عمومی | پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی

نشست نقد و بررسی کتاب دانشگاه‌ها در قرون وسطی برگزار شد

به گزارش روابط عمومی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فناوری نشست نقد و بررسی کتاب دانشگاه‌ها در قرون وسطی که توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است، در سالن دکتر قانعی راد پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری با حضور دکتر مقصود فراستخواه، دکتر جبار رحمانی و دکتر رضا ماحوزی برگزار شد.

در این نشست دکتر جبار رحمانی با بیان اینکه یکی از پرسش‌های کلیدی ما در ایران تاریخ دانشگاه بوده و هست گفت: یک نگرش و دید این است که دانشگاه یک امر نااندیشیده در ایران است و نوعی تاریخ‌نگاری خطی که بر وجه سیاسی تصمیم ها تاکید دارد در آن غلبه دارد. پژوهشکده ما به نیت کنار گذاشتن همین تلقی به موضوع تاریخ دانشگاه ورود کرده است. تاریخ دانشگاه در ایران و جهان برای ما مسئله‌ای بود که می‌بایست در راستای آن منابعی تولید می‌کردیم. از درون این چنین دغدغه‌ای بود که این کتاب ترجمه شد که ترجمه نسبتاً روانی هم دارد.

در این راستا کتاب‌هایی مانند کتاب دکتر فراستخواه، کتاب عیسی خان صدیق و مجموعه‌ای که گفتگوهای میان تقی زاده، عیسی خان صدیق، فروغی و حبیب الله خان در بازه زمانی ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ تهیه، ترجمه و منتشر شده است تا تصویر روشن‌تری از آن ایام درباره دانشگاه و سرشت آن برای ما فراهم آورد. محور بحث‌های آن ایام این بود که این کشور که می‌خواهد توسعه یابد و به تعبیری دولت- ملت در آن مستقر شود است آیا آموزش عالی مقدم است یا آموزش  ابتدایی؟ بخشی از این گفتگوها در یک مجلد از مجموعه ۱۷ جلدی آثار تقی زاده منتشر شده است. مابقی نیز در لابه لای اسناد جمع آوری شده است. سرچمع این مباحث و اسناد نشان می‌دهد که تاریخ دانشگاه در ایران امری نااندیشیده نبوده است.

وی درباره کتاب دانشگاه‌ها در قرون وسطی نوشته ژاک ورژه و ترجمه امیر رضایی افزود: مهمترین نکته این کتاب این است که تاریخ دانشگاه را نباید خطی و تک بعدی دید. این کتاب نشان می‌دهد که دانشگاه چگونه در ارتباط با نهادهای اجتماعی پویایی‌های درونی خود را دارد و در نتیجه، کارکردهای متنوعی هم در جامعه پیدا می‌کند.

رحمانی یادآور شد: این کتاب پویایی‌ها و تحولات درونی نهاد دانشگاه‌های نخستین در اروپا را نشان می‌دهد و در عین حال خیلی هم انتقادی است. مثلاً در جایی نشان می‌دهد که دانشگاه در مواجهه با نیروهای بیرونی چه فعالیت‌هایی داشت و در جایی به واسطه بحث اشرافیگری نشان می‌دهد که چگونه پرفسورهای مولد به پرفسورهای نامولد تبدیل می‌شوند و چگونه این اشرافی‌سازی وارد زیست اساتید و نهاد دانشگاه شد و غیره. بحث دانش از امر فراغتی به امر کار هم خود بحث مهمی است که این کتاب به آن می‌پردازد.  لذا این کتاب علیرغم انتقال آگاهی ما از تاریخ دانشگاه غرب، الگویی برای تاریخ نگاری می‌تواند باشد. امیدوارم که این کارها و کارهایی که در دست اجرا داریم کمک کند تا نهاد دانشگاه خودش را از زیر فشارها و مداخله‌های سیاسی نجات بدهد تا بتواند کارکردهای رهایی بخشی خود را برای جامعه بیشتر ایفا کند.

