود و دوستانی که فعالیت میکنند تلاششان بیشتر شود، در عین حال ابتکارات تازه میتواند جهشهایی در این فعالیتها ایجاد کند. امید که سالهای سال این نهاد بماند و نهادهای دیگر هم بوجود بیاید. جامعه ایران صلاحیت رشد دارد پس زمینه تمدنی و پس زمینه فرهنگی دارد و واقعاً یک جامعه بزرگ است. ایران مستحق پیشرفت است و یکی از اسباب پیشرفت علمی که به توسعه علمی و ملی این کشور میتواند کمک کند همین نهادهایی مانند جشنواره فارابی است.
*استاد اثر «گاه و بی گاهی دانشگاهی» شما برگزیده دهمین جشنواره بینالمللی فارابی بود هرچند جشنواره فارابی یا جشنوارههای دیگر هستند که اساتیدی مانند شما به آنها وزن و اعتبار میبخشید و آنها را به جامعه معرفی میکنید. اما پرسشم این است که آیا بعد از برگزیده شدن بازخوردی داشتید؟
به عنوان یک دانشآموز خوشحال هستم که جشنواره تشویقم کرده و افتخار میکنم هرچند که خیلی این صلاحیت را در خودم نمیبینم اما دوست دارم که آنها را به دست بیاورم. همانطور که فرمودید ما باید با انگیزهها و پاداشهای درونیتر کار کنیم و این پاداشهای بیرونی پایدار نیستند. اما واقعیت این است که علم یک امر اجتماعی است و شناسایی بیرونی هم اهمیت دارد. در سطح دانشجویانم میدیدم که به فاعلیتهای علمی تشویق میشدم. همچنین این هم مناسبتی شد که برخی از دوستان به من مراجعه کنند و بخواهند که برایشان بگویم که نگاههای میانرشتهای را در خودتان پرورش دهید.
همکاران هم به طور مستقیم و غیرمستقیم و به شکلهای مختلف در ارتباطات غیر رسمی و تعاملاتی که داشتیم گفتگو میکردند و میخواستند که ببینند که آیا یک فوت و فن دارد یا کنشها و سعیهایی به کار بردهام که آنها را به کار بگیرند. احساس میکردم که بی تاثیر نبوده است.
کنجکاویهای تازهای در میان همکارانم میدیدم. چند جا جلسه برگزار کردند، یکی از گرایشهای من به میانرشتهای حضور در حوزه عمومی است. مسئلههایی که در حوزه عمومی است و فشاری که در حوزه عمومی است ما را به نگاهی وسیعتر و همه جانبهتر سوق میدهد.
بعد از جشنواره جاهایی که حاضر میشدم در رزومهام به این جشنواره هم اشاره میکردند، مثلا در خوزستان و اصفهان وقتی به رزومهام اشاره میکردند حتماً به فارابی هم اشاره میکردند. من باید این گزارش را بدهم که وقتی فردی از جشنواره فارابی نشانی دریافت میکند جامعه به آن حساس میشود. جامعه به آن کنجکاو میشود و به آن توجه میکند که این نشان از اعتبار جشنواره است. هیچ کس این را نادیده نگرفت، کسی نگفت که این چیزی نیست یا اینکه اصلاً چرا به این جشنواره رفتید!
چند جلسه اختصاصی هم بود و دو نفر از خبرنگاران با من گفتگو کردند و گزارشها را هم منتشر کردند مثلاً روزنامه ایران یک صفحه کامل با عنوان «عصر علامهها به سر رسیده» منتشر کرد. در موسسه مراسمی تدارک دیدند. تبریز رفته بودم به بهانه جشنواره اساتید مختلف صحبتهای بسیار خوبی در حوزه میانرشتهای کردند. گاه و بیگاهی الان به چاپ هفتم رسیده است شاید یکی از علتهایی که این کتاب به چاپهای دیگر رسیده همین جشنواره فارابی بوده البته به ناشر هم توصیه کردهام که در چاپهای بعدی در شناسنامه کتاب برگزیده دهمین جشنواره فارابی را ذکر کنند که حق جشنواره ادا شود.
در نهایت این را به شما و همکارانتان میخواستم بگویم که بنده یک دانش آموز کوچک هستم که با شناسایی شما مورد توجه قرار گرفتهام و از این بابت بسیار خوشحال هستم. امیدوارم این جشنواره توسعه پیدا کند. باید بگویم که ما که تمام شدیم اما آنهایی که متعلق به آینده هستند از صمیم قلب دوست دارم که جشنوارههای آینده را ببینم و شاهد باشم که اصحاب علوم انسانی از شهرهای مختلف کشور و به ویژه از سنین و نسلهای جدید و جوان در عین حال که قدرشناس نسلهای پیشین خود باشیم، اما قابلیتهایی در نسلهای جدیدمان هست، امیدوارم که در جشنوارههای آینده جوانان بیشتری ببینیم. دیگر اینکه آرزو میکنم که ایرانیان خارج از کشور و همچنین دانشمندان غیر ایرانی بیشتری در این جشنواره حضور پیدا کنند. صمیمانه بگویم که روزی که به جشنواره آمدم دو شادی بزرگ داشتم یکی دکتر موحد را در آنجا دیدم چرا که با دکتر موحد خیلی ارتباط قلبی و عاطفی دارم. ایشان کسی است که «خواب آشفته نفت» را نوشته است. شاید بتوان گفت که یکی از افرادی است که در معرفی شمس به جامعه حق بسیاری به گردن جامعه دارد. وقتی ایشان را در آنجا دیدم مسرتی واقعی در درونم ایجاد شد. دیگر اینکه جوانانی که در آنجا بودند برایم اثرگذار و مسرت بخش بود. آرزو میکنم که در جشنواره بعدی این تنوع نسلی، قومی، ملی، بشری وتنوع رشتهها بتوانند طبق ضوابط خودشان را نشان دهند و شناسایی شوند و سالهای سال مستدام شود.