دیدار گروهی از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی تهران با جانبازان قطع نخاعی مرکز توانبخشی ثارالله
دلنوشته
محبوبه بهلولی رابط فرهنگی روابط عمومی دانشگاه را در پایان این بازدید بخوانید.
در سالگرد شهدای عملیات کربلای ۴ با گروهی از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی تهران به دیدار جانبازان قطع نخاعی
مرکز توانبخشی
ثارالله واقع در خیابان مقدس اردبیلی رفتیم.
از همان ابتدای سوار شدن در اتوبوس حال عجیبی داشتم. دیدن افرادی که سالها پیش باید به دیدنشان می رفتم و هرگز همت نکرده بودم. وقتی آقای اشتیاقی از خاطراتشان با جانبازان در حج تعریف میکردند، در دلم نیت کردم برای آرامش قلبی و رفع حوائجم از آنها التماس دعا بگیرم، اما با دیدن چهره های آنها که از جوانی و علایق خود گذشته و به خاطر دفاع از وطن جان شیرین خود را در کف دست گذاشته و بعد از آن همه سال با درد و رنج دست و پنجه نرم میکنند، احساس شرمندگی کردم و خود را به خاطر این همه سالها نیامدن مواخذه کردم.
در ابتدای ورودمان دیواری در طبقه اول نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کرد، دیواری پوشیده از گل در زیر نوری سبزرنگ که عکسهای جانبازان شهید این مرکز به همراه سربندهای یا زهرا و پلاکهای یادگاری جنگ از آن آویزان شده بود، و نوشته ای با این مضمون 'بی پرده بگویم آخرش اینجاست'.
دیدن راست قامتانی که در گوشهای از شهر در سکوت زجر میکشند و دم نمیزنند، قلبم را به درد میآورد؛ اما روح بزرگشان در زیر این سکوت، خودنمایی می کرد و رنگ امید در کلامشان موج میزد. وقتی
به اولین جمله آقای محمد زاده، جانباز قطع نخاعی کربلای ۵ فکرمی کنم که میگفت: هرگز نا امید نباشید، از خودم خجالت کشیدم که به خاطر ناملایمات زندگی بارها امید خود را از دستدادهام و تحمل زندگی برایم سخت شده است.
به حال خوبشان غبطه میخورم و در مقابل بزرگی آنها سر تعظیم فرود میآورم. کاش دنیا را از دریچه چشم آنها میدیدم و عظمت و قدرت خداوند را هیچگاه فراموش نمیکردم. با اینکه بیشتر از ۳۰ سال در بستر به سر میبرند اما کلامی از ناشکری در زبانشان جاری نیست.
گفتگو با تکتک آنها درسی از زندگی برایم به همراه داشت. جانباز غواصی که در عملیات فاو، از ناحیه گردن قطع نخاع شده بود، آرزو داشت یکبار دیگر با تمام همرزمانش در همان نقطه جمع شوند و این لحظه را با هیچ چیز دیگر در دنیا عوض نمیکرد، همرزمانی که رنگ و بوی دیگری داشتند و از آنها به آدم خوبها تعبیر می کرد او لحظات حضور در کنار آنها را با بودن در بهشت مقایسه می کرد و می گفت اگر به عقب برگردم باز همین راه را انتخاب می کنم.
در ادامه دیدار حاج آقا اشتیاقی با خواندن نوحه هایی از جنگ در کنار نام مقدس حضرت زهرا(س) در کنار جانبازان سرافراز شور و حالی وصف ناپذیر در فضای آسایشگاه به وجود آورد و همه را به آن سالهای پر از خاطره برد و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی اشکهای خود را بگیریم.
دیدن عمو موسی یا همان موسی سلامت از ورزشکاران جانباز و طرفدار سرسخت تیم پرسپولیس حال روحی ما را کلی عوض کرد، با ورود به اتاقش انگار وارد باشگاه پرسپولیس شده بودیم. اتاقش پوشیده از پوسترهای بازیکنان و پرچمهای مخصوص این تیم بود ، تازه یادم آمد بیشتر مواقع در گوشه زمین بازی، ایشان را روی ویلچر دیدهام و یک پای ثابت بازیهای پرسپولیس هستند. البته یکی از دیوارهای اتاق ایشان نیز پوشیده شده از عکسهای سرداران بزرگ جنگ، مثل شهید جهانآرا، شهید همت، سردار سلیمانی و غیره بود که به زیبایی تمام در کنار هم چیده شده بود و دیدن آن حال ما را خوب می کرد. ایشان نیز پر از امید به زندگی بود و دوست داشت که عکسی دستهجمعی با همه ما بگیرد و از حاج آقا اشتیاقی می خواست شعرهای روی دیوار در وصف تیم محبوبش را بخواند و همه تکرار کنند. علی رغم این که بنده طرفدار تیم مقابل ایشان بودم به خاطر عمو موسی با آنها هم نوا شدم.
در دیدار امروز سوالهای زیادی در ذهن داشتم، اما چنان در خود فرو رفتم که زبانم همراهی نمیکرد و فقط به زیبایی زندگی از نگاه آنها چشم دوخته بودم. از خدای بزرگ صبر و گذر سخت این دوران را برایشان خواستارم، البته که آنان در پیشگاه خداوند رو سفید و سربلند هستند و ما محتاج دعای آنها هستیم. از همه بزرگوارانی که این ملاقات معنوی را ترتیب دادند، صمیمانه تشکر می کنم و امیدوارم قدر جانبازان عزیز کشورمان که نعمتهای الهی محسوب می شوند و آسایش امروز ما در گرو فداکاری دیروز آنها خلاصه می شود را بیشتر از پیش بدانیم و گاهی از وقت روزمره خود را برای عیادت از آنها اختصاص دهیم.