دکتر مقصود فراستخواه دیگر سخنران این نشست با اشاره به آثاری که پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در این چند سال منتشر کرده گفت: پژوهشکده با آثار خوبش اطلس دانش ما در حوزه دانشگاه و آموزش عالی را بسط داده است.  اگر یک نقطه محوری برای مطالعات دانشگاه قائل باشیم این نقطه محوری می‌تواند همین مطالعات تاریخ دانشگاه باشد که می‌تواند همراه برنامه‌های پژوهشی صورت‌بندی شود؛ یکی همان مطالعات سنتی تاریخ که درواقع تاریخ تدوام است که در آن بیشتر رویکرد استعلایی وجود دارد و در آن سوژه می‌تواند دانشگاه باشد. یک نوع مطالعات دیگر تاریخ را از نوع گسست می‌داند. به تعبیری تبارشناسی تاریخی است که از نیچه، فوکو و… به بعد رایج می‌شود که تاریخ را به صورت گسست می‌بینند و مسئله را از منظر گفتمانی گسست‌ها و انفصال‌ها و رویدادها بررسی می‌کند.

وی افزود: به هرحال همه اینها برنامه‌های پژوهشی گسترده‌ای برای امر دانشگاه هستند. همین که ما توجه داشته باشیم که دانشگاه یک امر خطی نیست و پیچیدگی‌های خاص خود را دارد، خیلی مهم است. همواره گفته‌ام که بدون فهم قرون وسطی نمی‌توانیم دنیای مدرن را بفهمیم. برای فهم دانشگاه هم نیازمندیم که به سده‌های میانی رجوع کنیم و پویایی‌های درونی آن سده‌ها را بررسی کنیم تا ببینیم که چه دینامیسمی در اروپا و شهرهای اروپایی بوده و چه اتفاق‌هایی رخ داده و بر دانشگاه و مسیر حرکت آن چه اثری گذاشته است. لذا لازم است این موارد را بررسی کنیم تا از دورن آنها بتوانیم دانشگاه را توضیح دهیم.

به گفته دکتر فراستخواه در این کتاب این تلاش انجام شده و من با آن همدلی دارم و در کتاب سوانح و سرگذشت دانشگاه نیز آن را آورده‌ام تا بفهمیم که در قرون وسطی چه گذشته است. حتی درباره مدرنیته هم همین مشکل را داریم و باید منطق درونی آن را با مراجعه به شواهد بیرونی پی جویی کرد. یعنی گذشته را باید در بند حال رها کرد، کاری که این کتاب هم کرده است.

فراستخواه یادآور شد: مثلا در سده‌های میانی طی یک روند غیر خطی و پیچیده مناسبات فئودالی به هم ریخت و به جای آن رشد بازرگانی و نظام پولی قرار گرفت که یک امر کوچک نبود. یا طبقات نیرومند تازای که در مقابل دوک‌ها و.. که در شهرها بوجود آمدند بسیار مهم است. اینها درواقع جزو لایه‌های درونی این جوامع است که شاهدش هستیم. در این زمان ارتباطات توسعه پیدا می‌کند و سرشت ارتباطی جامعه اروپایی تغییر می‌کند. شهرک‌هایی در کنار شهرهای اسقف نشین بوجود آمدند، مثلا در فلورانس، ونیز و… شهرک‌هایی بوجود آمدند که خصیصه‌های تازه‌ای دارند. مسئله دیگر جمعیت است که افزایش پیدا می‌کند. دارالمسیحیت دیگر نیست، بلکه چیزهای دیگری هم در شهرها وجود دارد. آرامشی که در این دوران در اروپا وجود دارد به هم می‌ریزد، حتی در الهیات مسیحی تحولات زیادی رخ می‌دهد. درواقع الهیات تازه‌ای از درون آنها شکل می‌گیرد.

فراستخواه در ادامه افزود وقتی در جامعه تکثر وجود دارد تقسیم کار اجتماعی و تغییراتی بوجود می‌آید که نمونه‌ای از آن را در فعالیت‌های دومنیکن‌ها شاهد هستیم. آن‌ها برای اینکه وارد متن جامعه شوند و به مردم خدمت کنند و از این طریق هویت دینی خودشان را انجام دهند و باورهای ایمانی خودشان را پی جویی کنند به عرصه دانشگاهی وارد شدند. این ورود به معنای آن است که علم به یک ارزش اکتسابی بدل شده است و افراد مختلفی در این زمینه مایل به فعالیت هستند.

وی افزود: در این دوران با وجود الهیات و دانشگاه‌هایی که متاثر از کلیسا بودند، ویژگی‌هایی در اروپا وجود داشت که اجازه می‌داد سکولارها هم وارد دانشگاه شوند و درس بخوانند و تدریس کنند. به‌عنوان مثال سوربن که بنا به ماموریتی دینی تاسیس شده بود و پیش‌نماز لویی نهم بود، در عین حال دانشجویان غیرمذهبی را هم می‌پذیرفت. فشار اجتماعی و پویایی اجتماعی سبب شده بود دانشگاه‌های دینی هم به متن جامعه و مردم توجه کنند و انتظارات تازه را ببینند. بنابراین دانشگاه‌ها در اروپا فرایندی خطی را طی نکرده‌اند. با این حال باید توجه داشت که نه می‌توانیم بگوییم که در اروپا دانشگاه یک امر اندیشیده بود، و نه اینکه دانشگاه در ایران امری نااندیشیده بوده است؛ پیچیدگی در هر دو بسیار زیاد است. منطق‌ها در حد میانی بوده اما منطق ما مشکلات زیادی داشته و لذا در تجربه‌های دانشگاه اروپایی موفقیت‌هایی وجود داشته که برای ما حاصل نیامده است.

فراستخواه یادآور شد: آنچه مهم است این است که چرا در تجربه ما دشواری‌ها زیاد بوده است؟ نه به این معنی که تاریخ خودمان را همواره تاریخ غیاب بدانیم و بگوییم که آنچیزی که در آنجاست اینجا نمی‌شود. اصلاً  قرار نیست آنچیزی که در آنجا بوده اینجا هم باشد یا تاریخ ما از طریق تاریخ غیاب توضیح داده شود بلکه باید منطق درونی خودمان را بفهمیم. تجربه اروپایی و این کتاب که تجربه تکوین دانشگاه‌ها در اروپاست می‌تواند برای تامل عمیق‌تر درباره خودمان بسیار به ما کمک کند.

وی درباره کتاب گفت: برخی ایرادها از جمله اطلاعات کم ناشر درباره اینکه این کتاب ترجمه کدامین شماره ویراسته شده مولف است و یا اینکه اثر اصلی توسط کدام انتشارات منتشر شده است، و همچنین فقدان منبع‌شناسی و نمایه آخر کتاب، ضبط ضعیف و بعضاً نادرست برخی از اسامی در متن از جانب مترجم، از جمله مواردی است که کار را ضعیف کرده است و باید در چاپ‌های بعد نسبت به تصحیح آن‌ها اقدام شود.

دکتر رضا ماحوزی معاون پژوهشی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی نیز در ادامه این نشست با بیان اینکه کتاب برای من بیش از یک کتابخانه است گفت: زمانی که درگیر خواندن تاریخ دانشگاه بودم این کتاب برایم بیش از یک کتابخانه بود چرا که اطلاعاتی را به خواننده می‌دهد که معمولاً در یک کتاب پیدا نمی‌شود. اما در عین حال کتاب ضعف‌هایی هم دارد.

وی افزود: در مطالعه این کتاب بدنبال یافتن پاسخی به این پرسش بودم که استقلال دانشگاه‌ها از چه زمانی اتفاق افتاده است؟ آیا این امر به قبل بر می‌گردد و ریشه در تاریخ دارد؟ برای ایران هم همین گونه است یعنی ریشه در تاریخ دارد یا طرح این بحث پدیده‌ای جدید و متاخر است؟ به همین دلیل این کتاب نقطه آغاز محکمی بود. می‌دانیم که در دانشگاه کونیسبرگ قرن هجدهم که کانت و فیشته و دیگر بزرگان در آن تحصیل و تدریس می‌کردند، مقوله‌ای به نام استقلال وجود نداشت چنانکه کانت برای دفع این وابستگی و سرسپردگی و دخالت‌های بیرونی رساله‌ای به نام نزاع دانشکده‌ها نگاشت.

ماحوزی یادآور شد: یا مورد برلین را اگر در نظر بگیریم این دانشگاه به ظاهر مستقل اما باز هم مامور، استثنا و جزیره‌ای در میان عدم استقلال‌های دانشگاه‌ی قرن نوزدهم اروپا است. با این حال نسخه عدم استقلال در اروپا و ایران با هم یکسان نیستند. این کتاب نشان می‌دهد که دانشگاه‌ها در طلب استقلال صنفی و در تمایز از صنف‌های سیاسی و اقتصادی و دینی، چه تلاش‌هایی داشتند و نیروهای بیرونی چگونه در سرکوب این تلاش عمل می‌کردند و چگونه بنحو دائم دانشگاه را از این دست به آن دست بین کلیساهای محلی، شخص پاپ و امپراتور و قدرت‌های سیاسی کوچک می‌چرخاندند. بنابراین اگر چه طلب صنف مستقل داشتن از سوی دانشگاه‌های اولیه وجود داشت، اما این صنف دانشگاهی دائما توسط صنف‌های غیر دانشگاهی سرکوب می‌شد.

وی در ادامه افزود: مثلاً در دانشکده الهیات دانشگاه پاریس و حتی بولون ایتالیا و کمبریج انگلستان، اعطای سهمیه به صنف‌های دینی و غیره و همچنین بازی سه گانه میان دانشکده حقوق، دانشکده دانشکده الهیات و دانشکده صنایع، نشان می‌دهد که دانشگاه دارد تلاش می‌کند اما این تلاش لالاقل تا پایان قرن چهاردهم چندان به جایی نمی‌رسد. نویسنده کتاب در ابتدای فصل چهارم این نکته را چنین بیان داشته است: «دانشگاه نهادهای کلیسا باقی ماندند». همچنین در صفحه ۱۲۷ می‌گوید «دادگاه رم بیش از آنکه امتیاز مندین‌ها را لغو کند امتیاز دانشگاه پاریس را لغو کرد. ما از سوی خدا فراخوانده نشده‌ایم که علم کسب کنیم و به نگاه‌های انسان‌ها تلالو ببخشیم بلکه برای نجات روح‌هایمان فراخوانده شده‌ایم». این موضوع ریشه در کارکردی دارد که کلیسا برای دانشگاه قائل بود یعنی کارکرد دانشگاه اعطای سعادتی است که کلیسا تعریف می‌کند. بنابراین در بخش بسیار بزرگی جز یک استثنا، دانشگاه همچنان ساختمان آموزشی کلیسا است. این آمار که تا پایان قرن سیزدهم بین ۳۵ تا ۴۰ درصد کشیش‌ها دانشگاهی بودند نشان می‌دهد که دانشگاه برای یک نهاد قدرتمند بیرونی یعنی کلیسا صرفاً یک رکز وابسته و خدمتگذار است؛ هرچند دانشگاه به نیت حصول صنف مستقل جلو آمد.

به گفته ماحوزی: شاید اولین تلاش دانشگاه برای استقلال و رهایی از شر قدرت‌ بیرونی دینی، زمانی بود که امپراتور روم سعی کرد حقوق شهروندی را مطرح کند و اندکی بعد با توجه به ضعف سیاسی و مدیریتی امپراتور، دانشگاه‌ها سعی کردند نسبت خود را با دولت‌های محلی تعریف کنند. بنابراین حقوق کشورها و ملت‌ها توسط حقوق‌دانان دانشگاهی نوشته ‌شد و این نزدیکی به امپراتور و قدرت‌های محلی باعث کم شدن قدرت کلیسا و استقلال صنفی دانشگاه شد.

وی در ادامه یادآور شد: در بندبازی دانشگاه برای رفتن به سمت اینکه تابع قدرت کلیسا باشد یا تابع قدرت سیاسی امپراتور و قدرت‌های محلی، فضای تنفسی فراهم ‌شد که در آن فضا جریان‌های نومینالیست مجال طرح و رشد پیدا کردند و همین جریان‌ها قدرت کلیسا را بیش از پیش به چالش کشیدند و در ادامه دانشگاه‌ها به مبحث مهم میزان اعتبار کلیسا ورود کردند. یعنی دانشگاهی که تا کنون وابسته به کلیسا بود اکنون درباره اعتبار کلیسا حرف می‌زند.

ماحوزی در ادامه درباره سهم علوم، فلسفه، کلام و الهیات اسلامی در شکل‌گیری گروه‌های فکری در غرب و درنتیجه رشد و اعتلای دانشگاه‌های اروپا گفت: باید توجه کنیم که دو جریان فکری افلاطونی و ارسطویی در اروپای قرون وسطی، همواره نگاهی عمیق به تحولات علمی و دینی و الهیاتی جهان اسلام داشتند و نسبت خود را با آن‌ها تعریف می‌کردند. جریان ارسطویی آن روزگار از عمده‌ترین پایگاه اسلامی در اروپا یعنی اسپانیا و به ویژه مکتب آندلس اثر می‌پذیرفت و با حضور متفکران برجسته این جریان در دانشکده‌های الهیات و صنایع، مسیر حرکت دانشگاه‌ها را تعیین می‌کردند. در این کتاب بسیار کم به آندلس اشاره شده و گویی از این نکته فرار می‌کند که آن پایگاه علمی چه سهمی در تغذیه مدارس اولیه مسیحی و ‌هدایت مسیر حرکت دانشگاه‌ها داشته است. رفتن الهیات مسیحی به سمت الهیات ابن‌سینایی و ابن‌رشدی زمینه‌ای برای بازخوانی مجدد ارسطو در اروپا را فراهم آورد. بنابراین آن جریان اشراقی که دست فرانسیسکن‌ها بود با جریان عقل‌گرایی در تقابل بود و جریان دومنیکن‌ها متاثر از جریان اسلامی به یک جریان غالب فکری تبدیل شده بود.

وی یادآوری شد: از آنجا که طبق انتظام درونی آن دانشگاه‌ها، کسی که در دانشکده صنایع فلسفه و منطق نخوانده بود نمی‌توانست وارد دانشکده الهیات شود، و از آنجا که دانشکده صنایع در دست جریان ابن‌سینایی و ابن‌رشدی بود، لذا می‌توان حدس زد چگونه فلسفه اسلامی در پیش برد سیاست های دینی در اروپا جریان سازی می‌کرد؛ جریانی که نمونه‌ای از آن را نزد آلبرت و توماس شاهد هستیم. تا جایی که وقتی توماس را می‌خوانیم گویی ابن‌سینا یا بهمنیار را می‌خوانیم.

به گفته ماحوزی: همه اینها نشان از این دارد که در دعوای میان دانشگاه‌های آن روزگار فلسفه اسلامی تا چه اندازه تاثیر داشته است. اگر جریان فکر فلسفه را یک شاخه در نظر بگیریم می‌بینیم که چگونه دو دانشکده حقوق و طب را نیز تحت تاثیر قرار می‌داده. این حضور به حدی زیاد است که در قرن شانزدهم ما دیگر با کلمه دانشکده صنایع روبرو نیستیم بلکه با دانشکده فلسفه روبرویم. از همین رو است که کانت در نزاع دانشکده‌ها از چهار دانشکده حقوق، طب، الهیات و فلسفه سخن گفته است.